هوای تو
به نام آنکه ابری را می گریاند تا گلی را بخنداند
تاريخ : چهارشنبه بیست و سوم مهر ۱۴۰۴ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

همین بس است برای من از وصال شما
همین که گاه بگویم سلام! حال شما؟

زنی به غیر شما گرچه ایده‌آلم نیست
شبیه نیست به من مرد ایده‌آل شما!

شما شبیه به آیینه من ولی آهم!
خدانخواست مکدر شود زلال شما

خداکند که نرنجید از اینکه پیش هم‌اند
بدون دغدغه فکر من و خیال شما!

تمام دار و ندار من است اشعارم!
ولی اگر که پسندیده‌اید مال شما!

علیرضا نورعلیپور


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : یکشنبه سی ام شهریور ۱۴۰۴ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

دلم را داده ام، تقدیم خواهم کرد جان را هم
برایت فرش خواهم کرد، روزی آسمان را هم


کنارت فارغم از هر کس و هر چیز، مدتهاست
صدایت برده از یاد من آهنگ زمان را هم


مگر راه گریزی از کمان ابرویت دارم؟
که سویم می فرستی لشگری از گیسوان را هم...


تویی مضمون بکر شعرهای من، سزاوار است
که صرف تو کنم علم معانی و بیان را هم


نهاد توست زیبایی، گزاره گردش چشمت
به چالش می‌کشد حُسن تو دستورِ زبان را هم


در این نامهربانی ها، بریدم از همه دنیا
خوشم از اینکه افتاده به یاری مهربان راهم


#عباس_جواهری_رفیع


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : یکشنبه نهم شهریور ۱۴۰۴ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

چوب بودم ، گذرم گوشه انبار افتاد
به سرم میخ و به تن رنده نجار افتاد

قسمت این بود که از چشم شما پرت شوم
مثل یک قاب که از سینه ی دیوار افتاد

بی تو در حال غزل گفتنم و در دل شب
به سرم هی هوس چایی و سیگار افتاد

گفته بودی بفرستم دو سه عکس از شب خود
دو سه عکسی که گرفتم همگی تار افتاد

شکل یک مورچه ام که هدفش قله ی توست
که نیوفتاد ز پا گرچه که بسیار افتاد

ترسم اینست که روزی خبرم پخش شود
بی تو قلبم زد و یک‌مرتبه از کار افتاد

#علی_قهرمانی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : دوشنبه سیزدهم مرداد ۱۴۰۴ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

دلا امشب هواي شب نشيني با قلم دارم
هواي جرعه اي از شعرهاي تازه دم دارم


من امشب از رديف و وزن و از مصراع بيزارم
ميان دفتر شعرم، فقط يک عـشق کم دارم


سکوت خفته ي شب را به آه سينه بشکستم
که اندر سينه ي مجروح ، دردي صد رقم دارم


ندانستم که دل بندم بچشمان تو محکومم
به خود تا آمدم ديدم كه قلبي متهم دارم


محال است در جدال عشق محکوم و فنا گردم
من اندر کار و زار عشق هم ، خيل وحشم دارم


امانم ده شبي ديگر ، اي آقاي عزرائيل
که در سر آرزوي وصل ياري محترم دارم


گره خوردست جان من به شهد خنده ليلا
من امشب حال روحاني به سان محتشم دارم


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : دوشنبه سی ام تیر ۱۴۰۴ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

من از تبار غمم اهل درد یعنی من
نهال نورس افکار زرد یعنی من

میان لشگر تازه‌قوای غم عمری
کلافه از تب و تاب نبرد یعنی من

کسی که دست خودش را اگرچه خالی بود؛
جلوی چشم کسی رو نکرد یعنی من

همان کسی که به جرم گناه ناکرده؛
شد از بهشت برين ساده طرد یعنی من

به قصد جستن یک حال خوب،بیهوده؛
میان خاطره هایش نگرد یعنی من

زنی که با دل و جانش ترانه ریسید و
به دست غم همه را رشته کرد یعنی من

و فارغ از زن و مرد و نگاه جنسیًتی
در این زمانه‌ ی نامرد، مرد یعنی من

شیوا صالحی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : چهارشنبه چهاردهم خرداد ۱۴۰۴ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

این نگاهی است که بر دامن تو افتاده
این گناهی است که بر گردن تو افتاده


از حسد رفت لبم زیر فشار دندان
گوشه‌ی شال به بوسیدن تو افتاده


خواب دیدم که شب خلقت مخلوقات است
صد فرشته به تراشیدن تو افتاده

چشم معصوم تو در شعر جدیدم تعطیل
کار من بر لب اهریمن تو افتاده


توی تو با توی من کار ندارد اما
جنگ بین منِ من با منِ تو افتاده

بین عقل و دل و وزن غزل و قافیه ها
گره ها با نپذیرفتن تو افتاده


به منِ بی کس وکاری که ندارم جز شعر
یک جهان بر نرسانیدن تو افتاده

#حسین_مرادی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : یکشنبه هفدهم فروردین ۱۴۰۴ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

می‌خندی و برکنج لبت چال نشسته
بر کنج دگر قافیه‌ی خال نشسته

تسخیر شده شهر به جادوی سیاهت
در پستوی چشمان تو رمّال نشسته

ابروی تو را بعدِ شب موی تو دیدن
ماه‌ست که در اول شوّال نشسته

مویی که سر دوش تو آرام گرفته
بازست که بر شانه‌ی اقبال نشسته!

در بهمن آغوش تو ای کاش شوم گم
این برف که یک روزه بر امسال نشسته!

بی تو همه‌ی آن‌چه که از عشق شنیدم
نقشی‌ست که بر پرده‌ی نقّال نشسته

بس در طلبت کوشش بی‌فایده کرده
این کودک معصوم که بی‌حال نشسته

#امیر_اکبرزاده


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : چهارشنبه هشتم اسفند ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

به روی شانه بالم را ندیدی
دل پاک و زلالم را ندیدی


تو رفتی بغض با من آشنا شد
خدا را شکر حالم را ندیدی

مجتبی اصغری فرزقی (کیان)


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : چهارشنبه یکم اسفند ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

برایت چتر در باران بگیرم
به زیرش بوسه ای پنهان بگیرم


اگر رفتی سفر ای یار خوبم
بیا تا بر سرت قرآن بگیرم



مجتبی اصغری فرزقی (کیان)


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : شنبه ششم بهمن ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

این غزل زیبا رو یکی از دوستان خوبم در خردادماه
سال 95 برام فرستاده بودن . من هم این غزل رو
در اینجا و به خودشون تقدیمش می کنم .


ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با تو‌ام، همه عالم ازآن من


آن دم که با توام، پُرم از شعر و از شراب
می‌ریزد آبشار غزل از زبان من


آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
سیمرغ کی‌ رسد به بلندآسمان من


بنگر طلوع خنده‌ی خورشید بر لبم
زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!


با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟
خود خوانده‌ای به گوش من این، مهربان من


امیرحسین سام



برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : پنجشنبه یکم آذر ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

آمدی تا دل و دین را همه یکجا ببری
تُرک تازی کنی و عقل به یغما ببری


هر مسلمان که به سجاده ی تعظیم و دعاست
رهزنی کرده و دل سوی چلیپا ببری


خال هندو بنمایی و به صد ناز و ادا
یک شبه ملک سمرقند و بخارا ببری


آمدی تا که به چین و شکن زلف سیه
آبرو از شب طولانی یلدا ببری


هر زبانی سخن از حُسن تو می گوید و بس
گوی سبقت به گمانم که ز لیلا ببری


این عجب نیست که با شور زلیخایی خویش
یوسف از تخت به زیر آری و رسوا ببری


چشمه ی آب حیاتی و گهی همچو سراب
آمدی تا که مرا تشنه به صحرا ببری


چون شکارم که به کام تو خریدار بلاست
خواهم این یونس دلخسته به دریا ببری


ای که با سنگ غمت شیشه ی احساس شکست
کاش می شد که مرا بهر مداوا ببری


مرتضی برخورداری


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : یکشنبه بیست و یکم مرداد ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

مو گناه است ولي روسريش زيبا بود

دختري بود كه انگشتريش زيبا بود

قصه را مادرم آغاز از اينجا مي كرد

قصه اي تلخ كه يادآوريش زيبا بود

بچه ها دختركِ قصه ي ما خاطرخواه

آنقدر داشت، چنان دلبريش زيبا بود

كه برايش پسرِ شاه، گدايي مي كرد

سيب سرخي كه به چنگ آوريش زيبا بود

عصر، با ناز، كه در شهر قدم برمي داشت

طرحِ پيراهنِ نيلوفريش زيبا بود

عشقش افتاد به جانِ پسرِ چوپاني

كه در اين قائله جنگاوريش زيبا بود

پسرك جانِ خودش را سرِ اين راه گذاشت

و سخن هاي دمِ آخريش زيبا بود

" كاش باور كند اين بار كه عاشق بودم"

اصلا اين قصه به ناباوريش زيبا بود

سالها مي گذرد مادرمان روحش شاد

قصه ي هر شبِ جن و پَريش زيبا بود

مادري كه پسرانش همه چوپان شده اند

پي ِ آن گمشده كه روسريش زيبا بود

سعید مهدوی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : یکشنبه پنجم فروردین ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

زیرِ گوش دلم هزاران بار، خواندم از عشق بر حذر باشد
خیره ‎سر یک‎نفس مرا نشنید، حال بگذار خون‌جگر باشد

این لجوج، این صمیمی، این ساده، خون نمی‌شد اگر، نمی‌فهمید
زود جا باز می‌کند در دل، عشق هر قدر مختصر باشد

من و دل هر چه نابلد بودیم، عشق در کارِ خویش وارد بود
من و دل را نخوانده از بر داشت، تا نگاهش به دور و بر باشد

آمد و با خودش دلم را برد، در دل کوچه‌های حیرانی
مانده‌ام با خودم: چرا آمد او که می‌خواست ره‌گذر باشد؟

با بهار آمدی به دیدارم، با بهار از کنارِ من رفتی
گل من! فرصت تماشایت کاش می‌شد که بیش‌تر باشد

قول دادی که سال آینده با بهاری دوباره، برگردی
سال آینده ما اگر باشیم، سال آینده‌ای اگر باشد

سفرت خوش گل همیشه بهار! با تو بودن معاصرِ من نیست
این خزانی، سرشتش این گونه‎ست: بی تو بایست در سفر باشد

شُکر او که همیشه در همه حال جای شکر عنایتش باقی‌ست
عین شُکرست این‌که ابر بهار چشم‌هایش همیشه تر باشد

ما که در کنج غربتی ابری هی خبرهای داغ می‌شنویم
روزیِ صبحِ آسمانِ شما قاصدک‌های خوش‌خبر باشد

کلمات مرا نمی‌شنوی؟ دوست داری که بی‌صدا باشم؟
با تو بی‌واژه حرف خواهم زد، باز گوشَت به من اگر باشد

تو زبان سکوت را بلدی، بلدی بشنوی سکوت مرا
من سکوتم، تو بشنو و بگذار گوش اهل زمانه کر باشد

مبین اردستانی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : دوشنبه بیست و هشتم اسفند ۱۴۰۲ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

اول اندر کوی او جز نقش پای ما نبود

آخر آنجا از هجوم خلق ، جای ما نبود

وصال شیرازی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : یکشنبه یکم بهمن ۱۴۰۲ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

چون عبور ابر بی بارانی از روی کویر
با وجودت حسرتم چندین برابر می شود

گرچه لب های من از بی صحبتی خشکیده است
تا دلت می خواهد اما گونه ام تر می شود


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : شنبه چهارم آذر ۱۴۰۲ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

بَلَم آرام چون قویی سبکبار
به نرمی بر سر کارون همی رفت
به نخلستان ساحل قرص خورشید
ز دامان افق بیرون همی رفت


شفق بازی کنان در جنبش آب
شکوه دیگر و راز دگر داشت
به دشتی پر شقایق باد سرمست
تو پنداری که پاورچین گذر داشت


جوان پارو زنان بر سینه ی موج
بَلَم می راند و جانش در بَلَم بود
صدا سر داده غمگین در ره باد
گرفتار دل و بیمار غم بود


«دو زلفونت بُوَد تار رُبابم»
«
چه می خواهی از این حال خرابم »
«
تو که با مو سر یاری نداری »
«
چرا هر نیمه شو آیی به خوابم»*


درون قایق از باد شبانگاه
دو زلفی نرم نرمک تاب می خورد
زنی خم گشته از قایق بر امواج
سر انگشتش به چین آب می خورد


صدا چون بوی گل در جنبش آب
به آرامی به هر سو پخش می گشت
جوان می خواند سرشار از غمی گرم
پی دستی نوازش بخش می گشت


«تو که نوشم نئی نیشم چرایی؟»
«
تو که یارم نئی پیشم چرایی؟»
«
تو که مرهم نئی ریش دلم را
«نمک پاش دل ریشم چرایی؟»*


خموشی بود و زن در پرتو شام
رخی چون رنگ شب نیلوفری داشت
ز آزار جوان دل شاد و خرسند
سری با او، دلی با دیگری داشت


ز دیگر سوی کارون زورقی خرد
سبک بر موج لغزان پیش می راند
چراغی کورسو می زد به نیزار
صدایی سوزناک از دور می خواند


نسیمی این پیام آورد و بگذشت:
«
چه خوش بی مهربونی هر دو سر بی»*
جوان نالید زیر لب به افسوس
«که یک سر مهربونی، درد سر بی»*


فریدون توللی



برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : یکشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۲ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

پشت پرچینت اگر بزم، اگر مهمانی ست

پشت پرچین من این سو همه اش ویرانی ست

انفرادی شده سلول به سلول تنم

خود من در خود من در خود من زندانی ست

دست های تو کجایند که آزاد شوم؟

هیچ جایی به جز آغوش تو دیگر جا نیست

ابرها طرحی از اندام تو را می سازند

که چنین آب و هوای غزلم بارانی ست

شعر آنی ست که دور لب تو می گردد

شاعری لذت خوبی ست که در لب خوانی ست

دوستت دارم اگر عشق به آن سختی هاست

دوستم داشته باش ، عشق به این آسانی ست !

حسین جنت مکان


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : یکشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۲ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

ولي سري - سر راهت- به اين دچار بزن...

دمي -چو باران- بنشين، دم از بهار بزن

بيا و حوصله كن دست بر دلم بگذار

دوباره زخمه بر اين تار بيقرار بزن

مدام، اين پا آن پا كن و بگو دير است

شبيه عقربه‌ها حرف نيش‌دار بزن!

«بهار مي‌گذرد بي‌صدا... بهار منم!...»

به عطر خويش در اين كوچه باز جار بزن

بدون پلك زدن سال‌هاست منتظرند

سري به ثانيه‌هاي سر قرار بزن

محمد مهدی سیار


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : دوشنبه بیست و دوم آبان ۱۴۰۲ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

تو برگ گل نازك و من عاشق ناشي

از هم چه كنم با تو كه يكباره نپاشي؟

در محضر اسليمي اندام تو هيچ است

كيفيت مرغوب ترين مرمر و كاشي

بايست كه با داشتن اين قد و بالا

دلواپس دزدان سر گردنه باشي

اي داغ ترين سوژه كه يك شهر نگاهش

دنبال تو افتاده به انواع حواشي

از دست حسودي كه به كامش نرسيده است

كاري نمي آيد به جز اشكال تراشي

هر كس به سرش زد كه به فكر تو بيافتد

كرده است خودش جمجمه اش را متلاشي!

من روز و شبم پر شده از فكر و خيالت

در فكر من اي عشق چه باشي، چه نباشي

علی فردوسی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : چهارشنبه سوم آبان ۱۴۰۲ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

حتی اگر از چشم هایت دست بردارم

آخر تو را دست کدامین مرد بسپارم؟

تو هستی و نامردها دور و برت بسیار

من هستم و دلشوره های بی تو بسیارم

گوشت بدهکار من و فریادهایم نیست

من عشقمان را از تو بعد از این طلبکارم

آنقدرها هم بعد من تنها نمی مانی

من چندمین عشقت شدم؟! بگذار بشمارم...

قلبم فقط مُرده، که آن هم چیز خاصی نیست

دکتر، نمی دانم چرا، گفته است بیمارم!

هه... خنده ات می گیرد از این حرفها، اما

هرچه تقلا می کنم بدتر گرفتارم

باشد برو، هر جا و با هر کس که می خواهی

اما فقط یادت بماند دوستت دارم

علی فردوسی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : یکشنبه سی ام آبان ۱۴۰۰ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

بچین میز قمارت را ، دل از من ، روی ماه از تو
بیا بردار بازی کن ، سفید از من ، سیاه از تو

همیشه آخر بازی کسی که سوخت ، من بودم
همیشه باخت با من بوده ، گاه از عشق ، گاه از تو

تو رخ می تابی و من قلعه ات را آرزومندم
خر است این اسب ، اگر یک لحظه بردارد نگاه از تو

گل من ، فیل ما مست است و گاهی کجروی دارد
نگیری خرده بر مستان اگر بستند راه از تو

در این بن بست حیرانی کجا می رانی ام دیگر؟
چه دارم رو کنم زیبای کافرکیش ، آه از تو؟

جواد اسلامی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : چهارشنبه دوازدهم آبان ۱۴۰۰ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

دلم آغوش میخواهد ، کمی گرم و کمی تب دار
کمی با من مدارا کن ، دلم را از زمین بردار

دلم آغوش میخواهد کنارش یک دوتا بوسه 
دو تا قطاب ترد و تازه و مرغوب از بازار 

به تن پیراهنی چسبان پر از پستی بلندی ها 
حریر سرخ ساده ، یا بلوزی خوشگل و گلدار

دو تا چشم غزالی چون غزل غماز و رازآلود
دو تا جادو دوتا آهو دوتا آیینه یک دیدار

دلم آغوش میخواهد ، پراز احساس دل بستن 
پراز سلول زندانی ، پراز آزادی بسیار

پراز ماندن پراز خواندن پراز شیرینی افشاندن
پراز اصرار بوسیدن پراز ناز و پراز انکار 

پراز ماسه پراز دریا پری واره پری سیما
پراز آبی پراز ماهی یکی مست و یکی هشیار

دلم آغوش میخواهد ،  فقط  از نوع شیرازی 
کمی تا قسمتی عاشق ، کمی تا قسمتی تب دار

دلم بی تاب چشمانت ، غزل بانو ، غزلخوانت 
بیا این گوی و میدانت ، دلم را از زمین بردار

 امیرحسین مقدم


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : پنجشنبه بیست و دوم مهر ۱۴۰۰ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

با چشمک ناز همسری می میرم
با شیوه ی خوب دلبری می میرم

از روی علاقه ی شدید قلبی …
با رنگ قشنگ روسری می میرم

هر لحظه به شیوه ی تازه تری …
یک روز به سبک دیگری می میرم

تا خسته و آزرده نگردی بانو …
با طرح قشنگ و بهتری می میرم

هرلحظه بگو که در چه حالی،قطعا
از دوری و از بی خبری می میرم

کافیست بفهمم که نمی مانی تو
وقتی که از آسمانم بپری می میرم

سجاد صادقی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : شنبه هفدهم مهر ۱۴۰۰ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

شوق من چندین برابر میشود با دیدنت
وای من دیوانه ام دیوانه ی خندیدنت

تو گلی گل،گل به معنایی پر از احساس ناب
می شوم دیوانه تر هر لحظه از بوییدنت

یا که نه تو سیب سرخی بر فراز یک درخت
دست من دور است حتی از خیال چیدنت

آه اصلا بیخیالش،با خیالت هم خوشم
سایه ای کافیست بانو از همه تابیدنت

دلخوشی یعنی همین که هستی و می بینمت
دلخوشی یعنی که گاهی دزدکی پاییدنت

من کویر خشکم و تو ابری از بغض منی
بشکن این بغضی که دارم با کمی باریدنت

هرچقدر از تو بگویم…باز هم لختی بخند
آه من دیوانه ام دیوانه ی خندیدنت

 

محمد صفری


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : پنجشنبه یکم مهر ۱۴۰۰ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

بردار دیگر از سرت آن شال رنگی را
از روی چشمت عینک اصل فرنگی را

آماده ی یک جنگ دیگر شو غزال من
از تن بکن پیراهن تنگ پلنگی را

من تشنه فتح توام پس بیش از این نگذار
در انتظار شهر خود این اسب جنگی را

با من بگو شیرینی این خنده ها از چیست!!؟؟
یا از کجا آورده ای این شوخ و شنگی را

از خواب دهها ساله ای با بوسه های خود
بیدار کن! جانی بده این مرد سنگی را

دور تنم میپیچی و هر بار می میرم
من دوست دارم پیچش این مار زنگی را
**
دنیا نمی خواهد همیشه مال هم باشیم
طاقت بیاور دشمنی و چشم تنگی را

علی باقری


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : پنجشنبه یکم مهر ۱۴۰۰ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

بس شنيدم داستان بي کسي
بس شنيدم قصه دلواپسي
 
قصه عشق از زبان هرکسي
گفته اند از ني حکايت ها بسي
 
حال بشنو از من اين افسانه را 
داستان اين دل ديوانه را
 
چشمهايش بويي از نيرنگ داشت
دل دريغا سينه اي از سنگ داشت
 
با دلم انگار قصد جنگ داشت
گويي از با من نشستن ننگ داشت
 
عاشقم من، عاشقم من قصد هيچ انکار نيست
ليک با عاشق نشستن عار نيست
 
کار او آتش زدن، من سوختن 
در دل شب چشم بر در دوختن
 
من خريدن ناز، او نفروختن 
باز آتش در دلم افروختن
 
سوختن در عشق را از بر شديم
آتشي بوديم و خاکستر شديم
 
از غم اين عشق مردن باک نيست
خون دل هر لحظه خوردن باک نيست
 
آه، مي ترسم شبي رسوا شوم
بدتر از رسوايي ام تنها شوم
 
واي از اين صيد و آه از آن کمند
پيش رويم خنده پشتم پوزخند
 
بر چنين نا مهرباني دل مبند
دوستان گفتند و دل نشنيد پند

خانه اي ويران تر از ويرانه ام 
من حقيقت نيستم افسانه ام
 
گرچه سوزد پر ولي پروانه ام 
فاش مي گويم که من ديوانه ام
 
تا به کي آخر چنين ديوانگي
پيله گي بهتر از اين پروانگي

گفتمش آرام جاني؟
گفت: نه

گفتمش شيرين زباني؟
گفت: نه

گفتمش نامهرباني؟
گفت: نه

مي شود يک شب بماني؟
گفت: نه
 
دل شبي دور از خيالش سر نکرد
گفتمش، افسوس او باور نکرد
 
خود نمي دانم خدايا چيستم 
يک نفر با من بگويد کيستم
 
بس کشيدم آه از دل بردنش
آه اگر آهم بگيرد دامنش
 
با تمام بي کسي ها ساختم 
واي بر من ساده بودم باختم
 
دل سپردن دست او ديوانگيست
آه غير از من کسي ديوانه نيست
 
گريه کردن تا سحر کار من است
شاهد من چشم بيمار من است
 
فکر مي کردم که او يار من است
نه فقط در فکر آزار من است
 
نيتش از عشق تنها خواهش است
دوستت دارم دروغي فاحش است
 
يک شب آمد زير و رويم کرد و رفت
بغض تلخي در گلويم کرد و رفت

مذهب او هرچه بادا باد بود
خوش به حالش، اينقدر آزاد بود
 
بي نياز از مستي مي، شاد بود 
چشمهايش مست مادر زاد بود
 
يک شبه از عمر سيرم کرد و رفت
من جوان بودم که پيرم کرد و رفت

 

حمیدرضا رجایی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : دوشنبه بیست و نهم شهریور ۱۴۰۰ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

لبخند بزن ، تا دلم از درد نپوسد
تا قلبِ من از غصه یِ نامرد نپوسد

همراهِ دلم باش که با گردش ِایام
در حمله ی ِصدها غمِ ولگرد نپوسد

با گرمیِ لبخندِ تو احساسِ سپیدم
در فصلِ پر از دغدغه یِ سرد نپوسد

جان در تنِ من با هنرِ نام ِتو ای عشق
تا روزِابد « بی برو برگرد » نپوسد

باشد که تو از خاطر ِمن دور نمانی...
تا ذهنِ من از فاصله یِ زرد نپوسد

 


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : سه شنبه بیست و سوم شهریور ۱۴۰۰ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

نگذار باز از سفرت بی‌خبر مرا
یک بار هم اگر شده با خود ببر مرا

شکر خدا که گریه‌ی سیری نصیب شد
هربار تشنه کرد غمت بیشتر مرا

سر را به دامنت بگذارم اگر، سر است
دامن چو می‌کشی، به چه کار است سر مرا

یک بار جای این همه زخم‌زبان زدن
راحت بگو که دوست نداری دگر مرا

آه ای خیال دور که آواره‌ات شدم
یک شب بیا به خانه‌ی خوابت، ببر مرا

 


سیّدعلی لواسانی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : شنبه ششم شهریور ۱۴۰۰ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

از میوه ی حوایی تو سیر نخوردیم و شد از یاد ، بگو سیب

در یاد تو مانده است بهشتی شده بر باد ، بگو سیب

 

من ماندم و این جرم قشنگ ، آدم عاشق

عشق من عجب معرکه ای کرد در آن واد ، بگو سیب

 

یک بار دگر باید از این ناله هراسید!!

می گریم و آهم بکَند عرش ز بنیاد ، بگو سیب

 

من درد شدم با تو بمانم که تو رفتی…

بیهوده تصور نکن از خاطر من میشوی آزاد ، بگو سیب

 

لبخند تو را چند صباحی ست ندیدم

یک بار دگر خانه ات آباد بگو سیب…

 

 

متین فروزنده


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : یکشنبه بیست و چهارم مرداد ۱۴۰۰ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

مثل باران

بوسه های خیس خود را

 بر لب شفاف و صاف شیشه جاری می کنم

لحظه های خویش را

 با نم نم عشق آبیاری می کنم

 

مثل باران

کوچه هارا با سرشک شوق جارو  می زنم

زخم باغ و بوستان را نوشدارو می زنم

 

مثل باران

 گرچه می گریم ولی

بر لب جوبارها لبخند گل می پرورم

گرد از روی صنوبر می برم

ناز از چشم شقایق می خرم

 

مثل باران

نرم نرمک

 زیر پای بوته ها جان می دهم

بوسه های آبدار خویش را

بر لب تفتیده ی بی روح ریحان می دهم

 

کودکانم خفته بر پهنای خاک

دستهایم مانده بر دامان ابر تیره ناک

.

چشمه ها جان می دهند

.

سر به سنگ کوهساران می زنم

از خشونت ننگ دارم مثل رعد

مثل باران می گریزم ... می پرم

عشق را این سو وآن سو می برم

زیر پای بوته ها جان می دهم

 

مثل باران

آسمان جای من است

نرمی آغوش ابر تیزپر همواره ماوای من است

شور و شوقم آسمانی 

شادباشم ،مهربانی

در مسیر جویباران سور بر پا می کنم

رختخواب چشمه را تا می کنم

فرش گل وا می کنم

دست بر زلف پرستو می کشم

شاه بال خویش را بر یال آهو می کشم

 

مثل باران

از زمین تا آسمان پل می زنم

بر سر سبز زمین گل می زنم

یر فراز کوه ها چتری سراسر می کشم

با زبان سرخ رعد و

 با بیان تند تندر،

عشق را تصویر دیگر می کشم

چشم  خود را می گشایم

از عمیق دره ها

بال در بال ستاره 

 تا به اوج کهکشان پر می کشم

 

چشمه را معنای بودن می دهم

جویباران را دم ناب سرودن می دهم

رودها را در مسیر عشق تا دریای جان

جراتِ  با سنگ ها زورآزمودن می دهم

 

مثل باران

کشتِ تخمِ مهربانی

در دل دشت و دمن کار من است

از زمین تا آسمان در زیر پرگار من است

ابر و باد و موج و طوفان بهترین یار من است

می گریزم تا نمیرم

مردن اندر تیرگی ها مایه ی  عار من است.

 

گشته بردریا و صحراها طنین انداز باران

بهترین آواز ، باران

یادگار درس خوب زندگانی « باز باران »

مثل باران « با ترانه »

کرده ام در کنج دلها آشیانه

می گذارم دست خود را بی بهانه

هرگلی را روی شانه

اشک شوقی می شوم از کوه تا دریا روانه.

 

مثل باران

عشق پاک و ساده ایمان من است

دختر بکر نجابت تا ابد در عقد و پیمان من است

کرده ام در دست زیبای عروس آسمان

حلقه ی رنگین کمان

وه چه دلچسب است این پیوند آب و آسمان

 

 

گرچه من آموزگار هر دبستان بوده ام ،

مثل باران ،

جسم درس زندگی را سالها جان بوده ام ،

در بهار عشق ، قلب غنچه های پاک  را

با کمال افتخار و شوق مهمان بوده ام ،

لیک در درس  و كلاس عاشقی

فاش می گویم که خود

 شاگرد باران بوده ام

 

       رضا قربانی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : چهارشنبه سیزدهم مرداد ۱۴۰۰ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

او که می‌پنداشت من لبریز از خوشحالی‌ام
پی نبُرد از خنده‌ی تلخم به دست ِخالی‌ام

نارفیقانم چه آسان انگ ِبی‌دردی زدند
تا که پنهان شد به لبخندی، پریشان‌حالی‌ام

سال‌ها کُنج قفس آواز ِخوش سر داده‌ام
تا نداند هیچکس زندانی بی بالی‌ام

شادم از عمری که زخمم منت ِمرهم نبُرد
گفت هرکس حال و روزت چیست؟ گفتم عالی‌ام!

بارها افتادم اما باز هم برخاستم
سخت جانم کرد -خوشبختانه- بداقبالی‌ام

سجاد رشیدی پور


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : یکشنبه سوم مرداد ۱۴۰۰ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

"آنقدر از تو وجودم پر و راهم کور است
که یقین کرده دلم راه رسیدن دور است"

تاک شهریور چشمان تو صد جام شراب
خوشه در خوشه غزل مست از آن انگور است
 
کارو بار دل من بی تو کساد است...بیا
همه ی زندگی ام باش اگر مقدور است
 
پشت ما حرف زیاد است پس از رفتن تو
وصله ی زخم زبان ها چقَدَر ناجور است
 
من فقط اسم تو را در غزل  "عنوان" دیدم
باقی عشق فقط " پاورقی" [//////////]* است
 
 
دود سیگار...غزل...رقص ورق...مهره و تاس
عکس تو...هق هق شب...گریه...بساطم جور است...

ظهیر مومنی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : یکشنبه بیست و هفتم تیر ۱۴۰۰ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

قبل ِ اسمم ..... بی تعارف ....  ، خواهشاً آقا نگو 

دوست دارم ، چون صدایم می کنی ، بی پیشوند


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : شنبه بیست و ششم تیر ۱۴۰۰ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

دو شعر از سروده های بانوی هنرمند سرکار خانم «  آرزو نوری »


1)
مرا دنیا صدا کن!
در من
هزار تولد ناتمام است
بی شمار
راه نرفته ...

 


2)
به تو که فکر می کنم
خالی می شوم از شهر
نه کوچه ای می ماند در من
نه خیابانی!


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : دوشنبه بیست و یکم تیر ۱۴۰۰ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

ای وای اگر بوسه بخواهی ز من امشب
 آغاز شود جنگ خوش  تن به تن امشب

حک کرده ام از عشق به کاغذ دو سه بیتی
از شاعر شیرازی شیرین سخن امشب

"شب بو" ی شب امشب شده شاهد که شکستم
از عطر تنت شیشه ی آن نسترن امشب
 
آغاز سراییدن یک عمر  دو بیتی است
برگ گل چسبیده به این پیرهن امشب

بگذار کمی مست تر از هر شب دیگر  
دستان خودت بین دو دستان من امشب

 مستم کن از این لحظه و بگذار بمیرم
بی واهمه بگذار مرا در کفن امشب

حامد قاسمی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : چهارشنبه شانزدهم تیر ۱۴۰۰ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

ای کاش می شد ناگهان طوفان بگیرد
تا عشق مرده در رگم جریان بگیرد

دریا! اگر آغوش گرمت بسته باشد
این رود سرکش را که از طغیان بگیرد؟

پاییز را محکم در آغوشم گرفتم
شاید دوباره خاطراتت جان بگیرد

شاید دوباره ابرها مارا بفهمند
از حافظیّه تا ارم باران بگیرد

بی تو تمام خواب ها کابوس محض است
بگذار این آشفتگی پایان بگیرد

سید محمدامین حسینی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : چهارشنبه نهم تیر ۱۴۰۰ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

بنا نبوده که شیراز چشمهایت را 
دهم به موی شرابی مشک سایت را

به اصفهان نگاهت همیشه محتاجم 
ببخش قطره ای از بوسه آشنایت را

اراده کن که به تهران گردنت برسم 
دوباره سربکشم از لبت هوایت را

هنوز شوکت تبریز گونه ات دارد 
پرنده های نگاه تو رد پایت را

هوای شرجی بندر گرفته اندامت 
نفس بکش که بخوانم صدای نایت را

شبیه قهوه قاجار کافه ی نفست 
در استکان نگاهم بریز چایت را

هزار نکته ی باریک در تنت جاری ست 
بریز جام غزل در تُن صدایت را

بهم بزن تب زاینده رود را دریا !
که ساده تر بنویسم غزل برایت را 


جابر ترمک


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : چهارشنبه دوازدهم خرداد ۱۴۰۰ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

روز اول بمن آموخت معلم ” آ ” را
خون دل خورد بسی تا که نوشتم ” با ” را

 

دست خود برد به بالا و به پایین آورد
تا که من راحتتر بخش کنم بابا را

 

زنگ نقاشی من رنگ نمی دانستم
او به من گفت که آبی بکشم دریا را

 

آنقدر گفت از این فاصله های دم دست
تا رعایت کردم فاصله در املا را

 

بازگو کرد که دهقان فداکار که بود
تا که سرمشق دهد جمله ی خوبی ها را

 

تا که از زندگیم کسر کنم سایه ی جهل
با کمی حوصله آموخت به من منها را

 

گفت روباه پنیر از دهن زاغ ربود
تا که یادم نرود حقه این دنیا را

 

کفت ” آ ” بر سر خود نیز کلاهی دارد
عشق با حوصله برداشت کلاه ما را

 

ما که آموخته بودیم بابا نان داد
پس ندیدیم چرا خون دل بابا را

 

درس دهقان فداکار فراموش شد و
زندگی برد که محتاج کند دارا را

 

شوهر سارا شیاد درآمد از آب
کرد چون شام سیه زندگی سارا را

 

بوی مرگ آمد و کبری به مرادش نرسید
سرطان رفت که تسلیم کند کبری را

 

کاش آن روز معلم عوض روبه و زاغ
یاد می داد به ما زیرکی فردا را

 

یا که آن روز سربازی قایم موشک
متوقف میکرد از حرکت دنیا را

 

او به ما گرچه الفبای محبت آموخت
ما غلط یاد گرفتیم ” الف ” تا ” یا ” را

 

  حبیب فرقانی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : چهارشنبه پنجم خرداد ۱۴۰۰ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

بر غربت من باز کن امشب دری از موج
ای حادثه ی ژرف، بر آور سری از موج

لبریز عطش، خیره بر این گستره ماندیم
این تشنگی تلخ نزد ساغری از موج

دریا دلی ام یکسره تبخیر شد اینجا
بیرون نشد اما سرِ عصیانگری از موج

چون صخره ی خاموش که در خویش تپیده ست
اینجا منم و حسرت بال و پری از موج

آرامشم آبستن طوفان شگفتی ست
کو خلوتی از تندر و کو بستری از موج

ای دل، به بهای کفنی نیز نیرزد
این کهنه گلیمی که به در می بری از موج

دریایی و من ساحلت، آه این چه مصاف است؟
من با تن عریان و تو با خنجری از موج

فریاد تو در حجم هیاهو زده گم بود
ای ساحل اگر نه، تو خروشان تری از موج

محمدرضا روزبه


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : شنبه یکم خرداد ۱۴۰۰ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

ای لبت از هر چه باغ سیب، شیرین بیش‌تر
کِی به پایت می‌شود افتاد از این بیش‌تر؟

ترس دارم عاشقانت، مست و مجنون‌تر شوند
روبروی خانه‌ات بگذار پرچین، بیش‌تر!

ماه؛ سیری چند! هر شب با وجودت ای پری
موج دریا می‌رود بالا و پایین، بیش‌تر

وصف آسانی است... هر چه خنده‌هایت کم شوند
شهر پیدا می‌کند شب‌گرد غمگین، بیش‌تر

آن بهاری که نسیمت را ندارد بهتر است
هر شبِ عیدش ببارد برف سنگین، بیش‌تر

خواب دیدم «نیستی»، تعبیر آمد «می‌رسی»
هر چه من دیوانه بودم، ابن‌سیرین، بیش‌تر!

امیرعلی سلیمانی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : پنجشنبه سی ام اردیبهشت ۱۴۰۰ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

در موی تو غرق پیچ و تابش کردند
سرگرم هنر بود ... خرابش کردند

از لحظه ی خندیدن تو عکس گرفت
عکاس نمونه انتخابش کردند

مرتضى لطفى


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : یکشنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۴۰۰ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

در سرم دختر پیری عصبی می رقصد
شهر بر روی سر من عربی می رقصد

این جهان با همــه ی دغدغه هایش دارد
روی یک جمجمه ی یک وجبی می رقصد

سال ها رفته و از برق نگاه تـــو هنوز
مرد دیوانه به سازی حلبی می رقصد

مـــاه افتـــــاده بر آب و منـــم افتاده در آب
اشک می ریزم و او نصفه شبی می رقصد

کاش آغـــوش مرا عطر تـــو معنـا می داد
بوسه یعنی که لبی روی لبی می رقصد

از سبا گیسوی بلقیس بـه همراهی باد
بر سر تخت سلیمان نبی می رقصد...!

سید محمدعلی رضازاده


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : پنجشنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۴۰۰ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

آمدی، آمدنت حال مرا ریخت بهم
یک نگاهت همه ی فلسفه را ریخت بهم

آمدی و دل من سخت در این اندیشه:
آن همه منطق و قانون چرا ریخت به هم؟

قاضی عادل قصه به نگاهت دل باخت
یک نگاه کردی و یک دادسرا ریخت به هم

چهره ی شرقی زیبای تو شد موجب خیر
یک به یک انجمن غرب گرا ریخت بهم

شاعران، طالب سوژه، همه دنبال تو اند
سوژه پیدا شد و شعر شعرا ریخت بهم

جاذبه مال زمین است، تو شاید دزدی
که فقط آمدنت جاذبه را ریخت بهم

من همان آدم پر منطق بی احساسم...
پس چرا آمدنت، حال مرا ریخت بهم؟

حمیدرضا کامرانی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : پنجشنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۴۰۰ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

دیشب کــه یک آواره در پایانه جان داد
یک سوژه بی شک دست عکاس جوان داد

هی حرف پشت حرف جنجالـی به پا شد
هی عکس پشت عکس دست عابران داد

تقدیر شومی بر مدار شب رقم خورد
انگــار سرمایـی مضاعف بر خزان داد

یک زن نگــاه کــودکش را دورتــر کرد
وقتی که اشکش لحظه ای او را امان داد

راننده ای از دور با فرضیه هایش
افسانه ای مبهم به خورد این و آن داد

معتــاد یا بدکاره ، مجنـــون یا فراری
این صحنه را اخبار یک لحظه نشان داد

حالا چه فرقی می کند یک مرد یا زن
این واقعیت شهـــــر را یکجا تکان داد

یعنی به وجدان های بی دردی که خوابند
گاهـــی تلنگـــر یا تکانـــی می توان داد

پوریا بیگی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : پنجشنبه بیست و ششم فروردین ۱۴۰۰ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

من گرفتار تو بودم تو گرفتار خودت
من شدم یار تو اما تو شدی یار خودت

من شدم شمع شب افروز تو در تنهایی
تو شدی ماه درخشان شب تار خودت

گفته بودم که کشم بار غمت را بر دوش
ای دریغا که شدی یار دل آزار خودت

شب و روزم شده لبریز خیال تو ولی
بی خیال منی و غرق در افکار خودت

دور چشمان تو گشتن شده هر دم کارم
تو شدی دایره ی نقطه ی پرگار خودت

تا که ناز تو خریدار شدم قیمت جان
شده ای مشتری عشوه ی بازار خودت


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : چهارشنبه یازدهم فروردین ۱۴۰۰ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

قهقه گریه...هق هقِ خنده، گَهی آرام و گاه طوفان است
یک نفر بین خنده می گرید، یک نفر بین گریه خندان است
 
لحظه ی سختِ ساده دل دادن، لحظه ای ساده...سخت دل کندن
درک آسان لحظه ای سخت است، لحظه هایی که سخت آسان است
 
شده ام مثل آن مسافر کش، روز های نخست فروردین
"پُرِ" درد است و...می رود "خالی"، خسته از آخرین خیابان است
 
حجم یک پادگان چه می فهمد، خبری تلخ...بغض یک سرباز
شب عقدِ تمامِ زندگی اش، او روی برجکی نگهبان است
 
باز باران...پیاده رو...دو نفر، زیر یک چتر همقدم با عشق
روبه روشان زنی ست کهنه فروش، صورتش خیس اشک و باران است
 
یک نفر در جنابتِ فکرِ، یک وجب شهوت از تن یک زن
دو وجب آن طرف پس از کاما،... یک نفر گیرِ یک وجب نان است

گرگِ بالان ندیده بره شد و...بره هایی که گرگ دیده شدند
کاری از عشق بر نمی آید، تا صداقت دروغِ چوپان است....
 
 ظهیر مؤمنی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : یکشنبه هفدهم اسفند ۱۳۹۹ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

زیرِ گوشِ دلم هزاران بار خواندم از عشق برحذر باشد
خیره‎ سر یک‎نفس مرا نشنید، حال بگذار خون جگر باشد

این لجوج،این صمیمی،این ساده،خون نمیشد اگر،نمیفهمید
زود جا باز می کند در دل، عشق هر قدر مختصر باشد

من و دل هرچه نابلد بودیم، عشق در کارِ خویش وارد بود
 من و دل را نخوانده از بر داشت، تا نگاهش به دور و بر باشد

آمد و با خودش دلم را برد، در دلِ کوچه های حیرانی
مانده ام با خودم: چرا آمد او  که میخواست رهگذر باشد؟

با بهار آمدی به دیدارم، با بهار از کنارِ من رفتی
گلِ من! فرصتِ تماشایت کاش میشد که بیشتر باشد

قول دادی که سالِ آینده با بهاری دوباره، برگردی
سالِ آینده ما اگر باشیم، سالِ آینده ای اگر باشد

سفرت خوش گلِ همیشه بهار! با تو بودن معاصرِ من نیست
این خزانی،سرستش این گونه‎ست:بی تو بایست درسفر باشد

شُکرِاو که همیشه درهمه حال جای شکرِعنایتش باقیست
عینِ شُکرست اینکه ابرِ بهار چشمهایش همیشه تر باشد

ما که در کنجِ غربتی ابری هی خبرهای داغ میشنویم
روزیِ صبحِ آسمانِ شما قاصدکهای خوش خبر باشد
....
کلماتِ مرا نمی شنوی؟ دوست داری که بی صدا باشم؟
با تو بی واژه حرف خواهم زد، باز گوشَت به من اگر باشد

تو زبانِ سکوت را بلدی، بلدی بشنوی سکوتِ مرا
من سکوتم، تو بشنو و بگذار گوشِ اهلِ زمانه کر باشد:

مبین اردستانی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : یکشنبه هفدهم اسفند ۱۳۹۹ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

اشتباهی شده ام عاشق چشمان شما، عفو کنید
یا پریشان شده ی موی پریشان شما، عفو کنید

دست من نیست که عاشق شده احساساتم
اینکه چشمم شده گریان شما، عفو کنید

جان من چیست که قربانی عشقی باشد؟
جان صد طایفه قربان شما، عفو کنید

من کی ام شعر بگویم، بکنم وصفِ شما؟
همه عمر شدم گرچه غزلخوان شما، عفو کنید

این چه ذکریست که جاری شده بر رود لبم؟
کفر من له شده ی صولت ایمان شما، عفو کنید

من کجا میل پریدن ز هواتان بکنم؟
بند بند نفسم بسته به زندان شما، عفو کنید

گرچه هی گفتم و گفتم که چه چشمی دارید
اشتباهی شده ام عاشق چشمان شما، عفو کنید

 

هدی به نژاد ( شمیم )


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : پنجشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۹ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

کنار چای تلخم شعر با تنبور می چسبد
هوا سرد است و یک سیگار هم بد جور می چسبد

 

پلنگت خیره می گردد به سمتت ماه من هرشب
تماشایت از این منظر چقدر از دور می چسبد

 

گل پیراهنت زنبور ها را عاشقت کرده است 

و بی خود نیست بر لبهای تو زنبور می چسبد
 

نه چشمم شور بازار و نه دل شوری دگر دارد
بگو آخر به من هم وصلۀ ناجور می چسبد؟

 

دو چشمان تو چنگیز و دل من نیز نیشابور
نگو یک حملۀ دیگر به نیشابور می چسبد

 

بریز از سم خود ای مار در این خوشۀ انگور
تعارف کن مرا، امشب فقط انگور می چسبد

 

سید حکیم بینش


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : پنجشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۹ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

قسمتم نیست ببینم رخ دلدار ولى . .

 

هر کجا هست بداند که خرابش شده ام... !


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : پنجشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۹ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

در خاطره ی خانه صدای تو نشسته است

این پنجره عمریست به پای تو نشسته است

 

بگذار در آیینه ببینم غم خود را

در آینه گیسوی رهای تو نشسته است

 

ما مثل حبابیم و در اندیشه ی مرگیم

تا در سر ما عطر هوای تو نشسته است

 

رفتی و پس از رفتنت ای چشمه ی خورشید

شب نیست که دنیا به عزای تو نشسته است

 

گفتم که سفر پاک کند خاطره ات را

هر جا بروم خاطره های تو نشسته است

 

احسان پورنجاتی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : دوشنبه ششم بهمن ۱۳۹۹ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

لبخندهای ساده ات هر بار می میرند
یک دسته قو در آسمان انگار می میرند

در من هزاران حرف ناگفته است دور از تو
اما به محض لحظه ي دیدار می میرند

مرگ اشتراک بین آدمهاست با یک فرق
افراد عاشق پیشه چندین بار می میرند

آنها که سقف آرزویی مرتفع دارند
پشت بلندی های آن دیوار می میرند

در مردم دنیای من "هنجار" یعنی عشق
نفرین به آنهایی که "ناهنجار" می میرند

نیما فرقه


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : دوشنبه ششم بهمن ۱۳۹۹ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

من و تو رهگذر ساحلیم و دریا عشق

دلی دوباره به دریا بزن، ولی با عشق

 

همیشه آبی و آرام نیست این دریا

همیشه نیست برای دلت مهیا عشق

 

تو را به جانب اعماق می برد که شبی

بیفکند به کناری جنازه ات را عشق

 

رها نمی کند این عشق جان به در ببری

بسوز در تبش امشب، و گرنه فردا عشق...

 

میان این همه معشوقه های تکراری

زلال و آینه تنها تویی و تنها عشق

 

تو مومنانه بگو لا اله الاّ هو

تو عاشقانه بخوان لا طریق الاّ عشق

 

صبور و سرکش و زیبا و آسمانی و ژرف

زلال و روشن و گرم است عشق...اما عشق...

 

"تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد"

بمان برای من ای معجز مسیحا، عشق!

 

محمد رضا ترکی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : دوشنبه ششم بهمن ۱۳۹۹ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

چون شعرِ پنهان در گلویی دوستت دارم
در قالب هر آرزویی دوستت دارم

دیگر گواه عاشقی‌، این اشک‌ها هم نیست
با این‌همه بی‌آبرویی دوستت دارم

آن چشم‌های تو همیشه راست می‌گویند
دیگر نمی‌خواهد بگویی دوستت دارم

دیوار هم عاشق شده، آهسته آهسته
ای قابِ عکس روبرویی، دوستت دارم

می‌خواستم از تو بگویم، بغض‌ امّا بغض ... !
این‌بار هم بی‌گفتگویی دوستت دارم

دستت برایم رو شد ای دل! خوب می‌دانم
این روزها دلتنگِ اویی، دوستت دارم

سید مهدی طباطبایی یاسین


 


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : پنجشنبه بیست و پنجم دی ۱۳۹۹ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

تا ابد بغضِ منِ تبزده کال است عزیز

دیدن گریه ی تمساح محال است عزیز !

 

تا شما خانه تان سمت شمال ده ماست

قبله دهکده مان سمت شمال است عزیز

 

پنجره بین من و توست، مرا بوسه بزن

بوسه از آن طرف شیشه حلال است عزیز !

 

ما دو ریلیم به امید به هم وصل شدن

فصل گل دادن نی ، فصل وصال است عزیز !

 

ماه من ! عکس تو در چشمه گل آلود شده

عیب از توست !…ببین ! چشمه زلال است عزیز !

 

دام گیسوی تو بی دانه شده ، می فهمی ؟!

امپراطوری تو رو به زوال است عزیز

 

عشق این نیست که بر گردن من حلقه زده

اینکه بر گردنم افتاده وبال است عزیز

 

چار فصل است دلم منتظر پاسخ توست

لعن و نفرین به تو و هرچه سوال است عزیز

 

صادق فغانی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : چهارشنبه دهم دی ۱۳۹۹ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

آن چه از هجران تو بر جان ناشادم رسید

از گناه اولین بر حضرت آدم رسید

 

گوشه‌گیری کردم از آوازهای رنگرنگ

زخمه‌ها بر ساز دل از دست بی‌دادم رسید

 

قصه ء شیرین عشقم رفت از خاطر ولی

کوهی از اندوه و ناکامی به فرهادم رسید

 

مثل شمعی محتضر آماج تاریکی شدم

تیر آخر بر جگر از چلة بادم رسید

 

شب خرابم کرد اما چشم‌های روشنت

باردیگر هم به داد ظلمت‌آبادم رسید

 

سرخوشم با این همه زیرا که میراث جنون

نسل اندر نسل از آباء و اجدادم رسیدم

 

هیچ کس داد من از فریاد جان‌فرسا نداد

عاقبت خاموشی مطلق به فریادم رسید

 

سیدحسن حسینی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : چهارشنبه چهاردهم آبان ۱۳۹۹ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

واژه ی لحظه ی دیدار تو را کم دارد
نازنین، شعرمن انگار تو را کم دارد

میشود یک غزل تازه کنارم باشی
شاعر و کاغذ و خودکار تو را کم دارد

میشود باز بخندی و کمی ناز کنی
قلب این عاشق بیمار تو را کم دارد

مشکل قلبی و سردرد شدن های مرا
دکترم گفته که این بار تو را کم دارد

روز برفی و من و قهوه،هوایی دلچسب
بعد هر یک پک سیگار تو را کم دارد

هر کجا حرف ، ز احساس و زعشق است فقط 
روح من میشود آزار، تو را کم دارد

بی تو این ثانیه ها میل به مردن دارند 
ساعت خسته ی دیوار تو را کم دارد 

عشق من ، شعر بهانه ست که بدانی مردی
از خودش،از همه بیزار تو را کم دارد

عیسی شاهمرادی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : چهارشنبه چهاردهم آبان ۱۳۹۹ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

یک نامه ام، بدون شروع و بــــدون نام

امــروز هـم مطابق معمـــــول ناتمــــام

 

خوش كرده ام كنارتو دل وا كنم كمی

همسایه ی همیشه ی ناآشنا ؛ سلام

 

از حال و روز خود كه بگویم، حكایتی است

بـی صفحه زندگانــی بـی روح و كم دوام

 

جــویای حـــال از قلــم افتاده هـــا مباش

ایام خوش خیالی و بی حالی ات،به كام!

 

دردی دوا نمی كنــد از متن تشــنه ام

چیزی شبیه یک دل در حــال انهــــدام

 

در پیشگــاه روشــن آییــنه می زنـــم

جامی به افتخــــار تو با بــاد روی بــام

 

باشد برای بعد اگــــر حرف دیگری است

تا قصه ای دوباره از این دست، والسلام!


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : دوشنبه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۹ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

نعش مرا بگذار سرگردان بماند

بگذار از اين چوبه آويزان بماند

 

حیف است سقف خانه ی امید هایم

مثل دل ديوانه ام، ويران بماند

 

بايد مرا بگذاري و بگريزي از شهر

تا راز نا بگشوده ام پنهان بماند

 

از جاده اي بي رهگذر ، از جاده اي كور

طوری می آیم تا جهان حیران بماند

 

حالا تعارف می کنی یک استکان چای ؟!

حتي نمي خواهي كسي مهمان بماند

 

يك چوب رختي  يك لباس تازه از شعر

سهم كسي كه خواست در زندان بماند

 

حسن پاکزاد


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : یکشنبه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۳۹۹ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

باز هم نصفه شب و تاب و تبی تکراری 

دلبرم! دخترِ مهتاب! تو هم بیداری؟        

 

گل شب بوی غزل ریز! مزاحم نشوم!   

وقت داری کمی از روی غمم برداری؟؟  

 

 میشود دست به بغضم بکشی؟ بی زحمت!

میشود گوش به آهنگِ دلم بسْپاری؟ 

 

"یک نفر آدمم و چند نفر غمگینم" 

خسته ام،خسته از این زندگیِ اجباری!

 

 شده مخروبه بنایِ دلِ کج بنیادم!

شاعری را چه به وصله زدن و معماری!

 

 خسته ام،منتظرِ معجزه ی تازه ایَم

تو بیایی به دلم دینِ نُویی می آری!

 

 کاش! پایانِ غمِ من به خودت ختم شود

کاش! شیرین شود این درد و غمِ تکراری!

 

 عقیل پورجمالی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : یکشنبه بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۹۹ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

امشب عروسش می شوی…من دوستت دارم هنوز!

بی من چه شیرین میروی…من دوستت دارم هنوز!

 

 در این مثلث سوختم…دارم به سویت می دوم

داری به سویش میدوی…من دوستت دارم هنوز!

 

 قسمت نشد در این غزل…شاید جهان دیگری…

مستی و رقص و مثنوی..!من دوستت دارم هنوز!

 

 امشب برایت بغض من کل میکشد محبوب من!

حتی اگر هم نشنوی من دوستت دارم هنوز!

 

 در سنگسار قلب من لبخند تو زیباترست…

یک جور خاص معنوی من دوستت دارم هنوز!

 

 خوشبخت باشی عمر من در پنت هاس برج عشق!!!

در ایستگاه مولوی من دوستت دارم هنوز!

 

 دارد غرورم میچکد از چشمهایم روی تخت…!

داری عروسش می شوی…من دوستت دارم هنوز

 

 مهدی حسینی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : شنبه ششم اردیبهشت ۱۳۹۹ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

سر تا به قدم مست و پریشان بنویس
محنت زده ای چو پیرکنعان بنویس

بیژن شده ام ،زخمی و افسرده مرا
درمانده به چاه کین توران بنویس

افتاده ام از نفس،مرا قاصدکی
سرگشته و بی مقصد وحیران بنویس

یا گمشده طفلی به مصلای  شلوغ
بی مادر و غرق آه و افغان بنویس

چون برگ تکیده ام به شلاق خزان
بی پرده مرا نحیف و لرزان بنویس

هم عاقل و دیوانه چو شیطان زدگان
اصلا تو مرا یکسره نادان بنویس

درمکتب عاشقان افتاده زپا
پیوسته مرابی سرو سامان بنویس

وقتی نرسد دست به خرمای نخیل
ای دوست مرا خدای حرمان بنویس

گویند که حاذق تر از او نیست طبیب
بیماری من را غم هجران بنویس

مرتضی برخورداری


 


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : پنجشنبه چهارم اردیبهشت ۱۳۹۹ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

دیدی نرسیدیم نگفتم شدنی نیست
برگرد که این فاصله ها کم شدنی نیست

در سینه من زخم عمیقی است که بر آن
لبخند تو لبخند تو مرهم شدنی نیست

تو دانه برفی و من از نسل  کویرم
پیداست که این رابطه محکم شدنی نیست

دست ازمن ویران شده  بردار که دیگر
آئینه پاشیده سر هم شدنی نیست

آشفته ام، این شعر گواه است از این پس
شعر من و موی تو منظم شدنی نیست

حسین عباسپور


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : پنجشنبه چهارم اردیبهشت ۱۳۹۹ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

اﮔﺮ ﭼﻪ ﺩﯾﺮ ﺍﻣﺎ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻢ

ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﺗﻠﺦ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﺳﯿﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻢ

 

ﭘﺲ ﺍﺯ ﻋﻤﺮﯼ ﻟﺠﺎﺟﺖ ﺳﺮﮐﺸﯽ ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ

ﻧﺼﯿﺤﺖ ﻫﺎﯼ ﻋﻘﻞ ﺧﯿﺮ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺭﺍ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻢ

 

ﭘﺲ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻣﺜﻞ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﺮﺩﻩ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﻡ ﮐﺰ ﮐﺮﺩ

ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﯼ ﺩﻝ ﺑﯽ ﺳﺮﭘﻨﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻢ

 

ﭼﻪ ﻣﺸﮑﻞ ﺳﯿﺐ ﺗﻠﺦ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﺎﺧﻪ ﺩﺯﺩﯾﺪﻡ

ﭼﻘﺪﺭ ﺁﺳﺎﻥ ﻣﮑﺎﻓﺎﺕ ﮔﻨﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻢ

 

ﻏﺰﻝ ﺟﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺗﺎﺯﻩ ﻧﮑﻦ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﻍ را ﻫﺮ ﺑﺎﺭ

ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﮒ ﺭﻓﯿﻖ ﻧﯿﻤﻪ ﺭﺍﻫﻢ ﺭﺍ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻢ

حسین عباسپور


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : پنجشنبه چهارم اردیبهشت ۱۳۹۹ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

داغت چه به روز دلم آورد مهم نیست

خوش باش که شب گریه این مرد مهم نیست

 

رفتی تو که در راحتی ات تخت بخوابی

ماندم من و بیداری و سردرد مهم نیست

 

بعد از تو مرا تنگ در آغوش گرفته است

پیراهن خیس از عرق سرد، مهم نیست؟

 

گیرم که مرا قصه تکراری  یک عشق

دیوانه انگشت نما کرد مهم نیست

 

سرزنده اگر غنچه لبهای تو باشد

پژمردگی باغچه ای زرد مهم نیست

 

لبخند بزن باز مرا تلخی این بغض

روزی اگر از پای درآورد مهم نیست

حسین عباسپور


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : سه شنبه پانزدهم بهمن ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

بیا تا لیلی و مجنون شویم ،افسانه اش با من
بیا با من به شهر عشق رو کن،خانه اش با من

 بیاتا سر به روی شانه هم، راز دل گوییم
اگر مویت چو روزم شد پریشان، شانه اش با من

سلام ای غم، سلام ای آشنای مهربان دل
پر پرواز واکن چون پرستو، لانه اش با من

مگو دیوانه کو، زنجیر گیسو را زهم وا کن
دل دیوانهِ ی دیوانه ی دیوانه اش.... ، با من

در این دنیای وانفسای حسرتزای بی فردا
خدایا عاشقان را غم مده، شکرانه اش با من

 مگو دیگر سمندر در دل آتش نمی سوزد
تو گرمم کن به افسون، گرمی افسانه اش با من

چه بشکن بشکنی دارد، فلک در کار سرمستان
تو پیمان بشکنی، نشکستن پیمانه اش با من

در میخانه ی چشمت به گلگشت نگه وا کن
خرابم کن، خراب...آبادی و یرانه اش با من


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : دوشنبه هفتم بهمن ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

عرضِ بُردار یأس کوتاه اسـت، طـــول امواج عشق طولانی
قدر مطلق گرفتم از قلبــــم: دیگران می روند و می مانی

جبرِ جادوییِ زمان بی شک زندگی را دو نیمه خواهد کرد
قبل تو عصر غیبـــت انســـان، بعد میــلادت عصر انسانی

مثل بیمــــار رو به مرگـــی بود حال قلبـــم بدون بودن تو
شوک! تنفس! ... علاجِ کار نبود غیر تجویز «با تو درمانی»

برکت سفره ی دلم شده ای،نان به نرخ محبــتت خوردم
کور باد از دو چشم هرکس که بشکند حـرمت نمکدانی!

تا وکیل مدافعت هستم، تشنه یک شکست خواهد ماند
دشمنت مثـــل روزه داران در ، حســـرت چای داغ لــیوانی

منیره امیری


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : چهارشنبه دوم بهمن ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

حدود ساعت باران...به وقت شرعیِ شعر
نشسته ام که دو رکعت غزل به جا آرم...

بدون علم عروض و... بدون آرایه
چقدر ساده نوشتم که: "دوستت دارم"

ظهیر مومنی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : چهارشنبه دوم بهمن ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

در خاطره ی خانه صدای تو نشسته است
این پنجره عمریست به پای تو نشسته است

بگذار در آیینه ببینم غم خود را
در آینه گیسوی رهای تو نشسته است

ما مثل حبابیم و در اندیشه ی مرگیم
تا در سر ما عطر هوای تو نشسته است

رفتی و پس از رفتنت  ای چشمه ی خورشید
شب نیست ، که دنیا به عزای تو نشسته است

گفتم که سفر پاک کند خاطره ات را
هر جا بروم خاطره های تو نشسته است

 

احسان پورنجاتی

 


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : سه شنبه دوازدهم آذر ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

من و تو رهگذر ساحلیم و دریا عشق
دلی دوباره به دریا بزن، ولی با عشق

همیشه آبی و آرام نیست این دریا
همیشه نیست برای دلت مهیا عشق

تو را به جانب اعماق می برد که شبی
بیفکند به کناری جنازه ات را عشق

رها نمی کند این عشق جان به در ببری
بسوز در تبش امشب، و گرنه فردا عشق...

میان این همه معشوقه های تکراری
زلال و آینه تنها تویی و تنها عشق

تو مومنانه بگو لا اله الاّ هو
تو عاشقانه بخوان لا طریق الاّ عشق

صبور و سرکش و زیبا و آسمانی و ژرف
زلال و روشن و گرم است عشق...اما عشق...

"
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد"
بمان برای من ای معجز مسیحا، عشق!

محمد رضا ترکی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : پنجشنبه هفتم آذر ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

تقدیر من این بود که نفرین شده باشم
تبدیل به این سایه ی غمگین شده باشم

تقدیر من این بود در این غار مجازی
تنهاتر از انسان نخستین شده باشم

صد بار به نزدیک لب آورد و فرو ریخت
نگذاشت که مست از می نوشین شده باشم

ترس من از این است، اگر دیر بیایی
حتی به تو و عشق تو بدبین شده باشم

روزی که بیایی و دل و دین بربایی
شاید من کافر شده بی دین شده باشم!

تقصیر جنون بود که با عقل درآمیخت
نگذاشت که دیوانه تر از این شده باشم

محمد رضا ترکی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : یکشنبه سوم آذر ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

دنیای من بدون حضورت جهنم است
یک خواب وحشت آور با زجر توأم است

ور از تو خُرد می شوم از اینکه بین شهر
می بینم عاشقانه دو تا دست در هم است

زل می‌زنم به عکس تو و ابر می شوم
هر شب بساط گریه برایم فراهم است

از حال و روز خویش نگفتم به هیچ کس
در من هزار حرف نگفته مجسم است

محتاج کرده بی تو مرا دست سرنوشت
وقتی که جای دست تو در دست من کم است

اصلا خیال کن همه دنیا برای من
وقتی ندارمت همه اش پوچ و مبهم است

شعرم به سر رسید و کماکان کلاغ ما...
"دنیای من بدون حضورت جهنم است "

آرزو بیرانوند


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : چهارشنبه بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

بغض های کال من شوق رسیدن داشت، نه؟
اشک من دیدن که نه... اما شنبدن داشت، نه؟

از همان روزی که آدم دل به حوا داده بود
رقص گندم‌دانه‌ها در خوشه چیدن داشت، نه؟

قصر، زندان، قعر چاه؛ اصلاً چه فرقی می‌کند
ناز یوسف در همه‌عالم خریدن داشت، نه؟

کاشکی باور کنی تقصیر چشمانم نبود
آن انارِ گونه‌ها از دور چیدن داشت، نه؟

راستی یادم نمی‌آید، تو یادت مانده است
نبض من در دست‌های تو تپیدن داشت، نه؟

مثلِ تو تنها یکی، تنها یکی می‌آفرید
هرکه عاشق بود و قصد آفریدن داشت، نه؟

سید مهدی طباطبایی یاسین


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : دوشنبه بیست و پنجم شهریور ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

خنده‌هایت بهانه خوبی است، تا که نبضم هنوز هم بزند
تا که در دفترم غزل بوزد، نظم هر صفحه را به هم بزند

حکمت مشق‌های کودکی‌ام توی دستم به رقص آمده است
تا قلم‌کار ابروان تو را خط به خط، مو به مو قلم بزند

دل پی سرپناه گرمی بود که به چشم تو معتکف گردید
به کجا دربه‌در شود وقتی آب در صحن این حرم بزند

وحشت یک غریق در چشمم، هستی‌ام را به آب خواهی داد
گوشه پلک‌های تو نکند که خدای نکرده نم بزند

فاتحی پرشکوه و مغرور است، بی‌سپاه و رداع و اسب و زره
شاعری که گرفته دستت را، زیر باران کمی قدم بزند

 

محمد رضا وحید زاده


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : چهارشنبه سیزدهم شهریور ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

هرگز ندارم چاره ای الا « خداحافظ »
دیوانه خواهم شد پس از تو با « خداحافظ »

هر ماهی عاشق که موج او را به ساحل برد
می گفت لب بر لب زنان : « دریا خداحافظ »

« زندان » و « زنده » وقتی از یک ریشه می آیند
پس مرگ ! راهی کن مرا تو تا « خداحافظ »

دیوانه ای دیدم که می گفت و به حق می گفت
« امروز یا دیروز یا فردا خداحافظ »

وقتی « رسیدن » نقطه ی آغاز « رفتن » شد
یعنی « سلام » ما برابر با خداحافظ

دیوانه ای هستم که از یک واژه می ترسد
هر چیز می خواهی بگو اما... خداحافظ...

محمدعلی علیزاده


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : چهارشنبه ششم شهریور ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

ساده ، زلال ، پاک ، روان ، آب دیده اید ؟
یک تکه نور جلوه ی مهتاب دیده اید ؟

زلفش ، نه زلف نه! ، نگهش ، نه نگاه نه !
عنبر شنیده اید؟ می ناب دیده اید ؟

خال سیاه تعبیه بر روی لعل لب
بس دیدنی است ، گوهر نایاب دیده اید ؟

او ناز ، من نیاز ، من احساس ، او سپاس
هنگام وصل حالت احباب دیده اید ؟

او نور ، شور ، غلغله ، دریا چگونه است ؟
من خوار ، زار ، وازده ، مرداب دیده اید ؟

نفرین به صبح ، حال مرا درک می کنید ؟
دل داده اید؟ عاشق بیتاب دیده اید ؟

مثل خیال بود ، چه کم بود ، حیف شد
مَردم! ،"خدا نصیب کند! "، خواب دیده اید ؟

 حمید عابدى


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : یکشنبه بیست و هفتم مرداد ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

لحظه ای صبر بمان کاسه ی آب آرم و بس
شاید این بار به هجران تو تاب آرم و بس

آب را پشت سرت ریزم وبالای سرت
حافظ عشق به دیوان و کتاب آرم و بس

 باید از دفتر زهاد به اذکار و دعا
هرجه بدخواه من وتوست بخواب آرم وبس

ترسم این است که برباد شود خاطره ام
وقت رفتن گوهر اشک به قاب آرم و بس

ای که بارانی و با بغض زما می گذری
حیف و صدحیف لبی سوی شراب آرم وبس

لحظه ای صبربمان تا که زجام نگهت
جرعه ای ناب به میخانه شراب آرم و بس

 آخر این رسم وفا نیست که دریایی و من
همچو مرداب به سر موج حباب آرم و بس

 می روی عهد همان است که در نیمه ی ماه
چون بتابی پی دیدار شتاب آرم وبس

مرتضی برخورداری


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : سه شنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

بي عشق از دنياي آدم ها چه مي ماند؟

 

تو فكر كن درس رياضي بي عدد باشد


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : سه شنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

دوست دارم نزنی شانه و هی گیر کند

 

لای موهای پریشان تو ، انگشتانم


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : سه شنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

لطف کن انقدر با موهای خود بازی نکن
 

مؤمنم ،  اما نه آنقدری که فکرش را کنی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : سه شنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

چون سرخ ترین سیب در آغــوش درختی . . . 

 

سخت است تو را دیدن و از شاخه نچیدن !! 
 


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : دوشنبه چهاردهم مرداد ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

تو رفتی و همه ی باغ از تو خالی ماند
نشانه های قدومت به روی قالی ماند


 

وَ بعد از آن من آشفته ماندم و یک دل
دلی که بی تو هدر رفت و آن حوالی ماند


 

بدون تو به کدامین جهات خیره شوم ؟
بدون تو نه جنوبی و نه شمالی ماند


 

تمام سهم من از آن وداع آخر بود
چرا ؟ چگونه ؟ ، که از جمله ی سؤالی ماند


 

خدا کند برساند خبر به گوشّت ، باد
که بعد رفتن تو باغ در چه حالی ماند


 

حنظله ربانی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : دوشنبه چهاردهم مرداد ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

قرار بود مرا جاده با تو جور کند
نه اینکه از تو مرا لحظه لحظه دور کند!

 

تو بی من آمده بودی ولی قرار نبود
از این مسیر فقط یک نفر عبور کند

 

دچار آبی دریای بیکرانم و عشق
خدا کند که مرا ماهی صبور کند!

 

نَمی از این همه باران در آسمان تو نیست
مگر به فکر من این ابرها خطور کند!

 

ببین! من از دل تاریک غار تنهایی
گریختم که مرا نور عشق کور کند

 

بس است هرچه کشیدم! دلم نمی خواهد
کتاب خاطره ام را کسی قطور کند

 

دوباره از دل تنگم قطار می گذرد
که کوه عشق مرا خالی از غرور کند

 

قطار می گذرد تا هزار خاطره را
بیاورد جلوی چشمم و مرور کند

 

چقدر جاده حقیر است! شاید آمدنت
من و تو را بیش از اینکه هست دور کند

 

آرش فرزام صفت


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : دوشنبه چهاردهم مرداد ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

هرقدر که من دلهره دارم تو صبوری
من ماهی آزادم و تو تنگ بلوری

 

مانند صدا آن طرف گوشی تلفن
معلومی و پنهانی، نزدیکی و دوری

 

آه ای خزر ریخته بر گونه ی دنیا!
اشکی، که به لب های زمین تلخی و شوری

 

بر شیشه ی تنهایی من ریزش باران
چون خوردن انگشت اشاره است به گوری

 

مغرور به هرگز نرسیدن به توام، ماه!
وقتی که تو را داشته باشم چه غروری؟!

 

آرش فرزام صفت


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : چهارشنبه نهم مرداد ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

یک مرد عاشق، گریه هایش، درد دارد
بغضش، نفسهایش، صدایش، درد دارد

حالا اگر این مرد شاعر هم که باشد
حال و هوای شعرهایش، درد دارد

با احتساب ابر و باران و خیابان
فصل زمستان هم برایش، درد دارد

طرز قدم هایش همیشه فرق دارد
در استخوان ساق پایش، درد دارد

بین تمام سجده هایش بغض دارد
طرز مناجات و دعایش، درد دارد

مصطفی گودرزی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : پنجشنبه بیست و هفتم تیر ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

ولی نشد برسد دست من به دامن تو
نشد که بو کنمت ای بهار در تن تو!

گرفت دست مرا هرکه ، بر زمینم زد
بگیر دست مرا ، دست من به دامن تو

به شاه بیت غزل های خواجه می مانست
غزل ترانه ی چشمان مردافکن تو

شکوه شرقی خورشید های ناپیدا
نشد که نور بتابد به من ز روزن تو

تو باغ روشن آوازهای پیوندی
نشد که خوشه بچینم شبی ز خرمن تو

غریبه چشم تو را جار می زند اما
منم که گم شده ام در نگاه روشن تو

غریب و گنگ به بن بست مرگ افتادم
بیا! نیایی اگر خون من به گردن تو

غروب بود و من و تو غریب ، وقت وداع
صدای هق هق من بود و گریه کردن تو

مرتضی امیری اسفندقه


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : پنجشنبه بیستم تیر ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

هی فکر می کنم که چگونه؟ چرا؟ چطور؟
من سالهاست گریه نکردم، شما چطور؟

من سالهاست عاشق چشمی نبوده ام
حالا نگاه کن منِ پر ادّعا چطور...

بگذشتم از غرورم و با چشم های خیس
ساکت نشسته ام که بفهمم تو را چطور...

وصفت کنم الهه ی پنهان میان شعر
شیطان بخوانمت؟ نه... فرشته؟ خدا چطور؟

این کوچه ها به غربتم اقرار می کنند
اینها که دیده اند به دیوارها چطور....

هی فکر می کنم که چه شد عاشقت شدم؟
هی فکر می کنم که چرا؟ کی؟ کجا؟ چطور؟

مجید ترکابادی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : سه شنبه چهارم تیر ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن

 

بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن
با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن

 

موهات را ببند دلم را تکان نده
در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن

 

من در کنار توست اگر چشم وا کنی
خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن

 

بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود
تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن

 

امشب برای ماندنمان استخاره کن
اما به آیه های بدش اعتنا نکن....!

 

حامد ابراهیمی" سهند 


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : شنبه یکم تیر ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

باز هم یاد تو کردم، در سراب افتاده ام
گوشه ای زانو بغل کردم،خراب افتاده ام

بی تو در آئینه ها بی رنگ جلوه می کنم
گوئیا بعد از تو از رنگ و لعاب افتاده ام

روزها و ماه ها و سال های بی کسی
مثل یک اعدامیِ پای طناب افتاده ام

مثل یک عکس قدیمی روی دیوار اتاق
رنگ و رویم رفته و در بین قاب افتاده ام

من شبیه آن گل سرخم که خشکیده شده
پرپر و پژمرده ام، لای کتاب افتاده ام

یک مسلمان زاده بودم، بعد تو کافر شدم
با خیال چشمت از اسلام ناب افتاده ام

 

مصطفی گودرزی


 


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : چهارشنبه بیست و نهم خرداد ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

پر کرده‌ام دوباره و می‌نوشم، فنجان وصله‌خورده‌ی چایت را

تا در تن‌ام دوباره بپیچانم، یک ذره باز حال و هوایت را


می‌آورم به سمت لب‌ام بالا، داغی هنوز و وسوسه‌انگیزی

می‌بوسد این دهان پر از شعرم، آن چشم‌های بی‌سر و پایت را


می‌ریزمت به کامم و شیرینی، می‌بینمت به خوابم و رنگینی

گنج نهفته‌ای که نمی‌دانند، این کاشفان خسته، بهایت را


نامت درون سینه‌ی من رازی ست، وقت عبور از لب تاریکی

حرفی بزن عزیز دلم بگذار تا بشنوم دوباره صدایت را


خالی‌ شدم شبیه همین فنجان، مثل همین دوشنبه‌ی بی‌حاصل

باری، بهار معجزه‌ات طی شد، طوفان شکسته است عصایت را


مرداد می‌رسد که نباشی تو، مرداد فرش فاصله را رج زد

می‌خواست تا محک بزند انگار با قلدری عیار وفایت را

فاطمه شمس


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : سه شنبه بیست و هشتم خرداد ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

بیا تا با غزل عقدت کنم تا محرمم باشی

شریک شادی و شعر و شب و شور و غمم باشی

 

نمی خواهم بجز چشم تو رازی بینمان باشد

دلم می خواهد آگاه از همه زیر و بمم باشی

 

دمادم عمر من اتلاف شد اسراف شد بی تو

بیا تا همدلم باشی، بیا تا همدمم باشی

 

شدم مات رخت ،چون مهره ی دشمن چه بد کیشی...

توقع داشتم تو قلعه ی مستحکمم باشی

 

اگر خاکم اگر آبم ،بدان من بی تو بی تابم

بیا تا کعبه ام باشی، بیا تا زمزمم باشی

 

به دل مهر تورا مثل علی یک عمر پروردم

مبادا روز آخر جای ابن ملجمم باشی

 

درون دل غمی دارم، ز عشقت عالمی دارم

مبادا لحظه‌ای تو، خارج از این عالمم باشی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : سه شنبه بیست و هشتم خرداد ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

بیت اول، از دو چشم خیره سر باید نوشت
مست و مخمور، از دو چشم پر شرر باید نوشت

 

بیت دوم، از لـب گیلاسـی و طعـم عسـل
از تجـارت با تـو سلـطان شکـر بایـد نوشت

 

بیت سوم، لای مـوهـای تو گـم شد واژه هـا
یـک غـزل با حـال عقـرب در قمـر بایـد نـوشت

 

چارمین بیت از حـریـر نـرم و خوش رنـگ تنـت
عامل کـج رفتـن قــوم بشـر بـایــد نـوشــت

 

ماه پیکـــر هستــی و در پنجمیــن بیـت غزل
خلقــت این قد و بالا را هنـــر بایـــد نوشت

 

مثل برمـودا تو جذابــی و کشفت کرده ام
بعد از ایـن نام مــرا مرد خطــــر! باید نوشت

 

من "صبوحی" نیستم، اما تویی "بِنتُ العِنَب"
دختـر انـگـــور، از تو بی حـــذر بایـد نوشــت

 

"کائنـات" شعر من "چشـم غزل خیز" تو شد
بیـت آخر هـم ز چشـمت معتبـر بـاید نوشت

 

با زبان مادریِ من، "سِقَه چَشِت کَسِم"
آذری، "قوربان اولـوم سَن گوزَلــَر" باید نوشت

 

مصطفی گودرزی
 


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : سه شنبه بیست و یکم خرداد ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

دل که میگیرد هوای چشم ها بارانی است

دل گرفتن قسمتی از خصلت انسانی است

 

دل که میگیرد هزاران بیت میگویی ولی 

واژه هایت هم اسیر نکبت و ظلمانی است

 

دل که میگیرد زلیخا هم اسیر عشق نیست

بلکه یوسف خسته از بوی خوش کنعانی است

 

دل که میگیرد دگر تلمیح ها بی فایدست

آه،،،اسماعیل هم در شعرها قربانی است

 

دل که میگیرد شراب و ساز هم بی فایده ست

ساقی و میخانه و مستیِ می هم فانی است

 

دل که میگرد سکوت ست و سکوت ست و سکوت

حرفها داری ولی در کنج دل زندانی است

 

وای بر این دل که حتی در گرفتن های او

خواب های ساکت مرداب هم طوفانی است

 

محمد جواد شاه بنده


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : یکشنبه دوازدهم خرداد ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

با من بمان که ساحل آرامشم تویی
آن کس که در مجاورتش سرخوشم تویی

این روزها زیاد به خود گیر می دهم
وقتی که روز و شب همه خواهشم تویی

شب ها میان ثانیه ها راه می روم
با وهم اینکه آن طرف بالشم تویی

می خواهمت چنان که خدایان الهه را
بر فرق من قدم بگذار آتشم تویی

از مرز خوب و بد به تو پیغام می دهم
چون راه حل رد شدن از چالشم تویی

در جنگ عقل و دل تو برایم غنیمتی
هرگز اسیر، دل نشود؛ ارتشم تویی

تا صلح در میانه جان مستقر شود
تنها هدف که نقشه آن می کشم تویی

عمریست رفته از من و چیزی نمانده است
تنها بهانه ای که نفس می کشم تویی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : سه شنبه هفتم خرداد ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

باران که می بارد جدایی درد دارد
دل کندن از یک آشنایی درد دارد

هی شعر تر در خاطرم می آید اما
آواز هم بی همنوایی درد دارد

وقتی به زندان کسی خو کرده باشی
بال و پرت، روز رهایی درد دارد

دیگر نمی فهمی کجایی یا چه هستی
آشفتگی ، سر به هوایی درد دارد

تقصیر باران نیست این دیوانگی ها
تنها شدن در هر هوایی درد دارد

باید گذشتن را بیاموزم دوباره
هرچند می دانم جدایی درد دارد.


مجتبی شریف


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : سه شنبه هفتم خرداد ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

دیگر به این جنازه امیدی نیست. 
حال بد مرا به خودم بسپار
تا تو به خود بیایی و برگردی، 

آب از سرم گذشته و کار از کار

 

آن خانه ای که با تو بهشتم بود،
قبری شده است سرد و سکوت آلود
از خـانه ای که مثل تو می رقصید، 
چیـــزی نمانده است بـــه جز آوار

 

دیرت نمی شود، غزلی بنشین، 
یک استکان چای کنارم باش!
قد دو حبه قند به شیرینی، 
از تلخــی همیشگــی ام بـردار...

 

بنشین که مثـــل تابلویی زیبا، 
مبهوت در مکاشفه ات باشم
بنشین و بی خیال همه دنیا، 
الماس های چشم مرا بشمار

 

چشمم پر از ترانه محزون است
یادآور گلایه ی مجنون است؛
لیلا ببین چقدر دلم خون است
از دست این زمانه ی لاکردار!

 

از اینکه روزها به خودم گفتم؛
بی عشق هم جهان جریان دارد...
از اینکه باز یاد تو افتاده... 
هر شب -به خواب- آن من ناهشیار

 

از من به جرم اینکه منم روزی
خواهی گذشت و باز نخواهی گشت
حتـی خبـر نـمی شوی از عـکسم 

در پــرچــم ِ سیاه به هر دیــوار!

عبدالمهدی نوری


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : یکشنبه پنجم خرداد ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

مرگ آن است که عشق تو توهّم گردد

آن‌که می‌خواست تو را، قسمت مردم گردد


یا که با سادگی عاشق شوی و چندی بعد ...

دل تو متّهمِ سوءِ تفاهم گردد 


پیش آدم خبر از میوه‌ی ممنوعه نبود

حیفِ عشق است که تعبیر به گندم گردد

 

اشکم افتاد به خاک و به خدا دیدن داشت       

چه کسی دیده وضویی که تیمّم گردد؟


مثل یک برکه‌ی بی‌ماه فقط می‌خواهم

آن‌چنان غرق تو باشم که دلم گم گردد


 باز هم حرفِ دلم را که نگفتم ... ! گفتم؟

عشق بهتر که همین‌گونه ترنّم گردد


سید مهدی طباطبایی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : یکشنبه پنجم خرداد ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

ترش و شیرین شبیه آلوچه گاه اینی و گاه آن هستی
مثل شهریور شمالیها  تو که اخموی مهربان هستی

گاه  طوطی و  گاه  بازرگان  گاه  در هند  و  گاه  در ایران
خلقتی از فرشته و شیطان ، گاه جسمی و گاه جان هستی

بین ِ آبادی و  خراب شدن ، وسط  شربت و شراب  شدن
مانده ای بین ماندن و رفتن، سخت در حال امتحان هستی

با تو ام گریه ـ خنده ی معصوم! آه ماهی ـ پرنده‌ی مغموم!
شـــور  دریا  به  جانت افتاده  مثل این رودها روان هستی

با تو ام ای رییس خوبی ها! ای زبانِ سلیسِ خوبی ها!
ماهی برکه‌های تنهایی ! تو کـه دریای بی‌کران هستی

بد به حال دوشنبه هایی که خالی از اخم و خنده ات باشد
خوش بـه حال پیاده روهایـی کـــه در انبـــوه عابران هستی
***
رفقا! رسمِ روزگار این است زندگی سینمای فردین است
وسطش گریــه می کنی اما آخـــر قصــه در امان هستی

آرش پور علیزاده


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : پنجشنبه دوم خرداد ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

پدرم فکر میکند با زور، می شود عشق را بخشکاند
ذکر توبه... گناه و استغفار، زیر گوشم مدام می خواند

از زمانی که کشف کرده تو را،در خیالم...مدام در خانه
با خودش فکر می کند که چطور،عشق را در دلم بمیراند؟

عادتم داده بنده بودن را...بسته پای مرا به سجاده
لای قرآن نوشته بختم را...،[حال و روز مرا نمی داند]

دوست دارد که کور و کر باشم...مثل مادر...همیشه بازیچه
که فقط از گناه میترسد...!صبح تا شب نماز می خواند

به خیالش که کافرم دیگر، عشق تو آب روی من را برد
لکه ی ننگ عشق را با آب، از وجودم به زوووور می راند

دزدکی شعر مینویسم و بعد، صورتم سرخ سیلی باباست
عاقبت از وجودِ منِ تنها، شعرهایم برات می ماند

در وجودم بهشت تجربه شد... در همان لحظه ای که ماه گرفت
لحظه ای که لبان من زیر، لب تو مزه ی گناه گرفت...


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

پیج رنک

دانلود آهنگ