هوای تو
به نام آنکه ابری را می گریاند تا گلی را بخنداند
تاريخ : شنبه بیست و هفتم اسفند ۱۴۰۱ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

بهار ثانیه ثانیه می آید…

و اینجا کسی هست که

به اندازه شکوفه های بهاری

برایت آرزوهای خوب دارد…

به رسم اسفند و آخر سال

من هم دل تکانی میکنم

همه چیز را کنار می گذارم

به جز تو…

میخواهم یادت تا همیشه

کنج دلم باقی بماند!


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : سه شنبه بیست و هفتم آبان ۱۳۹۹ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

ســــــــــــــــــرم شلـــــــــــــوغ است
اطـــــــرافم
پـــــــــــــــر است از آدمـــ های جــــورواجور
ولـــــــــــــــی باور کن
هنوز آنقـدر نامــــــــــــرد نشده ام
که عاشقـــــانه هایم را
برای کسی جـــــــــــزتو بنویسم


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : چهارشنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

چه می گویید؟
کجا شهد است این آبی که در هر دانه ی شیرین انگور است؟
کجا شهد است؟این اشک است.
اشک باغبان پیر رنجور است.
که شب ها راه پیموده
همه شب تا سحر بیدار بوده
تاکها را آب داده
پشت را چون چفته های مو دو تا کرده
دل هر دانه را از اشک چشمان نور بخشیده
تن هر خوشه را با خون دل شاداب پرورده
چه می گویید؟
کجا شهد است این آبی که در هر دانه ی شیرین انگور است؟
کجا شهد است؟ این خون است
خون باغبان پیر رنجور است
چنین آسان مگیریدش!
چنین آسان منوشیدش
شما هم ای خریداران شعر من
اگر در دانه های نازک لفظم
و یا در خوشه های روشن شعرم
شراب و شهد می بینید، غیر از اشک و خونم نیست
کجا شهد است؟ این اشک است، این خون است
شرابش از کجا خواندند؛ این مستی نه آن مستی ست؛
شما از خون من مستید،
از خونی که می نوشید.
از خون دلم مستید!
مرا هر لفظ، فریادی ست کز دل می کشم بیرون
مرا هر شعر دریایی است،
دریایی است لبریز از شراب خون!
کجا شهد است این اشکی که در هر دانه ی لفظ است ؟
کجا شهد است این خونی که در هر خوشه ی شعر است ؟
چنین آسان میفشارید بر هر دانه لب ها را و بر هر خوشه دندان را
مرا این کاسه ی خون است...
مرا این ساغر اشک است...
چنین آسان مگیریدش
چنین آسان منوشیدش..

نادر نادرپور


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : سه شنبه پانزدهم مرداد ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

زندگی گاه به کام است و بس است
زندگی گاه به نام است و کم است
زندگی گاه به دام است و غم است
چه به کام و
 چه به نام و
 چه به دام،
 زندگی معرکه همت ماست،...
زندگی میگذرد... زندگی گاه به نان است و کفایت بکند
زندگی گاه به جان است و جفایت بکند
زندگی گاه به آن است و رهایت بکند
چه به نان و
چه به جان و
چه به آن،
زندگی صحنه بی تابی ماست، ..
زندگی میگذرد... زندگی گاه به راز است و ملامت بدهد
زندگی گاه به ساز است و سلامت بدهد
زندگی گاه به ناز است و جهانت بدهد
چه به راز و
چه به ساز و
چه به ناز،...
زندگی لحظه بیداری ماست، ..
زندگی میگذرد..! پس بیایید...
قدر هر لحظه آن را،
همگان نیک بدانیم
دوستان...!
شاید یک لحظه دیگر
هیچکدام نباشیم در آن .!


 

ابراهیم رضوی


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : شنبه پنجم مرداد ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

حس ششم زنانه
حس بویایی نیست ،
اما می تواند
عطر حضور یک زن را
در خاطرات نزدیک تو احساس کند .

حس ششم زنانه ،
حس چشایی نیست،
اما می تواند بفهمد ،
طعم کدام " دوستت دارم "
زیر زبانت مزه کرده است .

حس ششم زنانه ،
حس لامسه نیست .
اما گرمای دست کسی را غیر خودش ،
در دستهایی که مدتهاست برایش سرد شده ،
خوب احساس می کند .

حس ششم زنانه ،
حس شنوایی هم نیست .
اما می تواند کوچکترین نجوای محبتی را
که ، زیر گوشت خوانده شده ، بشنود .

حس ششم زنانه،
حس بینایی نیست .
اما چشم بسته هم می تواند ببیند ،
قلبت دارد برای چه اسمی ،
تندتر از قبل می زند ....
...

حس ششم زنانه .
لعنت به حسی که نمیتوان آن را کور کرد .
کر کرد.
زبان برید .
حسی که
نمی توان انکار کرد از بس آشکار است .
لعنت به حس ششم زنانه که از صدها بازپرس
دقیق تر می تواند،
مچ تو را بگیرد .
و تو ،
 می خواهی حس ششم زنانه را
به زندان سکوت محکوم کنی .

 


شبنم نادری


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : شنبه چهاردهم بهمن ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

باید می گذاشتی عاشقت بمانم

عشق چیزی نیست

که هر دقیقه

هر روز، اتفاق بیفتد

اگر افتاد

باید دو دستی چسبیدش

باید می گذاشتی دو دستی بچسبم

به قایق هایی که نجاتمان می دادند

به رؤیاهایم

به عشق

زندگی اقیانوس دیوانه ای ست...

 

مهدیه لطیفی


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : سه شنبه دهم بهمن ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

بهار است و گل وبلبل

زمین سبز و زمان زیبا

دلم

اما خزان زرد پاییزی

دلم پردرد و طوفانی

دراین دنیای سبزی که

دل بعضی زغم خون است

میان کیسه بعضی

طلایین سکه ها زرد است

پدرهایی

نصیبشان فقط درد وفقط درد است

پدر با دستهایی پینه بسته کودک خود را

درآغوشش نوازش کرد

اما

از درون قلب کودک

ناسزاهایی نثار مهر بابا شد

و ناگه

بغض کودک منفجر شد گفت با بابا

که ای بابا

در کلاس درس نقاشی فقط من سایه روشن میکشم اما

مگر برگ درختان سبز و دریا رنگش آبی نیست

مگر خورشید در هنگام رفتن

غروبش سرخ و غمگین نیست

چرا پس کودک دردانه ات بابا

زمانی هم که طاووسی کشیده بود

معلم گفت به به زاغکت زیباست

چرا بابا  ؟ چرا بابا ؟

بهار است و گل وبلبل

زمین سبز و زمان زیبا

دلم اما خزان زرد پاییزی

دلم پردرد و طوفانی

چراپس سفره بعضی

چنین زیبا و رنگین است

و آن بابا ز کودک شرم دارد

زار و غمگین است

 

حسین مرادی


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : شنبه سی ام دی ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

اسفند که عاشق شوی

سال را با بوسه تحویل می کنی

حتی اگر سال نو،

نیمه شب از راه برسد

شاید تلفنت

عاشقانه تر از همیشه زنگ بزند

کسی با یک سلام

قبل از سپیدهء سال بعد

دیوانه ات کند

اسفند که عاشق شوی

تمام دروغ ها را باور می کنی

و دلت غنج می زند.

می دانم که در روزهای آخر سال

دسته کلیدت را گم می کنی

گوشی ات را جا می گذاری

و احساس می کنی که کسی

با لحن عاشقانه من

صدایت می زند.

تو عاشقم بودی

در اسفندی که هرگز

از تقویمت پاک نمی شود.


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : یکشنبه پنجم آذر ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

دلم...

پرنده نیست

اما

گاهی

به هوای آمدنت

بال و پری می زند که نپرس....


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : چهارشنبه یکم شهریور ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

دلم تا برایت تنگ می شود

نه شعر می خوانم

نه ترانه گوش می دهم

نه حرفهایمان را تکرار می کنم

دلم تا برایت تنگ می شود

می نشینم

اسمت را

می نویسم

می نویسم

می نویسم

بعد می گویم

این همه او

پس دلتنگی چرا ؟

دلم تا برایت تنگ می شود

میمِ مالکیت به آخرِ اسمت اضافه می کنم

و باز عاشقت می شوم .


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : پنجشنبه بیست و ششم مرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

روى من شرط ببند 

تمام دل ها را رد كرده ام 

چشم بسته اين قمار را مى برم 

دوست داشتنِ تو دليل كه نه ، دل مى خواهد 

تو هوايش را داشته باش ، هواى دلم را مى گويم 

منم قول مى دهم براى تو باشد 

همه ى عاشقى اش ...


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : چهارشنبه چهارم مرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

دلت تنگِ یک نفر که باشد ...

تمام تلاشت را هم که بکنی تا خوش بگذرد ...

و لحظه ای فراموشش کنی ...

فایده ندارد ...

تو دلت تنگ است ...

دلت برای همان یک نفر تنگ است ...

تا نیاید ...

تا نباشد ...

هیچ چیز درست نمی شود .....


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : چهارشنبه بیست و یکم تیر ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

شاید زنهای زیادی شبیه تو راه بروند،

لبخند بزنند،

حرف بزنند،

اما هیچ زنی شبیه تو در شعرهای من نمی رقصد.

 

(محسن حسینخانی)


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : سه شنبه بیستم تیر ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

معاهده ی ما

ترکمنچای نبود

عهد ساده ی نوشیدن چای بود

در عصرهایی که حسابش از تاریخ معاصر جداست .

هرچند خورشید همیشه به دامان غرب پناهنده میشود

اما روشنایی خانه

چشمان تو و گردسوزی ساده بود

که شب را به صبح میرساند .

کاغذهای کاهی

نه اعلانهای شهربانی نه اعلامیه های مجازات بود

کاغذهای کاهی فرصت اندکی بود برای نوشتن، دوست داشتن و نوشتن دوستت دارم .

خورشید ملاک تمدن نبود

وقتی سایه روشن پیراهن تو مرزهای شرق و غرب را معین میکرد

کشف حجاب

نه به ضرب و زور و دستور شاه

که تواقفی دوجانبه بود بین آرمانگرایی من و سست عنصری دکمه های پیراهنت

که زود وا دادند

و دست تو را رو کردند

و این سقف خواسته های من بود

همین شد که بعد از تو هیچ نسلی به کف خیابان و کف خواسته هاش تن نمیدهد

خون در کف خیابان

خون در کف اتاق

خون در کف حمام

و خون روی تخت

ما و خانه و خیابان با هم به بلوغ رسیدیم

از آن بحبوحه ی تاریخی سالها گذشته است

فصلها آنقدر رفتند

که بهار عربی رسید

بهار عربی یعنی ربیع

و اینجا ربیع یعنی گلاب

و گلاب یعنی فاتحه

و فاتحه این شعر

و فاتحه این معاهده خوانده شده است

با عملیات انتحاری من برای حفظ تو در این جمله در این برهه

اما تو رفته ای

تو رفته ای

و بحران نوشیدن چای بی تو در این خانه

مهمترین بحران خاورمیانه است و

این احمقها هنوز سر نفت میجنگند
 

 

پوریا عالمی


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : سه شنبه بیستم تیر ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

خـاطرات .....

گاهی وسط یک فکــر ...

گاهی وسط یک خیابـان ...

سردت میکنند ...

داغـت میکنند ...

رگ خوابت را بلدند ...!!

زمینـت میزنند...

خاطرات تمـــام نمیشوند.... تمامت میکنند .....!


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : سه شنبه بیستم تیر ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

تنهایی ....

برف نیست که بنشیند و آب شود...

باران نیست که

به شیشه دلت بزند و اندوهت را ببرد....

تنهایی درخت است...

ریشه می دواند در جانت....

قد میکشد درخیالت...

بهار گل میدهد به دلتنگی...

تابستان کلافگی هایت میوه میشود ...

پاییز می ریزد به دیوانگی ...

و زمستان به مرگ می کشاندت ...

و تو ...

 چهار فصلت را هوای پریشانی می گیری و

اکسیژن بی تابی پس میدهی...

دستانت همیشه گشوده ست...

شاید درآغوش بگیردت ...

فصل پنجمی به نام

عشق.... !!!


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : دوشنبه نوزدهم تیر ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

به حرمـــــت نان و نمکی که با هم خوردیم

نــــــــان را تو ببر

که راهـــــــــت بلند است و طاقتــــــــــت کوتاه

نمــــــــــک را بگذار برای من

می خواهم این زخم همیشــــــــــه تازه بمانـــــــد


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : دوشنبه نوزدهم تیر ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

دل آدم ...چه گرم می شود گاهی ساده... به یک دلخوشی کوچک...

به یک احوالپرسی ساده...

به یک دلداری کوتاه ...

به یک "تکان سر"...یعنی...تو را می فهمم...

به یک گوش دادن خالی ...بدون داوری!

به یک همراه شدن کوچک ...

به حتی یک همراهی کردن ممتد آرام ...

به یک پرسش :"روزگارت چگونه است ؟"

به یک دعوت کوچک به صرف یک فنجان چای !

به یک وقت گذاشتن برای تو...

به شنیدن یک "من کنارت هستم "...

به یک هدیه ی بی مناسبت ...

به یک" دوستت دارم "بی دلیل ...


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : شنبه هفدهم تیر ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

خدای من نه دور کعبه است؛

نه در کلیسا؛

نه در معبد؛

خدای من همین جاست...

کنار تمام دلواپسی هایم ؛

بغض هایم ؛

خنده هایم ؛

خدای من؛ نمی ترساند مرا از آتـش

اما

می ترساند مـرا از شکستن دلــــی...

اشک آوردن به چشمی ...

نــا حـق کردن حقی ...

خدای من می بیند مرا

هر جا که باشم می فهمد مرا با هر زبانی که سخن می گویم ،

خدای من حواسش در همه احوال به من هست

خدای من مــرا از هیچ نمی ترساند ؛

جز " بی فـــکر سخن گفتن " و " رنجاندن دلـــــی "

خـــدای من...؛

"خدای تمــــــــام مهربــــــــــانی هاست"...!
 

 

دکتر شریعتی


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : سه شنبه سیزدهم تیر ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

ای صمیمی ای دوست

گاه و بیگاه لب پنجره خاطره ام می آیی

دیدنت... حتی دور

آب بر آتش دل می پاشد

آنقدر تشنه دیدار تو ام

آنقدر تشنه دیدار تو ام

که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم

دل من لک زده است ،

گرمی دست تو را محتاجم

و دل من... به نگاهی از دور

طفلکی می سازد

ای صمیمی ، ای خوب

تو مرا یاد کنی یا نکنی ، من به یادت هستم

من ، صمیمانه به یادت هستم

آرزویم همه سر سبزی توست

دایم از خنده لبانت لبریز

دامنت پرگل باد

دامنت پرگل باد 

 

 

مرتضی کیوان هاشمی


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : دوشنبه دوازدهم تیر ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

ﺑﺎ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪﻥ

ﺗﻜﻴﺪﻩ ﺗﺮ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ ﻗﻠﺐ

ﺑﺎ ﻫﺮ ﺭؤﻳﺎ

ﻣﻐﺰ ﺗﻜﻴﺪﻩ ﺗﺮ

ﻭ ﭼﻪ ﻣﻲ ﻣﺎﻧﺪ ﺍﺯ ﺷﺎﻋﺮﺍﻥ

ﺟﺰ ﭘﻮﺳﺘﻲ ﺑﺮ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ؟

 

 

صابر کاکایی


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : پنجشنبه هشتم تیر ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

می آیی

با انار و آینه در دست هایت

یک دنیا آرامش در چشم هایت

و قناری کوچکی در حنجره ات

که جهان را

به ترانه های عاشقانه میهمان می کند.
 
می دانم تاپلک به هم بزنم

می آیی

و با نگاهت

دشت ها را کوه

کوه ها را پرنده می کنی

به قول فروغ:

من خواب دیده ام!
 


رضا_کاظمی


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : پنجشنبه هشتم تیر ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

اگر شعری آرامتان کرد

دعایی به حال شاعر

 بدحالش کنید...ثواب دارد

 

 

افشین واعظی


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : چهارشنبه هفتم تیر ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

همیشه تمام گلوله ها برای دشمن نیست

گاه باید آخرین گلوله را

برای خودت نگه داری

دوستت دارم

آن گونه که سربازی در محاصره دشمن

آخرین گلوله اش را!

سید امید قدسی زاده


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : چهارشنبه هفتم تیر ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

قسم به پرستو

آن گاه که جفتش میمیرد

و تنها به آشیانه باز میگردد

چه غروب غریبی!

قسم به کرم شب تاب

آن گاه که از پیله بیرن می آید

و با نسیم هم آغوش می شود

چه پروازی!

قسم به خورشید

آنگاه که تو بر آن می تابی

چه تلألویی!

قسم به همه دانه ها

آن گاه که در خاک میمیرند

و در نور متولد میشوند

چه رستاخیزی!

قسم به ساقه ای که در باد میشکند

آن گاه که از ایشان جز خاکستری برجای نمی ماند
 
قسم به تمامی آیینه ها

آن گاه که در برابر آب قرار میگیرند

قسم به لطافت قسم

میدانم

که میدانی

دوستت دارم...

 



جبران خلیل جبران


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : یکشنبه چهارم تیر ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

پلیس ها

 

تمام جیب هایم را گشتند

 

کیفم را

 

ماشینم را

 

اما دلیلی برای مستی ام

 

پیدا نکردند

 

تو

 

در خیالم بودی

 



کوروس_احمدی


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : شنبه سوم تیر ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

نه معماری بلند آوازه ام

نه پیکره تراشی از روزگار رنسانس

نه آشنای دیرینه مرمر .

اما می خواهم بدانی

تن زیبای تو را چگونه ساخته ام

و با گل و ستاره و شعر آراسته ام

و با ظرافت خط کوفی .

نمی خواهم

توانایی ام را در بازسرایی تو به رخ بکشم

و در چاپ دوباره ات

و در نقطه گذاری ات از الف تا ی .

که عادت ندارم

از کتاب های تازه ام سخن بگویم

و از زنی

که افتخار عشقش را داشته ام

و افتخار تألیفش را

ـ از فرق سر تا پنجه پا ـ

که چنین کاری

شایسته تاریخ شعرم نیست

و نه شایسته دلبر.

نمی خواهم شماره کنم

خال هایی را

که بر نقره شانه ات کاشته ام

چراغانی را

که در خیابان چشمانت آویخته ام

ماهیانی را

که در خلیج های تو پرورده ام

ستارگانی را

که لای پیراهنت یافته ام

یا کبوترانی را

که میان سینه ات پنهان ساخته ام.

که چنین کاری

شایسته ی غرور من نیست

و کبریای تو.

بانوی من !

رسوایی زیبایم !

که با تو خوشبو می شوم.

تو شعری شکوهمندی

که آرزو می کنم

امضای من در پای تو باشد

و سحر بیانی

که طلا و لاجوردش می چکد.

مگر می توانم

در میدان های شعر فریاد نزنم :

دوستت دارم

دوستت دارم

دوستت دارم.

مگر می توانم

خورشید را در کشوهایم نگه دارم

مگر می شود

با تو در پارکی قدم بزنم

و ماهواره ها

کشف نکنند که تو دلدار منی .

بانوی من !

شعر آبرویم را برده است

و واژگان رسوایت ساخته اند

من مردی هستم

که جز عشقم را نمی پوشم

و تو زنی که جز لطافتت را .

پس کجا برویم دلبرم؟

و نشان عشق را چه سان بر سینه بیاویزیم؟

و عید والنتین قدیس را چه سان جشن بگیریم؟

در روزگاری که عشق را نمی شناسد .

بانوی من !

آرزو دارم

در روزگاری دیگری دوستت می داشتم.

روزگاری مهربان تر، شاعرانه تر

روزگاری که

شمیم کتاب، شمیم یاسمن

و شمیم آزادی را

بیشتر حس می کرد .

آرزو می کردم

که دوستت می داشتم

در روزگاری که

شمع حاکم بود و هیزم

و بادبزن های ساخت اسپانیا

و نامه ها ی نوشته با پر

و پیراهن های تافته‌ی رنگارنگ.

نه در روزگار موسیقی دیسکو

و ماشین های فراری

و شلوارهای جین چل تکه.

آرزو می کردم

تو را در روزگار دیگری می دیدم

روزگاری که گنجشکان حاکم بودند

آهوان، پلیکان ها یا پریان دریایی .

نقاشان، موسیقی دان‌ها، شاعران،

عاشقان، کودکان و یا دیوانه ها.

آرزو می کردم

که تو از آنِ من بودی

در روزگاری که بر گل ستم نبود

بر شعر، بر نی و بر لطافت زنان.

اما

افسوس دیر رسیده ایم

ما گل عشق را می کاویم

در روزگاری

که عشق را نمی شناسد.
 

 

نزار  قبانی


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : شنبه سوم تیر ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

لیلی!

چشمت خراج ظلمت شب را

از شاعران شرق، ـ

طلب می‌کُند

من آبروی عشقم

هشدار . . . تا به خاک نریزی

پُر کُن پیاله را

آرام‌تر بخوان

آواز فاصله‌های نگاه را

در باغ‌کوچه‌های فرصت و میعاد.
 

لیلی!

بگشای بند موی و بیفشان

شب را میان شب

با من بدار حوصله اما نه با عتاب!

رمز شبان درد،

شعر من است!

گفتی:

گُل در میان دستت می‌پژمرد

گفتم که:

ـ خواب،

در چشم‌هایمان به شهادت رسیده است

گفتی که:

خوب‌ترینی؛
 

آری . . .، خو‌ب‌ام!

آرامگاه حافظ‌م

شعر ترم،

تاج سه‌ترک عرفانم

درویشم،

خاکم!!

آینه‌دار رابطه‌ام، بنشین.

بنشین، کنار حادثه بنشین.

یاد مرا به حافظه بسپار!

اما . . .

نام مرا،

بر لب مبند که مسموم می‌شوی

من داغ دیده‌ام!
 

لیلی!

از جای پای تو،

بر آستانه‌ی درگاه خوابگاه،

بوی فرار می‌آید

آتش مزن به سینه‌ی بستر

با عطر پیکر برهنه‌ی سبزت

پُر کُن پیاله را

با من بگو در خواب‌های پریشان چه دیده‌ای

که خواب را به شهادت رسانده‌اند در دیدگانِ ما

وانگه حرامیان در گود شب‌گرفته‌ی چشمت

با تیغ‌های آخته سنگر گرفته‌اند.

دروازه‌های شهر مدینه آغوش بسته‌اند

آغوش باز کُن

از چهارراه خواب گذر کن

بگذار و بگذریم زین خیل خفتگان

دست مرا بگیر تا بسرایم:

در دست‌های من ـ

بال کبوتریست!
 

لیلی

من آبروی عاشقان جهانم.

هشدار . . .، تا به خاک نریزی!

من پاسدار حرمت دردم

ـ چشمت خراج می‌طلبد؟

آنک خراج:
 

لیلی!

وقتی که پاک می‌کنی خط چشمت را

دیوارهای این شب سنگین را

درهم شکسته، آه . . .، که بیداد میکنی

وقتی که پاک می‌کنی خط چشمت را

در باغ‌های سبز تنت، شب را ـ

آزاد می‌کُنی
 

لیلی!

بی‌مرز باش.

دیوار را، ‌ویران کن،

خط را به حال خویش رها کن،

بی‌‌خط باش

با من بیا . . .، همیشه‌ترین باش!!

بارید شب

بارش سیل اشک‌ها شکست،

خط سیاه دایره‌ی شب را!

خط پاک شد

گُل در میان دستم پرپر زد و فسرد

درهم دوید خط

ویران شد!
 

لیلی!

بی‌خط و خال باش

با من بیا که خوب‌ترینم

با من که آبروی عشقم

با من که شعرم . . ، شعرم . . ، شعرم!

وای . . .

در من وضو بگیر

سجاده‌ام، بایست کنارم

رو کن به من که قبله‌ی عشاقم

وآنگه نماز را،

با بوسه‌ای بلند، قامت ببند!
 

لیلی!

با من بودن خوب است،

من می‌سرایمت!
 

 

نصرت رحمانی


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : چهارشنبه سی و یکم خرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

گاهی فکر می کنم

از بس بی تو با تو زندگی کرده ام

از بس تو را تنها در خیالم در بر گرفته ام و

گیس هایت را در هم بافته ام

از بس فقط و فقط در رؤیا

چشمهایت را نوشیده ام و مست

شهر تنت را دوره کرده ام که دیگر

حتی اگر خودت با پای خودت هم برگردی

نمی توانم تو را با خیالت جایگزین کنم

بر نگرد!

من در حضور غیبتت از تو بتی ساخته ام

که روز به روز تراشیده تر و زیباتر می شود

با آمدنت خودت را در من ویران نکن

بگذار تنها با خیالت زندگی کنم..!
 

 

" مصطفی زاهدی "


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : دوشنبه بیست و نهم خرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

تو را باید بلند دوست داشت

مثل کوه؛ کوه هایی که برف نوک قله شان را هیچ آفتابی آب نمی

کند.

مثل آرزو؛ آرزوهای کودکانه ای که هیچ یاسی کمرنگشان نمی

کند.

مثل جاده؛ جاده ای که مسیرش تویی.

مثل موهات؛ موهات که کنارشان می زنی و روز می شود.

تو را باید بلند دوست داشت.

 

(محسن حسینخانی )


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : پنجشنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

تو..

ماه را دوست داری

من..

ماه‌هاست که تو را ...


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : پنجشنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

راست می گفتی بانو!

دلدادگی آنقدرها هم که فکرش را می کردیم، ساده نبود.

ساده نیست؛

دل که می دهی، انگار خودت را دودستی تقدیم اوی قصه کرده ای.

بخندد، می خندی.

اشک بریزد، اشک نمی ریزی؛ سیل می باری.

سرد باشد، مرداد با همه گرمایش به حالت برف می بارد

و انتظار... امان از این انتظار که می شود کار هر روزه که هیچ؛ کار هر ثانیه ات.

ساده نیست بانو!

« عادل دانتیسم »


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : سه شنبه بیست و سوم خرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

تو

راز فصل ها را می دانی

وقتی پائیز؛

آهنگ رنگ رنگ موهایت.

تابستان؛

التهاب سرخ لبانت.

زمستان؛

سپیدی شانه های برفی ات.

و بهار؛

قرار با اطلسی ها

در مردمک چشمان توست...

 

 

"  رسول رضایوف  "


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : چهارشنبه هفدهم خرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

تمامِ آن چیزی که درباره‌ ی تو در سرم هست

ده‌ها کتاب می‌شود

اما تمام چیزی که در دلم  هست

فقط دو کلمه است

دوستت دارم



ویکتور هوگو 


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : سه شنبه شانزدهم خرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

حرف دل من را نگاهم می زند

چون زبانم مصلحت اندیش است

پس... 

 نگاهت را به من بدوز

 سخنی نپرس

من از انتظار می گویم

تو از گیسوانت

کدام به درازا می کشد؟!


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : سه شنبه شانزدهم خرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

ﺯﻧﻰ ﻛﻪ ﮔﻠﻮﺑﻨﺪﻯ ﺍﺯ ﺑﻬﺎﺭ ﻧﺎﺭﻧﺞ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﻥ ﺩﺍﺭﺩ

ﻭ ﺭﻳﺤﺎﻥ ﻭ ﻧﻌﻨﺎ ﺩﺭ ﺑﺎﻏﭽﻪ می کارد

ﺑﺮﺍﻯ ﻗﻤﺮی‌ها ﺩﺍﻧﻪ می پاشد ﻭ

ﺑﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺣﺮﻑ می زﻧﺪ

ﻧﺎخن‌هایش ﺭﺍ ﺑﺎ ﺣﻨﺎ ﺭﻧﮓ می کند ﻭ

ﮔﻴﺴﻮﺍﻥ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺭﻭﺑﺎن‌های ﺭﻧﮕﻰ می بندد

ﻧﻪ ﺍﺯ ﺧﺰﺍﻥ ﮔﻠﻪ ﺩﺍﺭﺩ،

ﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﺍغ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ

ﺯﻣﺴﺘﺎن‌هاﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﺭ می بافد ﻭ،

ﺑﻬﺎﺭﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ

ﺍﻭ ﺯنی‌ست ﻛﻪ ﺗﺎﺭ ﻭ ﭘﻮﺩﺵ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﺳﺖ

ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﺯن‌های ﻋﺎﺷﻖ

ﺑﻪ ﻛﺘﺎب‌ها ﻛﻮﭺ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ


 
ﺁﺭﺯﻭ ﭘﺎﺭﺳﻰ  


برچسب‌ها: احساسی, زن

تاريخ : شنبه سیزدهم خرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

در آلمان بانک ماهیانه در

حدود  ١   درصد براى حق نگهدارى پول،از حساب شما کم میکند.

ولى در عوض کسانى که از بانک وام بگیرند هیچ سود یا بهره اى به بانک نمیدهند .

در این نظام بانکدارى عدالت کاملا برقرار شده و هیچ کس مورد زیان قرار نمیگیرد.

در ایران بانک ماهیانه سودى در حدود ٢٠درصد به پول شما اضافه میکند و در عوض ٢٨ درصد

بهره وام میگیرد .

اکثر کسانى که  خواهان وام هستند افراد محتاج هستند،حال با یه حساب سر انگشتى میشه

فهمید در جمهورى(اسلامى)ایران از محتاج میگیرند و به غنى میدهند ولى در کشور آلمان(کافر)از

غنى به محتاج کمک میکنند.
 

 

شهید مطهرى:

 

در غرب اسلام هست ولى مسلمان نیست، در ایران مسلمان هست ولى اسلام نیست

در ایران باستان زمانی کودکی به دنیا میآمد نهالی بر زمین میکاشتند...

ولی الان وقتی کودکی بدنیا میاد خون حیوانی را به زمین میریزند...

بهشت مکان نیست,

زمان است!

زمانی که اندیشه های مثبت

و میل به نیکی

و عشق ورزی در وجودمان است

و جهنم مکان نیست,

زمان است!

زمانی که اندیشه های منفی

و کینه ورزی وجودمان را می آلاید.
 

"     خالق بهشت باشیم "


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : شنبه سیزدهم خرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

ما بدهکاریم به یکدیگر

و به تمام دوستت دارمهای نگفته ای که پشت دیوار غرورمان ماندند

و ما آنها را بلعیدیم تا نشان دهیم که منطقی هستیم

و بدهکاریم به تمام نگاه هایی که از چشمان هم دزدیدیم تا نشان دهیم اسیر عشق نیستیم

و به دستهایمان که نوازش را از آنها دریغ کردیم تا مبادا مهرمان بر دیگری نمایان شود

و به نفسهایمان که حبسشان کردیم تا به شماره افتادنشان خبر از سر درونمان ندهد

و به احساسمان که اجازه ندادیم بر زبانمان جاری گردد تا مبادا کلامی از محبت گوش جانمان را بنوازد

و قلب عاشقش را گرما بخشد

و بدهکاریم به قلب دردمند و روح خسته عزیزی که با کلامی از امید آرامش نکردیم

و با واژه ای از عشق به وجود سردش گرمای محبت نبخشیدیم

و ما بدهکاریم حتی به افکارمان که به عمد گسستیمش از نقش و یاد یارمان که فراخ باشد آن

و آزاد باشیم ما

و آسوده باشد آن وجدان نخ نما برای میزبان دیگری بودن.

ما به همدیگر بدهکاریم.


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : پنجشنبه یازدهم خرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

گیسوانت را که میتکانی در باد

منْ جایِ خود ، پرنده ها را هم میگیرند

به جُرمِ

بَدمستی!


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : چهارشنبه دهم خرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

 نوستالوژی

 

 

شبا بیشتر از ساعت ۱۲ تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت

۱۲سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد…. 

 

◊◊◊◊◊◊             یادش بخیر قدیما ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊    

 

این تبلیغ رو یادتونه؟

به به هوا آبیه آبیه آفتابیه

ماشینه قلابیه نه بابا بنزین نداره خالیه

یه پمپ بنزین اونجاست بنزین واسش مهیاست …

 

◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ یادش بخیر قدیما ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊

 

یادش بخیر قدیما:

بازی پی پی پینوکیو

بازی هرکی شکلک دراره شکل عروسک دراره 1 2 3

بازی چام چام

بازی سلام سلام خاله بزغاله

آتاری دستی که هرکدوم 4 تا ازش داشتیم

واکمنایی که از مشهد میخریدیم ( آخ چه پزی باهاش میدادیم ) 

وای خدا چه خوب بودیم اونوقتا.چه مهربون و بی آلایش

 

◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ یادش بخیر قدیما ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊

 

یادش بخیر :

من کارم ، من کارم ، بازو و نیرو دارم ، هر چیزی رو میسازم ، از تنبلی بیزارم ، از تنبلی بیزارم …

بعد اون یکی میگفت : اسم من ، اندیشه ه ه ه ه ه ، به کار میگم همیشه ، بی کار و بی اندیشه،

چیزی درست نمیشه ، چیزی درست نمیشه!!!

 

◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ یادش بخیر قدیما ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊

 

کیا یادشونه وقتایی که معلم می خواست سؤال بپرسه پاک کنمونو مینداختیم زیر میز که بریم

بیاریمش و تو تیررس نگاه معلم نباشیم ؟

 

◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ یادش بخیر قدیما ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊

 

یادتونه قدیما موقع پخش فوتبال میگفتن “کسانی که تلویزیون سیاه سفید دارن بازیکنای مثلا

پرسپولیس رو به رنگ تیره میبینن” ؟؟؟

 

◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ یادش بخیر قدیما ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊

 

مامانم که شیشه پاک کن می خرید ، لحظه شماری می کردم تا اون ماده داخلش تمومه بشه بعد توش آب پر کنم بازی کنم

این بلندمدت ترین برنامه ریزی بود که تو بچگی انجام میدادم !!!

 

◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ یادش بخیر قدیما ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊

 

“بی سرو صدا ، وسایلتونو جمع کنین با صف بیاید برید تو حیاط ؛ معلمتون نیومده”

یکی از ناگهانی ترین و سورپرایز کننده ترین جملات دوران مدرسه…

 

◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ یادش بخیر قدیما ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊

 

یادش بخیر: دبستان که بودیم وقتی معلممون میگفت “یه خودکار بدید به من” ؛ زیر دست و پا

همدیگه رو له و لورده میکردیم تا زودتر برسیم و معلم خودکار ما رو بگیره …

 

◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ یادش بخیر قدیما ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊

 

یادش بخیر: بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی

کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما

سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم

 

◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ یادش بخیر قدیما ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊

 

یادش بخیر: اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه… احساس

پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه

 

◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ یادش بخیر قدیما ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊

 

یادش بخیر: یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم

دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده، بعد ما یهو بصورت ضربتی

دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون

میدادیم )  و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم

 

◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊یادش بخیر قدیما ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊

 

یادش بخیر: تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم، تا زنگ بخوره این بازی رو

میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند،

اونکه وارد میشد، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم

 

◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊ یادش بخیر قدیما ◊◊◊◊◊◊◊◊◊◊

 

یادش بخیر قدیما به جای بخوانیم بنویسیم

کتاب فارسی بود که هر سال یه گل بهش اضافه میشد


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : سه شنبه نهم خرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

گاهی عکسی را میسوزانیم....

گاهی عکس ما را میسوزاند...

گاهی با دیدن یک عکس ساعت ها گریه می کنیم...

گاهی سال ها با یک عکس زندگی میکنم...

گاهی برای یک عکس التماس میکنیم...

گاهی...

.

.

.

.

راستی خاطره ها با آدم چه ها که نمی کنند ...؟؟!!


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : یکشنبه هفتم خرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

عاشق که میشوی.... 

مراقب خودت باش..! 

شبهای باقیمانده ی عمرت ؛

به این سادگی ها 

صبح نخواهند شد 


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : یکشنبه هفتم خرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

تو را من چشم در راهم

 

همه هنگام ......

 

نه چون نیما که می گوید : 

 

شباهنگام .....!!!


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : شنبه ششم خرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

به خانه ام که می آیی

در مسیر خانه ام دستی بر گیسوان آفتاب بکش

و بگو :

اینجا مردی اسیر سایه هاست ،

سایه ای پر شده از حجم پریشانی من .

به خانه ام که می آیی

خوب من ! اینجا بوی حسرت می دهد .

اینجا همه کس و همه چیز ، سرما خورده است ؛

ترسم که ویروس دلتنگی من تو را هم بگیرد ...

و به خانه ام که می آیی

بوسه ای طولانی ، آغوشی ممتد و یک بغل لبخند بیار ...

این روزها دلم تنگ است .

بگذار در و دیوار تنهایی من بوی تنت را بگیرد !

)علی پارسایان (


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : پنجشنبه چهارم خرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

 

اگر تو نبودی عشق نبود

ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ

ﺍﺻﺮﺍﺭﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ

ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﻧﺒﻮﺩﯼ

ﺯﻣﯿﻦ ﯾﮏ ﺯﯾﺮ ﺳﯿﮕﺎﺭﯼ ﮔﻠﯽ ﺑﻮﺩ

ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﯽ ﺣﻮﺻﻠﮕﯽ ﻫﺎ

ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﻧﺒﻮﺩﯼ

ﻣﻦ ﮐﺎﻣﻼً ﺑﯿﮑﺎﺭ ﺑﻮﺩﻡ

ﻫﯿﭻ ﮐﺎﺭﯼ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﺪﺍﺭﻡ

ﺟﺰ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺗﻮ…
 

 

رسول یونان


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : پنجشنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

گناه نه...

چاره ای نبود،طعم سیب می داد لبهایت

      و من 

                     طاق زدم بهشت را 

                                                         با آغوشت


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : پنجشنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

مادر ، تک‌واژه‌ای‌ است زیبا

مادر ، عین زیبایی است و البته که زیباتر از زیبایی چیزی نیست

قلب بزرگ خدا در سینه‌ی مادران می‌تپد

مادر ، دستی بر گهواره دارد و دستی در دست خدا

آن‌گاه که مادر، گهواره را تکان می‌دهد

عرش خدا به لرزه درمی‌آید

و همه‌ی فرشتگان سکوت می‌کنند

تا زیباترین سمفونی ِ هستی را بشنوند: « لالایی مادر را »

هیچ سنگی به آن سنگینی نیست

که بتوان آن را در یک کفه‌ی ترازو نهاد

و در کفه‌ی دیگر آن ، وزن مهر و قدر و قیمت مادرانه را سنجید


پدر ، باران است و مادر ، خاک حاصلخیز !

و زندگی با وجود این دو موجود ِ همزاد است

که سبز ِ سبز و آبی ِ آبی ست


مادر ، عنوان عاشقانه‌ترین شعر خداست

شعری که مضمون آن جز عشق نیست

مادر ، همان عشقی‌‌ست که در هیأت آدمی بر خاک گام برمی‌دارد

مادر ، چیزی‌ست شبیه خودش

هیچ‌چیز شبیه مادر نیست

مادر ، فقط مادر است . . .


و امّا ، پدر:

پدر ، می‌بخشد بی‌دریغ و دوست‌می‌دارد بی‌چشمداشت

پدر ، کار می‌کند آن‌گونه که شمع می‌‌سوزد

او در تب و تاب ، خود را آب می‌کند

تا که گرما و روشنی به من و شما ببخشد

تنها خداست که به خلوت و تنهایی پدران راه دارد

تنها خداست که می‌داند پدران چه می‌کشند و چه‌ها در دل دارند

پدران حضوری سبکبال دارند ، به چشم نمی‌آیند

و آن‌گاه که دیگر نیستند ، جای‌شان چه‌قدر خالی‌ست . . .

جای خالی پدران را با هیچ‌چیز نمی‌توان پرکرد

پدر ، همان روحی‌ست که خداوند به کالبد خاکی زندگی دمیده است

زندگی اگر زنده است ، دلیل آن پدران‌اند

این ابر باران‌زای حضور پدران بر سر ِ زندگی

و سرزندگی‌تان هماره سایه‌گستر باد


برچسب‌ها: احساسی, مادرانه

تاريخ : پنجشنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

قایقی خواهم ساخت...

با کدام عمر دراز؟!

نوح اگر کشتی ساخت،

عمر خود را گذراند،

با تبر روز و شبش،

بر درختان افتاد،

سالیان طول کشید،

عاقبت اما ساخت...

پس بگو ای سهراب؛

شعر نو خواهم ساخت...!

بیخیالِ قایق...

یا که میگفتی،

تا شقایق هست زندگی باید کرد...؟

این سخن یعنی چه...؟!!

با شقایق باشی؛

زندگی خواهی کرد...

ورنه این شعرو سخن،

یک خیال پوچ است...

پس اگر میگفتی؛

تا شقایق هست،

حسرتی باید خورد؛

جمله زیباتر میشد...!

تو ببخشم سهراب...

که اگر در شعرت،

نکته ای آوردم،

انتقادی کردم؛

به خدا دلگیرم،

از تمام دنیا،

از خیال و رویا؛

به خدا دلگیرم،

به خدا من سیرم،

در جوانی پیرم...

زندگی رویا نیست؛

زندگی پردرد است؛

زندگی نامرد است...!

زندگی نامرد است...!


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : چهارشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

نادر ابراهیمی درکتاب "یک عاشقانه آرام " میگوید : 

قلب" مهمانخانه نیست که آدمهابیایند،دوسه ساعت یا دوسه روز درآن بمانندوبعد بروند، 

قلب لانه گنجشک نیست که دربهارساخته شودودرپاییز باد آن راباخودش ببرد،

"قلب"راستش نمیدانم چیست امااین را میدانم که فقط جای آدمهای خیلی خوب است،

قلب چاه دلخوری نیست که به وقت بدخلقی،سنگریزه ای بیندازی تاصدای افتادنش رابشنوی!

"قلب"آیینه ای است که باهر شکستن،چندتکه میشودویکپارچگی اش ازهم می پاشد...

"قلب"قاصدکی ست که اگرپرهایش رابچینی،دیگربه آسمان اوج نمیگیرد،

"قلب"برکه ای است که آرامشش به یک نگاه بهم میخورد،

"قلب"اگربتواند کسی رادوست بدارد،خوبی ها وحتی زخم زبانهایش را نقش دیوارش میکند،

حال،اینکه قلب چیست،بماند!

فقط این رامیدانم؛

"قلب"وسعتی دارد به اندازه حضورخدا...

من حرمی مقدس تر ازقلب، سراغ ندارم...


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : شنبه نهم اردیبهشت ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

 

ببخشيد، سكه داريد؟

می خواهم به گذشته ها زنگ بزنم

به آن روزها

به دل های بزرگ

به محل كار پدرم

به جوانی مادرم

به کوچه هاى كودكى

به هم بازيهاى بچگى

می خواهم زنگ بزنم

به دوچرخه ی خسته ام

به مسیر مدرسه ام

که خنده های مرا فراموش کرده

به نیمکت های پر از یادگاری

به زنگ هاى تفريح مدرسه

به زمستانی که با زمین قهر نبود

به كرسى و بخارى نفتى

که همه ی ما را

با عشق دور هم جمع می کرد...

می دانم

آن خاطره ها کوچ کرده اند

می دانم

تو هم دنبال سكه ميگردى

افسوس...

هیچ سکه ای

در هیچ گوشی تلفنی

دیگر ما را به آن روزها وصل نخواهد کرد...


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : چهارشنبه ششم اردیبهشت ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

امروز بارون میباره خانومم,,,,

باران رو دوست دارم ..

صدایش .. هوایش ..عطرش.. نفس هایش ...

باران را دوست دارم

مثل خودم دیوانه است ..

کاری ندارد چه هستی و کی هستی ..

وقتی بیاید .. هوایت را عوض میکند . ..

دیوانه ات میکند باران ..

با باران

میتوانی زندگیت را از نو شروع کنی

تمام حرفها و کنایه هارا دور بریزی و یکبار دیگر

شروع کنی

باران شاید ..

شاید دلتنگ کسی است که نیست ..

باران را دوست دارم

چون ...

مثل خودم استــ ..

بی هوایت میکند .. دیوانه ات میکند .. !

سهراب اشتباه میگوید که زیر باران میتوان عاشق شد

زیر باران بااااایـــد عاشق شد .…


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : شنبه چهاردهم اسفند ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

یک روزی میرسه

اونی که دوسم نداشت میاد زیر تابوتمو میگیره

اونی که ازم متنفر بود میاد برا خداحافظی

اونی که ازم دلخور بود میاد میشینه سر قبرم

اونی که دوسم داشت برام گریه میکنه

چه روز قشنگیه اون روز

فقط

حیف که خودم نیستم تا ببینم .

یه روزی میرسه که جای خالی

بی تفاوتیام

بیخیالیام

آهنگ بلند گوش دادنام

آه کشیدنام

حس بشه و زیر لبت آروم بگی :

کاش الآن اینجا بود . . .


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : سه شنبه دهم اسفند ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

هوای خوب

مثل

زن خوب است

هميشه نيست

زماني هم که هست

ديرپا نيست

مرد اما

پايدار تر است

اگر بد باشد

می تواند مدت ها بد بماند

و اگر خوب باشد

به اين زودی بد نمی شود

اما زن عوض می شود

با

بچه

سن

رژيم

حرف

ماه

بود و نبود آفتاب

وقت خوش

زن را بايد پرستاری كرد

با عشق

حال آن كه مرد

می تواند نيرومند تر شود

اگر به او نفرت بورزند
 

 

چارلز بوکوفسکی


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : سه شنبه دهم اسفند ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

باران باشد

تو باشی

یک خیابان بی انتها باشد

به دنیا می گویم ..... خداحافظ


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : دوشنبه نهم اسفند ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

از كودك فــال فروشي پرسيدم :   چـه ميـكني ؟

 گفت : از حماقت انســانها تكـه ناني در مي آورم ؛

               من محتاج امروزم ، و آنـها فردايشــان را از من ميخواهنــد !


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : دوشنبه نهم اسفند ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.

اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!

دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی !

سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی !!!

پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را

انجام دهم؟

لقمان جواب داد :

اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می

دهد .

اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین

خوابگاه جهان است .

و اگر با مردم دوستی کنی در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال

توست...


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : دوشنبه نهم اسفند ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

سالها پیش از این، زیر یک سنگ،در گوشه ای از زمین

من فقط یک کمی خاک بودم ، همین

یک کمی خاک که دعایش

دیدن آخرین پله آسمان بود.

آرزویش همیشه        پر زدن تا ته کهکشان بود.

خاک هر شب دعا کرد

از ته دل خدا را صدا کرد

                        یک شب آخر دعایش اثر کرد

                        یک فرشته تمام زمین را خبر کرد

و خدا تکه ای خاک برداشت

  آسمان را در آن کاشت

خاک را توی دستان خود ورز داد

روح خود را به او قرض داد

خاک ، توی دست خدا نور شد       پر گرفت از زمین دور شد

راستی

من همان خاک خوشبخت          من همان نور هستم

پس چرا گاهی اوقات

این همه از خدا دور هستم؟!.....

                                        

 

  عرفان نظر آهاری


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : یکشنبه هشتم اسفند ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

                   نمی دانم چه رازی ست

                   نمی خواهم بدانم

                  آن هنگام که باران می بارد

                 بیش از اینکه محو زیبایی آن شوم

                 محو چکه چکه کردن سقف خانه ام میشوم

                نمی دانم چه سری ست

                نمی خواهم بدانم

                آن هنگام که باران آن رحمت الهی

               شوق باریدن می کند

               بیش ازآنکه فکر قدم زدن زیر باران باشم

              فکر سوراخ ته کفشهایم می باشم

             آری

             بی شک قدم زدن زیر باران خیلی زیباست اما نه با کفشهای سوراخ شده

             این است زشت و زیبا


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : شنبه هفتم اسفند ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

(( نان را از من بگير ، اگر ميخواهي ،

هوا را از من بگير ، اما ؛

خنده ات را نه .

گل سرخ را از من مگير

سوسني را كه ميكاري ،

آبي را كه به ناگاه

در شادي تو سر ريز ميكند ،

موجي ناگهاني از نقره را

كه در تو ميزايد .

از پس ِ نبردي سخت باز ميگردم

با چشماني خسته

كه دنيا را ديده است

بي هيچ دگرگوني ،

اما خنده ات كه رها ميشود

و پرواز كنان در آسمان مرا مي جويد

تمامي درهاي زندگي را

به رويم ميگشايد .

عشق من ، خنده ي تو

در تاريكترين لحظه ها مي شكفد

و اگر ديدي ، به ناگاه

خون من بر سنگفرش خيابان جاري است ،

بخند ، زيرا خنده ي تو

براي دستان من

شمشيري است آخته .

خنده ي تو ، در پاييز

در كناره ي دريا

موج كف آلوده اش را

بايد برافروزد،

و در بهاران ، عشق من ،

خنده ات را ميخواهم

چون گلي كه در انتظارش بودم .

بخند بر شب

بر روز ، بر ماه ،

بخند بر پيچاپيچ خيابان هاي جزيره ، بر اين پسر بچه ي كمرو

كه دوستت دارد ،

اما آنگاه كه چشم ميگشايم و ميبندم،

آنگاه كه پاهايم ميروند ، و باز ميگردند

نان را ، هوا را ،

روشني را ، بهار را ،

از من بگير

اما خنده ات را هرگز !

تا چشم از دنيا نبندم. ))

 

پابلو نرودا


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : پنجشنبه پنجم اسفند ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

 

محبوبِ من

اگر به تو دروغ بگویم

زبانم از بیخ و بن بریده شود

و از سعادت کلامِ " دوستت دارم " محروم بماند
 

محبوبِ من

اگر دروغ برایت بنویسم

دستانم بخشکند 

و از سعادت نوازشت محروم بمانند
 

محبوب من

اگر چشمانم به تو دروغ بگویند

همچون دو اشکِ مایوس ، جاری شوند بر کف دستانم

ودیدارت نصیبشان نشود
 

 

ناظم حکمت


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : دوشنبه دوم اسفند ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

عشقبازی به همین آسانی است...

که گلی با چشمی

بلبلی با گوشی

رنگ زیبای خزان با روحی

نیش زنبور عسل با نوشی

کارهمواره ی باران با دشت

برف با قله کوه

رود با ریشه بید

باد با شاخه و برگ

ابر عابر با ماه

چشمه ای با آهو، برکه ای با مهتاب

و نسیمی با زلف

دو کبوتر با هم

وشب و روز و طبیعت با ما


عشقبازی به همین آسانی است...

شاعری با کلماتی شیرین

دست آرام و نوازش بخش بر روی سری

پرسشی از اشکی

وچراغ شب یلدای کسی با شمعی

و دل آرام و تسلا

و مسیحای کسی یا جمعی


عشقبازی به همین آسانی است...

که دلی را بخری

بفروشی مهری

شادمانی را حراج کنی

رنج ها را تخفیف دهی

مهربانی را ارزانی عالم بکنی

وبپیچی همه را لای حریر احساس

گره عشق به آنها بزنی

مشتری هایت را با خود ببری تا لبخند


عشقبازی به همین آسانی است...

هر که با پیش سلامی در اول صبح

هرکه با پوزش و پیغامی با رهگذری

هرکه با خواندن شعری کوتاه با لحن خوشی

نمک خنده بر چهره در لحظه ی کار

عرضه سالم کالای ارزان به همه

و خداحافظی شادی در آخر روز

و نگهداری یک خاطر خوش تا فردا

و رکوعی و سجودی با نیت شکر

عشقبازی به همین آسانی است...


مجتبی کاشانی


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : دوشنبه دوم اسفند ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

 

دل من نرم تر از جنس حریر

دلم از جنس بلور

گر تو را قصد شکستن باشد

سنگ ، بی انصافی است

یک تلنگر کافی است...


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : دوشنبه دوم اسفند ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

چه زيبا گفت شاملو...                 

لمس تن تو شهوت است و گناه...حتي اگر خدا عقدمان را ببندد...

داغي لبت،جهنم من است حتي اگر فرشتگان سرود نيكبختي بخوانند...      

هم آغوشي با تو،هم خوابگي چرك آلودي است حتي اگر خانه ي خدا خوابگاهمان باشد...       

فرزندمان،حرام نطفه ترين كودك زمين است حتي اگر تو مريم باشي و من روح القدس...    

خاتون من ! حتي اگر هزار سال عاشق تو باشم،حتي 

يك بوسه   

يك نگاه      

حرامم باد!گر تو عاشق من نباشي...


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : یکشنبه یکم اسفند ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

آنان که بیشتر دوستشان داری

بیشتر دچار سوء تفاهم با تواند

بی آنکه بخواهی و بدانی،

بیشتر می رنجانیشان

بیشتر می رنجانندت

بیشتر به یادشان هستی 

ولی ...

کمتر عشق می گیری 

کمتر عشق می گیرند !

چشم به هم می زنی و می بینی عزیزترین ها

با یک برداشت نادرست از هم

هر روز از هم دور و دور تر میشوند ...

غافل از اینکه بهترین روزهایشان

با قهر و دوری و نامهربانی می گذرد...

ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﯾﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ؟

ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤﺖ ﭼﻮﻥ ﻣﻔﯿﺪﯼ

ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤﺖ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﻣﻔﯿﺪ نباشی...

ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﮔﺮﺍﻥ ﻗﯿﻤﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺑﺮﺍﯼ

ﺟﻠﺴﺎﺕ ﻣﻬﻢ، ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ،

ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﻌﺒﻪ ﯼ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﺑﯽ ﺧﺎﺻﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ

ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﺍﻡ!

ﻣﻦ ﺑﻪ ﻣﯿﺰ ﻣﺪﯾﺮﯾﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﭘﺸﺖ ﺁﻥ  

ﻣﯽﻧﺸﯿﻨﻢ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ،

ﺍﻣﺎ ﺑﻪ سبوي تشنه ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ!

ﻣﻦ ﺑﻪ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﯼ روانشناسي ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ،

ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺏ ﻭ ﺍﺩﺑﯽ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ

ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﻧﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵﻣﯿﺪﻫﻨﺪ،

ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ ﺧﻮﺩ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ...

ﺭﺍﺳﺘﯽ، ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﯾﻢ ﯾﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ؟ 


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : دوشنبه هجدهم بهمن ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

« آرامش»  به معناي آن نيست که صدايي نباشد، مشکلي وجود نداشته باشد ،

يا کار سختي پيش رونباشد ، 

آرامش يعني؛

درميان صدا ، مشکل و کار سخت ، دلي آرام وجود داشته باشد...

" دلتون آرام "


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : شنبه بیست و پنجم دی ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

پا به پای کودکی هایم بیا                  کفش هایت را به پا کن تا به تا

قاه قاه خنده ات را ساز کن                    باز هم با خنده ات اعجاز کن

پا بکوب و لج کن و راضی نشو          با کسی جز عشق همبازی نشو

بچه های کوچه را هم کن خبر               عاقلی را یک شب از یادت ببر

خاله بازی کن به رسم کودکی                    با همان چادر نماز پولکی

طعم چای و قوری گلدارمان                لحظه های ناب بی تکرارمان

مادری از جنس باران داشتیم             در کنارش خواب آسان داشتیم

یا پدر اسطوره  دنیای ما                          قهرمان باور زیبای ما

قصه های هر شب مادربزرگ                 ماجرای بزبز قندی و گرگ

غصه هرگز فرصت جولان نداشت         خنده های کودکی پایان نداشت

هر کسی  رنگ خودش بی شیله بود      ثروت هر بچه قدری تیله بود

ای شریک نان و گردو و پنیر  !             همکلاسی ! باز دستم را بگیر

مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست       آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟

حال ما را از کسی پرسیده ای ؟        مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟

حسرت پرواز داری در قفس؟         می کشی مشکل در این دنیا نفس؟

سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟    رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟

رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟          آسمان باورت مهتابی است ؟

هرکجایی شعر باران را بخوان           ساده باش و باز هم کودک بمان

باز باران با ترانه ، گریه کن !              کودکی تو ، کودکانه گریه کن!

ای رفیق روز های گرم و سرد            سادگی هایم به سویم باز گرد!


برچسب‌ها: اشعار متفرقه, احساسی

تاريخ : شنبه بیست و پنجم دی ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند .


فرشته پری به شاعر داد و شاعر ، شعری به فرشته .


 شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و

 

شعرهایش بوی آسمان گرفت

 
و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و

 

دهانش مزه عشق گرفت .

 

خدا گفت: دیگر تمام شد.


دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار می شود.


زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود،

 

 زمین برایش کوچک است

 

و فرشته ای که مزه عشق را بچشد،

 

آسمان برایش تنگ


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : شنبه بیست و پنجم دی ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهار طرفش  

زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می گیرد و آدم هایی که سخت مشغول 

زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند. 

آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت 

دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است. 

در چنین روزی، تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه، 

 

زندگیم را به من برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید. 

بگذارید آن را بستر زندگی بنامم. بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که

 به حیات خود ادامه دهند. 

چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب، چهره یک نوزاد و شکوه عشق را 

در چشم های یک زن ندیده است. 

قلبم را به کسی هدیه بدهید که از قلب جز خاطره ی دردهایی پیاپی و آزار دهنده

چیزی به یاد ندارد.

خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف ماشین بیرون کشیده اند و کمکش کنید

تا زنده بماند تا نوه هایش را ببیند.

کلیه هایم را به کسی بدهید که زندگیش به ماشینی بستگی دارد

که هر هفته خون او را تصفیه می کند.

استخوان هایم، عضلاتم، تک تک سلول هایم و اعصابم را بردارید و راهی پیدا کنید

که آنها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید.

هر گوشه از مغز مرا بکاوید، سلول هایم را اگر لازم شد، بردارید و بگذارید

به رشد خود ادامه دهند

تا به کمک آنها پسرک لالی بتواند با صدای دو رگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی

زمزمه باران را روی شیشه اتاقش بشنود.

آنچه را که از من باقی می ماند بسوزانید و خاکسترم را به دست باد بسپارید،

تا گلها بشکفند.

اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم،

ضعفهایم و تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند.

گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید.

عمل خیری انجام دهید، یا به کسی که نیازمند شماست، کلام محبت آمیزی بگویید.

 

اگر آنچه را که گفتم برایم انجام دهید، همیشه زنده خواهم ماند ...

 

 

آلبرت انشتین


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : یکشنبه نوزدهم دی ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

پيراهن نگاه مرا مکش از پشت

که بر مي گردم

و بي خيال عزيزهای مصری و يعقوب های چشم به راه

چنان به خود مي فشارمت

که هفتاد و هفت سال تمام

باران ببارد و گندم درو کنيم...


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : یکشنبه نوزدهم دی ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

من

برای دوست داشتن ات

مدت هاست آماده ام

اما

امان از تو

امان از زن ها

همیشه دیر حاضر می شوید . .


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : یکشنبه نوزدهم دی ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

شايد

کسي رو که باهاش خنديدي

يه روزي فراموش کني

ولي

کسي رو که به خاطرش گريه کردي

هيچوقت فراموش نميکني..


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : شنبه هجدهم دی ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

دوری ، عشق های عادی را از بین می برد و عشق های بزرگ و

جاودانی را تشدید می کند ؛ مانند باد که شمع را خاموش و آتش را

شعله ور می سازد....


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : شنبه هجدهم دی ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

 

عشق چیست؟


۱-سه ثانیه نگاه


۲-سه دقیقه لبخند


۳-سه روز آشنایی


۴-سه هفته وفاداری


۵-سه ماه بی قراری


۶-سه سال انتظار


۷-سی سال پشیمانی


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : پنجشنبه شانزدهم دی ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

ﻭ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﻋﺎﺷﻘﻢ !....

ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮐﻪ ﻣﻲ ﺗﻮﺍﻧﻢ

ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﻧﮑﻪ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺑﮕﻴﺮﺩ

ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺑﻲ ﻭﻓﺎﻳﻲ ﻫﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﺑﺸﻤﺎﺭﻡ ...

ﻭ ﺩﺳﺖ ﺁﺧﺮ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﻢ !...

ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮐﻪ ﻣﻲ ﺗﻮﺍﻧﻢ

ﺍﺳﻤﺖ ﺭﺍ ﺭﻭﻱ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﺑﻬﺎﻱ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﻨﻮﻳﺴﻢ

ﻭ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺟﺎ ﮐﻢ ﺑﻴﺎﻭﺭﻡ !...

ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮐﻪ ﻣﻲ ﺗﻮﺍﻧﻢ

ﺷﺐ ﻫﺎ ﻃﻮﺭﻱ ﺑﻪ ﻳﺎﺩﺕ ﮔﺮﻳﻪ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ

ﺧﺪﺍ ﺟﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﺪ !...

ﻭ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﻋﺎﺷﻘﻢ

ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮐﻪ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﻢ

ﭼﺸﻢ ﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪﻡ

ﻭ ﺧﻴﺎﻝ ﮐﻨﻢ : ﻫﻨﻮﺯ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺭﻱ ..


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : پنجشنبه شانزدهم دی ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

اگر عاشقِ کسي ديگر شوم، ديگر همانند گذشته دلتنگ‌ات نمي‌شوم!

حتي ديگر گاه به گاه گريه هم نمي‌کنم،

در تمام جملاتي که نام تو در آنها جاري‌ست، چشمانم پُر نمي‌شود

تقويمِ روزهايِ نيامدنت را هم دور انداخته‌ام.

کمي خسته‌ام، کمي شکسته

کمي هم نبودنت، مَرا تيره کرده است.

اينکه چطور دوباره خوب خواهم شد را هنوز ياد نگرفته‌ام،

و اگر كسي حالم را بپرسد، تنها مي‌گويم خوبم!

اما مضطربم

فراموش کردن تو عليرغم اينکه ميليون‌ها بار به حافظه‌ام سَر مي‌زنم

و نمي‌توانم چهره‌ات را به خاطر بياورم، من را مي‌ترساند!

ديگر آمدنت را انتظار نمي‌کشم

حتي ديگر از خواسته‌ام براي آمدنت گذشته‌ام،

اينکه از حال و رُوزت باخبر باشم، ديگر برايم مهم نيست!

بعضي وقتها به يادت مي‌افتم

با خود مي‌گويم : به من چه ؟ درد من براي من کافي ا‌ست!

آيا به نبودنت عادت کرده‌ام؟

از خيالِِ بودنت گذشته‌ام ؟

مضطربم

اگر عاشق کسي ديگر شوم

باور کن آن روز، تا عمر دارم،

تو را نخواهم بخشيد...!


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : پنجشنبه شانزدهم دی ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

هرگز برای عاشق شدن، به دنبال باران و بهار و بابونه نباش.

گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی

که ماه را بر لبانت می نشاند.


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : چهارشنبه پانزدهم دی ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

جنگ میان من و تو خیلی وقت پیش باید به اتمام می رسید

 

اگر چشمانت آتش بیار معرکه نمیشدند


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : چهارشنبه پانزدهم دی ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

الفبای زندگی

 

الف : اشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزوها

ب: بخشش برای تجلی روح و صیقل جسم

پ: پویایی برای پیوستن به خروش حیات

ت: تدبیر برای دیدن افق فرداها

ث: ثبات برای ایستادن در برابر باز دارنده ها

ج: جسارت برای ادامه زیستن

چ: چاره اندیشی برای یافتن راهی در گرداب اشتباه

ح: حق شناسی برای تزکیه نفس

خ: خودداری برای تمرین استقامت

د: دور اندیشی برای تحول تاریخ

‌ذ: ذکر گویی برای اخلاص عمل

ر: رضایت مندی برای احساس شعف

ز: زیرکی برای مغتنم شمردن دم ها

ژ:  ژرف اندیشی برای شکافتن عمق دردها

س: سخاوت برای گشایش کارها

ش: شایستگی برای لبریز شدن در اوج

ص: صداقت برای بقای دوستی

ض: ضمانت برای پایبندی به عهد

ط :  طاقت برای تحمل شکست

ظ : ظرافت برای دیدن حقیقت پوشیده در صدف

ع :عطوفت برای غنچه نشکفته باورها

غ :غیرت برای بقای انسانیت

ف: فداکاری برای قلبهای دردمند

ق: قدرشناسی برای گفتن ناگفته های دل

ک: کرامت برای نگاهی از سر عشق

گ: گذشت برای پالایش احساس

ل: لیاقت برای تحقق امید ها

م: محبت برای نگاه معصوم یک کودک

ن: نکته بینی برای دیدن نادیده ها

و: واقع گرایی برای دستیابی به کنه هستی

ه : هدفمندی برای تبلور خواسته ها

ی: یک رنگی برای گریز از تجربه دردهای مشترک


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : سه شنبه چهاردهم دی ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

پسر گرسنه اش است ، شتابان به طرف یخچال می رود...

در یخچال را باز می کند،

عرق شرم بر پیشانی پدر می نشیند...

پسرک این را می داند،

دست می برد بطری آب را بر می دارد،

کمی آب در لیوان می ریزد،

صدایش را بلند می کند: " چقدر تشنه بودم! "

ولی پدر این را می داند پسر کوچولویش چقدر بزرگ شده است


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : دوشنبه سیزدهم دی ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

بزرگتر كه مي شيم غصه هامون زودتر از خودمون قد مي كشن...

لبخندمون رو توآلبوم كودكي جا ميذاريم و ناخواسته

وارد دنياي لبخندهاي مصنوعي ميشيم ،شايد بزرگ شدن

اون اتفاقي نبود كه انتظارش و مي كشيديم...

خـــــــــــدايـــــــــاااااااااااااا

يا برگردون خيلي عقب... يا ببر جلو..

.اينجاي زندگي خش داره!!

خـــــــــــــــدایا......

مــــیـــشـــه ديگه از اين بـــزرگــتــر نــشــم،

مــــیــشــــه اين بزرگ شدن ها واسه هميشه تموم شه،

از اين لبخندهاي مصنوعي خــــســــتــــه شــــــدم

خدایا من به دنیا اومدم اما دنیا به من نیومد

خدا  منو به این دنیا آوردی تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنم

نه به هر قیمتی زندگی کنم

یعنی میشه تموم شه؟؟


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : چهارشنبه هشتم دی ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

تو رفتی و ندیدی

دل من

پشت سرت

کاسه آبی شد و ریخت...


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : چهارشنبه هشتم دی ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

در گلدان لب پنجره ی خاطرات

گل نازي سر از مخمل زيباي خويش بر آورده

كه نور ، روشنايي و گرما از او قرض مي گيرد

كاش شبنمي بودم و در آغوشش تا

لحظه ی رفتن به آسمان  ،  بچگي ميكردم


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : چهارشنبه بیست و چهارم آذر ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

از یـه جـایـی بـه بعـد، دیـگه بـزرگ نمیشیم، پیـر میشیـم

از یـه جـایـی بـه بعـد، دیـگه خستـه نمیشیـم، مـی بُـریــم

از یـه جـایـی به بعـد، دیـگه تـکراری نیستیـم، زیـادی ایم ...!!!


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : شنبه بیستم آذر ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

تمام خنده هایم را نذر کرده ام

تا تو،

همانی باشی که

صبح یکی از روزهای خدا

عطر دست هایت

دلتنگی ام را به باد می سپارد

 

 

سید علی صالحی


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : شنبه ششم آذر ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

هیچ از حال ِ دل پنجره ها می دانی

که چه بی خواب در این کوچه تماشا کردند

گذر قاصدکی را به خیال ِ خبرت

به خیالی که تو می آیی و باز

من کنار همه ی پنجره ها

بغض ِ پاییزی این خاطره را می شکنم

هیچ می دانی تو

جای این خاطره ها

شیشه ی عمر ِ همه پنجره ها بی تو شکست

نفس سرد ِ زمستان، به تن کوچه نشست

هیچ میدانی تو

چه براین خانه ی تنهایی من بی تو گذشت


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : شنبه ششم آذر ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

ﯾﺎﺩﻣﻪ ﺑﭽﮕﯽ ﻫﺎﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﻣﺰﺍﺭ، ﺳﻌﯽﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﭘﺎﻡ ﺭﻭ ﻗﺒﺮﺍ ﻧﺮﻩ!

ﺗﺎ ﺭﻭ ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ، ﺟﯿﮕﺮﻡ ﺁﺗﯿﺶ ﻣﯽﮔﺮﻓﺖ ﭼﺸﺎﻣﻮ ﻣﯽ ﺑﺴﺘﻢ،

ﺗﻮ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﺵ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻡ...

ﭼﻨﺪﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺖ.....

ﻣﻦ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ....ﻣﺮﺩﻩ ﻫﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ....ﻗﺪﯾﻤﯽ ﻫﺎ ﭘﻮﺳﯿﺪﻩ ﺗﺮ.....ﺟﺪﯾﺪﯼ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺳﻨﮓ ﺷﮑﯿﻞﺗﺮ.

ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﻢ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﻭﯼ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﻗﺒﺮ ﭘﺎﻡ ﺭﻓﺖ،ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﺻﻠﻮﺍﺕ

ﺑﻔﺮﺳﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﺭﺍﺳﺘﺶ ، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ

ﻣﺎ ﮐﻪ ﺩﻟﻤﻮﻥ ﻧﻤﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﺣﺘﯽ ﺭﻭﯼ ﻣﺮﺩﻩ ﻫﺎﭘﺎ ﺑﺬﺍﺭﯾﻢ

ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﺭﺍﺣﺖ ﺭﻭﯼ ﺯﻧﺪﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺳﺸﻮﻥ ﭘﺎ ﻣﯿﺰﺍﺭﯾﻢ...


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : سه شنبه دوم آذر ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

زندگي بافتن يك قالي است !؟

نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی !

نقشه را اوست که ترسيم کرده !

تو در این بین فقط می بافی !

پس نقشه را خوب ببین

رنگ ها را بشناس

تا گل سرخ  به پژمردگي نزند

يا دامن طاووست از غرورش كم نكند

شانه ها را كه بر دار قالي ميزني هشيار باش

تا مو ي پريشان كرده ی دخترك بر باد ندهي

ريشه ها ي تك درختي را كه بهم ميبافي

ريشه را آرام بزن

تا ريشه اش را نزني !

نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند؟!!

و تو بايد كه

یادت باشد،زندگی کوتاه است

به همان قدمت قالي اي كه مي بافي

قوانین را بشکن !

اما  نرخ را مشكن

زود ببخش!

اما مفت نبخش !

تا كه بدانند كه بخشنده اي ، نه فروشنده مهر !

آروم ببوس !

تا كه شهدش بر رخ نشيند

عاشق باش

اما

عاشق حقیقی باش !

سوار قطار زندگی ات شو

بگذار او ایستگاهش را تعیین کند

ديدي چه ساده است زيستن !

اما زيستن ساده نيست !

مگر

قالي ات را خوب ببافي !

رج هايش را با صبر

با عشق

با مهر

رنگ هايش را شاد بر گزين

تار هايش را چون تارهاي ساز كوك كن

تا صداي زندگاني ات را بشنوي

خوب گوش كن !!!

خواهي شنيد !


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : دوشنبه یکم آذر ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

 

دل تکونی از خونه تکونی واجب ترِه

دلتو بتکون

از حرفا

بُغضا

آدما

دلتو بتکون از هرچی که يادش دلتو به درد میاره

از خاطره هايی که گريه هاش بيشتر از خنده هاشه

از نفهميدنِ اونايی که هميشه فهميديشون

دلتو بتکون از کوتاهی های خودت

اگه با يه

"ببخشيد! من هم مقصر بودم" يکی رو آروم می کنی

آرومش کن


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : دوشنبه یکم آذر ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

از ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : چه کسی ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ؟

ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ خندید و ﮔﻔﺖ: "ﻋﺸﻘﻢ" ﺭﺍ...

ﮔﻔﺘﻨﺪ : "ﻋﺸﻘﺖ" ﮐﯿﺴﺖ ؟؟ ﮔﻔﺖ : "ﻋﺸﻘﯽ" ﻧﺪﺍﺭﻡ !!

ﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺑﺮﺍﯼ "ﻋﺸﻘﺖ" ﺣﺎﺿﺮﯼ ﭼﻪ کارها ﮐﻨﯽ....؟

ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻋﺎﻗﻼﻥ ﻧﻤﯿﺸﻮﻡ، ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ...، خیانت نمیکنم...

دور نمیزنم.... وعده سر خرمن نمیدهم...دروغ نمیگویم..خیانت نمیکنم....

و ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ، ﺗﻨﻬﺎﯾﺶ ﻧﻤﯿﮕﺬﺍﺭﻡ، ﻣﯿﭙﺮﺳﺘﻤﺶ...

ﺑﯽ ﻭﻓﺎﯾﯽ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ، ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ ..

برایش فداکاری خواهم کرد..ناراحت و نگرانش نمیکنم...غمخوارش میشوم...

ﮔﻔﺘﻨﺪ : ولی ﺍﮔﺮ ﺗﻨﻬﺎﯾﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ...، ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﻧﺪﺍﺷﺖ ..، اﮔﺮ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﮐﺮﺩ ، ﺍﮔﺮ ﺑﯽ ﻭﻓﺎ

ﺑﻮﺩ..

اگر ترکت کرد ﭼﻪ...؟

اشک بر چشمانش حلقه زد و ﮔﻔﺖ : ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ "ﺩﯾﻮﺍﻧـــــــــﻪ" ﻧﻤﯿﺸﺪم


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : چهارشنبه بیست و ششم آبان ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

یارب!

 

هنگامی که ثروتم دادی، خوشبختی ام رانگیر.

 

هنگامی که توانایی ام دادی، عقلم را نگیر.

 

 هنگامی که مقامم دادی، تواضعم رانگیر.

 

 آنگاه که تواضعم دادی ، عزتم رانگیر.

 

وقتی قدرتم دادی ،عفوم رانگیر .

 

هنگامی تندرستی ام دادی، ایمانم رانگیر .

 

و آنگاه که فراموشت کردم ، فراموشم مکن،

 

آمين يا رب العالمین

 


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : سه شنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

ﻋﺎﺷﻘﻢ ……

ﺍﻫﻞ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﭼﻪ ﯼ ﺑﻦ ﺑﺴﺖ ﮐـﻨﺎﺭﯼ،

که ﺗﻮ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﺵ ﭘﺎﯼ به ﻗﻠﺐ ﻣﻦِ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻧﻬﺎﺩﯼ……

ﺗﻮ ﮐﺠــــــــــــــــــــــــــــﺍ؟ ﮐﻮﭼﻪ ﮐﺠـــــــــــــــــــــــﺎ!؟

ﭘﻨﺠﺮﻩ ﯼ ﺑﺎﺯ ﮐﺠــــــــــــﺎ!!؟

ﻣﻦ ﮐﺠــــــــــــــــــــــــــﺎ؟ ﻋﺸﻖ ﮐﺠــــــــــــــــــــــﺎ!؟

ﻃﺎﻗﺖِ ﺁﻏﺎﺯ ﮐﺠــــــــــــــﺎ!!؟

ﺗﻮ به ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻭ ﻧﮕﺎﻫــــــﯽ ،

ﻣﻦِ ﺩﻟﺪﺍﺩﻩ به ﺁﻫــــــــــﯽ،

ﺑﻨﺸﺴﺘﯿﻢ: ﺗﻮ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﻭ ، ﻣﻦِ ﺧﺴﺘﻪ " به ﭼﺎﻫـــــــــﯽ……

ﮔُﻨــــــــــــﻩ ﺍﺯ ﮐﯿﺴﺖ؟!!!؟

ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﯼ ﺑــــــــــــــﺍﺯ؟!

اﺯ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺁﻏـــــــــــــﺍﺯ؟!!


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : یکشنبه شانزدهم آبان ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

آدم ها به همان خونسردی که آمده اند

چمدانشان را می بندند

و ناپدید می شوند

یکی در مه

یکی در غبار

یکی در باران

یکی در باد

وبی رحم ترینشان در برف

آنچه برجا می ماند

رد پایی است

و خاطره ای که هر از گاه

پس می زند مثل نسیم سحر

پرده های اتاقت را.

کدام آدم و حوا؟

ما حاصل یک جهش در ژن های آفتاب پرست هستیم!

که این گونه به سرعت رنگ عوض می کنیم ...

شعرم کجا بود دیگر!

واژه ها هم نم می کشند

وقتی هوا چنان از نفس های اطرافیانم سنگین است


که خواب و خوراک ندارد کسی در من

تو نیستی...بگـــــو

این بغض بی امان را...

در خالی کدام شـــــانه


پنهان کنم!!

از "تـــو" دلـگیـــر نیستَــــم

از دلــم دلـگیـــرم!

کــــه نبــــودنـت را صبــــورانــــه تحمـــــل میکـنــــد

بـی هیـــچ شکــــوه ای...!!!

تمام خنده هایم را نذر کرده ام که گریه ام نگیرد،

اما شبها...

وای از شبها...یادت ...عکست...خاطراتت ...

 

 

 


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : دوشنبه سوم آبان ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

تلفن همراه پيرمردى كه توى اتوبوس كنارم نشسته بود زنگ خورد...

پيرمرد به زحمت تـــلفن را بــا دستــــهاى لـــرزان از جـيـبـش درآورد،

هرچه تلفن را در مقابـل صورتش عقب و جلو كرد نتوانست اسم تماس

گيرنده را بخواند...

رو به من كرد و گفت: ببخشيد... چه نوشته؟

گفتم نوشته... "همه چيزم"

پيرمرد: الو، سلام عزيزم...

يهو دستش را جلوى تلفن گرفت و با صداى آرام و لبخندى زيبا و قديمى

به من گفت: همسرم است!


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : یکشنبه چهاردهم شهریور ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

من امروز

دستها را

برده ام بالا

سپردم دل

به آن والا

و از عمق

وجود خود

خدایم را

صدا کردم

 

نمی دانم

چه میخواهی

ولی امشب

برای تو

برای رفع غمهایت

برای قلب زیبایت

برای آرزوهایت

به درگاهش دعا کردم

و میدانم خدا

از آرزوهایت

خبر دارد

و در قلبم

یقین دارم

دعاهایم

اثر دارد ..........


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : شنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه میلغزد

 

ولی باران نمیداند که من دریایی از دردم

 

به ظاهر گرچه میخندم ولی اندر سکوتی تلخ میگریم . . .


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : دوشنبه بیست و یکم تیر ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

 

شادی کوچکــــی می خـــواهم!

آنقــــــدر کوچک؛

که کسی نخـــــــواهد آنـــــرا از من بگیـــرد.


برچسب‌ها: احساسی, جملات کوتاه

تاريخ : دوشنبه بیست و یکم تیر ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

 

تو بـــرو پیچک من ،

 

فکر تنهـــایی این قلب مرا هیــچ مکن ،

روی پیشانــی من چیــــزی نیست ،

غیـــر یک قصه پـــــــر از بی کسی و تنهــــایی


برچسب‌ها: احساسی, جملات کوتاه

تاريخ : دوشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

در کنار ساحل دریای غم

 

قایقی میسازم از دلواپسی

 

بر دو سوی پرچمش خواهم نوشت

 

یک مسافر از دیار بی کسی


برچسب‌ها: احساسی

تاريخ : دوشنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

بغضهای مرطوب مرا باور کن،

 

 

این باران نیست که میبارد ،

 

 

صدای خسته ی قلب من است که از چشمان آسمان

 

 

بیرون میریزد

 


برچسب‌ها: احساسی

پیج رنک

دانلود آهنگ