تمام دغدغه ام توی خواب و بیداری !
شمیم عطر تو در لحظه های من جاری !
چکید اشک من از چشم هام تا دیدم
تو رمز گونه نوشتی که دوستم داری !
برچسبها: نفیسه سادات موسوی
عشق، دعوای میان خِرَد و احساس است
سرنوشت همه عشّاق جهان ، حسّاس است
لااقل عاشقِ معشوقه ی مردم نشوید
که به فتوای همه ، مظهر حق الناس است
برچسبها: نفیسه سادات موسوی
شک ندارم یک روز
شاید سی سال بعد از امروز
موهای طلایی نوه ات را نوازش می کنی
و به شعرهای شاعری فکر می کنی
که در جوانی ات
عاشق تو بود
شاعری که اگر بود
هنوز هم می توانست
موهای سپیدت را
به برف های دست نخورده ی اولین صبح زمستان
تشبیه کند
و در چشم های کم سو شده ات
خاطره های خاک خورده ای را بیابد
که هرگز به روی زبانت نیامدند .....
شک ندارم یک روز
شاید سی سال بعد از امروز
تلویزیون را روشن می کنی
و مجری برنامه ، شعر که می خواند
به خاطر خواهی آورد
شعرهای شاعری را که
واژه واژه اش
از پی لبخند روی لبهایت
به هم ریختگی موهایت
و آهنگ ِ مردانه ی ِ صدایت
نوشته شده بودند
بی شک یک روز
سی سال بعد
از کنار عابران که رد می شوی
بوی عطری گیجت می کند …
پرتاب می شوی به سی سال قبل
و دعا می کنی همان لحظه باران ببارد
تا گم شود قطره ی اشکی
که به یاد شاعر عاشقانه های «تقدیم به تو»
با حوصله پایین می افتند از چشم هایت
از همان چشم هایی که ...
آه...!
تو مرا به یاد خواهی آورد
بدون شک
یک روز
شاید سی سال بعد !
برچسبها: نفیسه سادات موسوی
لعنت به بغض نیمه شب مانده در گلو
لعنت به آنچه مرده درونم، به آرزو
لعنت که فکر او ز سرم کم نمی شود
رفته ولی تمام مرا کرده زیر و رو
خورشید در غروب نهانی که خواب بود
نوشیده است خون دلم را سبو سبو
بس کن پدر! چگونه گمان میکنی هنوز
در گوش من نصایح تو میرود فرو؟
پیری چقدر زودتر از من به سر رسید
لعنت به شانه ها که نگفتند مو به مو
دردا که دور گشتی و از من بریده ای
من هم بریده ام دگر از نام و آبرو
لعنت به دردهاى دلى که شکسته ماند
با یک ضمیر مفرد غائب شبیه "او"
لعنت به اشک جاری از روی گونه ها
لعنت به هق هق خفه زیر دو تا پتو
لعنت به هرچه خاطره که تلخ و تیره است
دعوا، جدل، گلایه و گاهی بگو مگو
غیر از صبوری از من عاشق چه دیده ای؟
اصلا قبول هرچه بخواهی، فقط بگو
لعنت به خوابهای پریشان، به قرص خواب
لعنت به فکر درهم و درگیر و تو به تو
لعنت به آسمان شب بى ستاره ها
اهل سکوت بوده کسى حین گفت و گو؟
لعنت به عطر جاری پیراهن تنت
یک شهر در پی ات شده مشغول جست و جو
لعنت به من، هرآنچه مرا عاشق تو کرد
وقت است بگذرم ز خودم، جام زهر کو؟
پیراهنی ست عشق ، تن هر که می رود
چون بند پاره کرد ، ندارد دگر رفو
باید به چهره آب زنم دیده وا کنم
تا هیچ کس از این همه مستی نبرده بو
لعنت به اشکها که قطار از پی قطار
لعنت به چشم قرمز ِ صبح علی طلو...
"عینش " درون وزن نگنجید و حذف شد
عین تمام خاطره ها بین های و هو
یادت به شر! که مِهر تو کانون فتنه بود
یادم به خییر! شادی من را دگر مجو
لعنت به فکرهای خیالی شاعری
کز شاخه های طبع نشسته است روی جو
افتاده ام درون گناه نکرده ای
مانند اقتدا به نمازی که بی وضو...
برچسبها: نفیسه سادات موسوی
چراغا مرده و تاریکه خونه
همه خوابن منم چشمامو بستم
همه خوابن منم باید بخوابم
منم باید...ولی بیدار نشستم
ببین کم خوابی شبهای بی بی
جلو بی خوابی من ، هیچه هیچه
بهت فک میکنم قلبم میلرزه
نفس تا میکشم عطرت می پیچه
غذا از اشک چشمام شووره هرشب
همش بازیچه ی دلتنگیامم
دیگه لبخندامم شیرین نمیشه
بدون شب بخیرت، تلخه کامم
خودت میدونی که باید تموم شه!
میدونم....من خودم اینجوری گفتم
ولی تا چشمامو رو هم میذارم
دوباره یاد اون روزا میفتم
همون روزا که دستامو گرفتی
که من گم بودم و پیدااام کردی
همون وختا که هرجایی میرفتی
میدونستم دوباره برمیگردی
برا تو از خودم اسطوره ساختم
گذاشتم فک کنی مث یه کوهم
ولی دستای حسرت رو گلومه
یه خنجر رفته انگاری تو روحم
میگن بد دردیه درد جدایی
که هرچی بگذره ، بدتر میشه جاش
شاید من اشتباه کردم، شنیدم
یه وختا تا ابد میمونه زخماش!
د بسه لعنتی باید بخوابم
دیگه تاریکی شب داره میره
نوشتم :"من هنوز عاشق..."خدایا
یکی گوشیمو از دستم بگیره...
برچسبها: نفیسه سادات موسوی
قلب من با پرسشی شب تا سحر سر میکند:
" کی خدا ما را برای هم مقدر میکند؟ "
خیره ماندن های تو در عکس هم سکر آور است
هرکسی یادت می افتد روسری سر میکند
قبله را گم میکنم ، کمتر بخند ...این خنده ها
آن چه را شیطان نکرد - الله اکبر- می کند!
تا نگاهم میکنی" ایاک نعبد", بعد این
دین من کم کم خدا را در تو باور میکند
در تمام پیرهن ها ماه کامل می شوی
سرمه ای اما تو را یکجووور دیگر میکند
امتحان پس داده ها با من تفاوت می کنند
بی محلی هایت آدم را جری تر می کند
حرف بر ضد تو بسیار است اما گوش من
از یکی میگیرد و از دیگری در می کند
گرچه در چشم تمام شهر ، " آدم " بوده ام
" دوستت دارم " های تو، آخر مرا ، خر میکند
برچسبها: نفیسه سادات موسوی
تو همانی که درآورده دگر گندش را
وختِ نوشیدن چایی بجود قندش را
حال من چون پدری ذلّه ز دست تو که حیف!
نکشیده ست به روی تو کمربندش را
نخورد آبِ خوش، آن آدمِ زندانی که
برود لو بدهد چاقوی هم بندش را
از حریصان کمین کرده، رکب خواهد خورد
هرکه تارف بزند چیچک و فرمندش را
منم آن عاشق بیچاره که هی خرج تو کرد
پول و انگشتر و دسبند و گلو بندش را
دل من با همه صاااف است، به جز شخصی که
رفته بخشیده به یک تُرک ، سمرقندش را
اس ام اس های تو را دیده پدر در گوشییم
ترسم این است کند کشف، فرستنده ش را
بخت بد توی جهان ، ما "ما_را_دو_نا" نشدیم
خوش به حالش! نگرفتند از او هَندش را
منم آن فرد که معشوووق به هنگام دروغ
خورده بر جانِ منِ جن_زده، سوگندش را
برچسبها: نفیسه سادات موسوی
شیرین منی، مزه ی لبخند تو قند است
این برق نگاهت به خدا سخت کشنده ست
ای کاش نریزد بهم آرامش روحت
من بند دلم، بر رگ اعصاب تو بند است
برچسبها: نفیسه سادات موسوی
دنیای عجیبی شده بین من و دلدار
از دستِ من ِ دلشده ، دلخور شده انگار
بدجور گرفته دلش از تلخی حرفام
رند است و به ظاهر ، همه را می کند انکار
از او که : « مهم نیست» « ولش کن » « بروبابا»
از من که : « ببخشید» و « غلط کردم» و اصرار
صدبار تعهد به خودم دادم و هر بار
تصمیم گرفتم که مبادا بشه تکرار
اما چه کنم ؟ دست خودم نیست، دوباره
بدقول شدم ، عهد شکستم ، صد و یک بار
گاهی به سرم می زنه لجبازی سهوی
با رو زدن عمد به یک روزه ی شک دار
تا دور بشیم از تنش و کل کل و دعوا
من رو به غزل آورم ، او روی به سیگار ....
برچسبها: نفیسه سادات موسوی
دیگر نخواهم گشت عاقل، چای لطفا!
من ، یاد تو ، افکار باطل، چای لطفا!
تلخ است کام من شبیه قهوه ی ترک
غمباد جا خوش کرده در دل، چای لطفا !
میگردم عمری مثل آهوی پریشان
دنبال تو منزل به منزل ، چای لطفا!
دکتر برای درد قلبم نسخه پیچید
بی دارچین، با اندکی هل، چای لطفا!
تو ، همچنان از خاطراتم می گریزی
من ، فکر و ذهنم بر تو مایل ، چای لطفا !
خم شد غرورم زیر پای بی محلیت
من له شدم ، اما چه حاصل ؟ چای لطفا !
وقتی که دست از آرزویت برندارد
باید گرفت این قلب را گل ، چای لطفا !
دیگر بریدم از تمام دلخوشی ها
مبهوت و گیج و منگ و غافل ، چای لطفا !
سیرم من از دنیا و از نامردمی هاش
اصلاً کمی زهر هلاهل ....چای لطفا !
برچسبها: نفیسه سادات موسوی
نفیسه سادات موسوی شعری سروده است در فراق همسرش که یکی از قربانیان فاجعه منا
بود
چمدان را که جمع میکردیم ، هرکسی یک نفس دعا میخواست
پسرت عاقبت به خیر شدن ، دخترت اذن کربلا میخواست...
اسمها را نوشته بودی تا، هییچ قولی ز خاطرت نرود
مرد همسایه شیمیایی بود، همسرش وعدهی شفا میخواست!
من که این سالها قدم به قدم، پا به پای تو زندگی کردم
در خیالم دمی نمیگنجید، دل بی طاقتت چهها میخواست...
تو شهادت مقدرت بوده، گرچه از جنگ زنده برگشتی
ملک الموت از همان اول، قبض روح تو را ، مِنا میخواست!
عصر روز گذشته در عرفات، در مناجات عاشقانهی خود
تو چه گفتی که من عقب ماندم؟؟ که خدا هم فقط تو را میخواست؟!!!
ما دو تن هر دو همقدم بودیم، لحظه لحظه کنار هم بودیم
کاش با هم عروج میکردیم، کاش میشد... اگر خدا می خواست
برچسبها: نفیسه سادات موسوی
ماهی که به جادویِ نگاه ِ تو اسیرم
یک دم بِنِشین با من و غم های اخیرم
چون آهوی دل خسته ی ِ جنگل زده ای که
با پای خودش آمده در پنجه ی شیرم
فرقی نکند مقصد من چیست، به هر حال
هرجا که بخواهم بروم باااز مسیرم -
رد می شود از کوچه ی بن بست تو ، آنگاه
بیست و سه دقیقه لب آن پنجره خیره م ...
تا شب همه شب خواب به چشمم بِنِشانم ،
تا پر شود از حسّ حضور تو ضمیرم -
باید « تو» بگویی شبت آرام عزیزم
تا با نفس گرم تو آرااام بگیرم
یک لحظه اگر تلخ شود طعمِ نگاهت
بر کرده و ناکرده ی خود عذر پذیرم
من آتش ِ مردادم و تو غیرت ِ تیری
من، زاده ی مرداد ولی عاشق ِ تیرم
معشوق ِ جفا پیشه ی بی رحم ِ دل آزار !
زانو زدنم پیش تو بس نیست ؟ بمیرم ؟؟؟؟
برچسبها: نفیسه سادات موسوی
تو که مجنون نشدی تا بشوم لیلا من
روز و شب غرق سخن با همگان، الا من !
حتماً اینگونه نوشتند که : " با هم نشویم"
ورنه کو فاصله ای ، از لب سرخت تا من ؟
عطر مردانه ی پیراهن تو کشت مرا
لرزه افتاد سراپام و شدم رسوا من!
اعتمادم به تو از هر بشری بیشتر است
وقت اثبات رسیده ست دگر ، حالا من......
کم کن این فاصله را ، هیچ مراعات نکن!
ترس در چشم تو پیداست گلم، اما من......
دستی از جنس نوازش ، تو به موهاااام بکش
آدمی تشنه ی ناز است، ببین! حتی من!
چه گناهی؟ تو مرا تنگ در آغوش بگیر
تن تو عین بهشت است، جهنم با من!
حد شرعی نشود مانع ما ، راحت باش!
محرمیت همه با خطبه که نیس، الزاما!!
عاقبت رام شدی ، از نفست سیییر شدم
مرحبا بر چه کسی؟؟ حضرت شیطان ، یا من؟؟؟
برچسبها: نفیسه سادات موسوی
