هوای تو
به نام آنکه ابری را می گریاند تا گلی را بخنداند
تاريخ : چهارشنبه ششم دی ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی
 

وقتی تمام قافیه هایم را از خوشه های موی تو می چینم

در سرخی سبوی غزل هایم تصویری از خیال تو می بینم

 

وقتی که در مزارع گیسویت هر روز بذر معجزه می کاری

شاید شبی محال تو ممکن شد شاید شبی کنار تو بنشینم

 

عمری است در دو راهی تردیدم در کارزار منطق و احساسم

با این که دل به مهر تو می بندم اما به وعده های تو بدبینم

 

در مسجد ضرار دو ابرویت بر دین خلق فاتحه می خوانی

چیزی نمانده جز نفحات کفر با شبهه های چشم تو در دینم

 

حالا که در شلوغی این دنیا دستم نمی رسد به تو خوبی کن

امشب بیا و ماه دل من باش در خواب های روشن و شیرینم


برچسب‌ها: محمد عابدینی

تاريخ : چهارشنبه ششم دی ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

ای معمّای نگاهت مشکلِ بی خواب ها

کارِ موهایت پریشان کردنِ بی تاب ها

 

پشتِ نستعلیق را ابروی تو خواهد شکست

متنِ گیسویت پر از آرایه ها... اطناب ها

 

نام تو دارد به هم می ریزد علم نحو را

حسِّ پنهان در حروفت برتر از اِعراب ها

 

روحِ "تخییر"م "برائت" دارد از هر "احتیاط"

سوختن در شوقِ تو مَجرای "استصحاب" ها

 

باب دین و عقل را بستی ولی "کافی" نبود

شد جنودِ عشق آخر فاتحِ این باب ها

 

نیش ها باید که نوشید از سبویت عشق را

ای عسل تر از عسل ها... ناب تر از ناب ها

 

لنز ها هر وقت بی پروا نگاهت می کنند

ماه پیدا می شود در آسمانِ قاب ها

 

بر سرم آوارها آورد زلزالِ لبت

آن چه تقسیم اراضی کرد با ارباب ها


برچسب‌ها: محمد عابدینی

تاريخ : دوشنبه چهارم دی ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

تو نیستی و قافیه ام پُر شده از غم

تصویرِ تو در قابِ غزل گشته مجسّم

 

با شوق تو در حسرتِ تو می دوم آری

باید بشود بیشتر این فاصله ها کم

 

از عرشِ تو نازل شده بر فرشِ دلِ من

این بغضِ ترک خورده و این گریه ی نم نم

 

پلکی زدی و زلزله ی چشمِ تو گم کرد

تهرانِ غزل های مرا یک شبه در بم

 

آرامِ دلم هستی و در عینِ تناقض

رم می کند اسب دلم از نام تو هر دم

 

تقدیرِ مرا عشقِ تو این گونه رقم زد:

من مسئله ای ساده و تو پاسخِ مبهم

 

دل میکَنم امّا دلِ من بسته به جاییست

انگار گره خورده به گیسوی تو قلبم


برچسب‌ها: محمد عابدینی

تاريخ : یکشنبه دوازدهم آذر ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

لبخند زد، کج کرد قدری گردنش را

این گونه ثابت کرد حرف مُتقَنش را

 

عاشق شدم در کمتر از یک لحظه شاید

جادوی سحرآمیزِ صحبت کردنش را

 

مجنون برای این که با لیلا بماند

در هر نفس حل می کند عطرِ تنش را

 

شاید دلش پُر باشد از سوزِ زمستان

کوهی که پنهان کرده بغضِ بهمنش را

 

یعقوب ، وا کن چشم هایت را ، که یوسف

دارد خودش می آورَد پیراهنش را

 

میخواهمت تا پای جانِ خویش، چونان

سربازِ سرسختی که خاکِ میهنش را

 

وقتی تو هستی مبتدای جمله هایم

از آخرش باید بیاندازم "منَ"ش را

 

شأنِ نزولِ عشق ، گرمای لبِ توست

بگذار تابستان بکوبد خرمنش را


برچسب‌ها: محمد عابدینی

تاريخ : سه شنبه شانزدهم آبان ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

من مرده ام انگار... هستم سرد و بی جان

از بس که خون کردی دلم را نامسلمان!

 

از چشم های تیره ات هم تار تر بود

شب های بی باران و بی مهتابِ تهران

 

عمریست من را در پیِ خود می دوانی

با این دو پای خسته... با این کامِ عطشان

 

گاهی به گوشم می رسد آوازِ سهراب

از دشت های بی کرانِ سمتِ کاشان

 

تو زیرِ باران بی امان می رقصی آیا؟

یا پشتِ اشکم می شود تصویر لرزان؟

 

وقتی لبم اسرارِ خود را با لبت گفت

لب های من را مُهر کردی... مُهرِ کتمان

 

باید تو را پیدا کنم هر جا که باشی

ساری... خراسان... انزلی... تبریز... کرمان

 

گرگان و یزد و سیستان... گیلان و قزوین

در جستجویت می دوم استان به استان

 

دریا فقط حرفِ مرا می فهمد و بس

ای موج ، من را سمتِ ساحل برنگردان

 

دنبالِ سربازِ دلم می گردم ای عشق

در لشگرِ گیسوی تو گردان به گردان

 

با هر بهانه باز می گردی به ذهنم

با سردیِ آبِ خنک... با گرمیِ نان

 

با سحرِ چشمانت معمّا های من را

حل می کنی جدول به جدول سخت و آسان

 

گاهی نیازی نیست تا چیزی بگویم

باید قدم زد با تو در طولِ خیابان

 

با گوشه ی چشمِ تو بی پروا نهادم

گوی دلم را در دلِ میدانِ چوگان

 

وقتی جدایی سرنوشتِ تلخِ ما هست

برخیز... بسم الله... ای چاقوی زنجان


برچسب‌ها: محمد عابدینی

تاريخ : یکشنبه سی ام مهر ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

نگذار زبان غزلم بسته بماند

حیف از دل این بغض که نشکسته بماند

 

 تا کی بنشینم سر راهت و نیایی؟

تا کی به هوای تو دلم خسته بماند؟

 

 نبضم شده پژواک تپش های تو... بگذار

نبضم به تپش های تو وابسته بماند

 

 با چشم سیاهت دل پرهیزگر من

انگار محال است که وارسته بماند

 

 بگذار نگویم... نسرایم... ننویسم

بگذار که این مسئله سربسته بماند

 

 پیوسته سرش گرم اشارات و نظر هاست

هیهات که ابروی تو پیوسته بماند

 

 تقدیر مرا از ازل این گونه نوشتند:

همواره به گیسوی تو دلبسته بماند


برچسب‌ها: محمد عابدینی

تاريخ : چهارشنبه نوزدهم اسفند ۱۳۹۴ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

 

ناخوش احوالی و من خوب تو را می فهمم

مثل یک شهرِ پر آشوب تو را می فهمم

 

شعله ای سرکشی و در مهِ بعد از باران

مثل یک هیزم مرطوب تو را می فهمم

 

عرقِ شرم و حیا می چکد از شعرت و من

مثل یک دختر محجوب تو را می فهمم

 

بین بحبوحه ی یک جنگ و شکستی سنگین

مثل یک لشگر مغلوب تو را می فهمم

 

زیر سنگینی آوار شکستن هایم

مثل یک خانه ی مخروب تو را می فهمم

 

دل سنگ تو نفهمید مرا اما من

مثل یک شیشه ی مرغوب تو را می فهمم

 


برچسب‌ها: محمد عابدینی

پیج رنک

دانلود آهنگ