هوای تو
به نام آنکه ابری را می گریاند تا گلی را بخنداند
تاريخ : چهارشنبه دهم دی ۱۳۹۹ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

جا می‌خورَد از تردی ساق تو پرنده!
ایمان منی - سست و ظریف و شكننده!-

هم، چون كف امواج «خزر» چشم‌گریزی
هم، مثل شكوه سبلان خیره‌كننده!

می‌خواست مرا مرگ دهد آن كه نهاده‌ست
بر خوان لبان تو، مربای كشنده!

چون رشته‌ی ابریشم قالیچه‌ی شرقی‌ ست
بر پوست شفاف تو رگ‌های خزنده!

غیر از تو كه یك شاخه‌‌ی گل بِین دو سیبی
چشم چه كسی دیده گل میوه دهنده!؟

لب‌های تو اندوخته‌ی آب حیات است
اسراف نكن این همه در مصرف خنده!

ای قصه‌ی موعود هزار و یكمین شب
مشتاق تو هستند هزاران شنونده

افسوس كه چون اشك، توان گذرم نیست
از گونه‌ی سرخ تو – پل گریه و خنده -!

عشق تو قماری‌ست كه بازنده ندارد
ای دست تو پیوسته پر از برگ برنده!

 


 


برچسب‌ها: غلامرضا طریقی

تاريخ : شنبه دوم آذر ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

بس است هر چه زمین از من و تو بار کشید
چگونه می شود از زندگی کنار کشید ؟

چقدر می شود آیا به روی این دیوار
به جای پنجره نقاشی بهار کشید ؟

برای دور زدن در مدار بی پایان
چقدر باید از این پای خسته کار کشید ؟

گلایه از تو ندارم چرا که آن نقاش
مرا پیاده کشید و تو را سوار کشید

حکایـت من و تو داستان تکه یخی ست
که در برابر خورشید انتظار کشید

چگونه می شود از مردم خمار نگفت
ولی هزار رقم دیده ی خمار کشید ؟

اگر بهشت برای من و تو است چرا
پس از هبوط ، خدا دور آن حصار کشید ؟

چرا هر آنچه هوس را اسیر کرد اما
برای تک تکشان نقشه ی فرار کشید ؟

خدا نخست سری زد به جبه منصور
سپس به دست خودش جبه را به دار کشید

خودش به فطرت ابلیس سرکشی آموخت
و بعد نقطه ضعفی گرفت و جار کشید

غزل ، قصیده اگر شد مقصر آن دستی است
که طرح قصه ما را ادامه دار کشید !

 


برچسب‌ها: غلامرضا طریقی

تاريخ : دوشنبه بیست و نهم آبان ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

بس است هرچه زمین از من و تو بار کشید

چگـونه مـی‌شود از زندگــی کنــــار کشید؟

 

چقدر می‌شود آیا به روی این دیوار

به جای پنجره نقاشی بهار کشید؟

 

بـــرای دور زدن در مـــدار بــــی‌پــــایـــان

چقدر باید از این پای خسته کار کشید؟

 

گلایه از تو ندارم، چرا کــه آن نقاش

مرا پیاده کشید و تو را سوار کشید

 

حکایت من و تو داستان تکّه‌‌یخی‌ست

کـــه در برابر خورشید ، انتظــــار کشید

 

چگونه می‌شود از مردم خمار نگفت

ولی هزار رقــــم دیده خمار کشید؟

 

اگر بهشت برای من و تو است، چـــرا

پس از هبوط خدا دور آن حصار کشید؟

 

چرا هرآنچه هوس را اسیر کرد، امّا

برای تک‌تک‌شان نقشة فرار کشید؟

 

خدا نخست ســری زد بـــه جبّــــه ی منصور

سپس به دست خودش جبّه را به دار کشید

 

خودش به فطرت ابلیس سرکشی آموخت

و بعد نقطه ضعفــــی گرفت و جـــار کشید

 

غزل، قصیده اگر شد، مقصر آن دستی‌ست

کـــه طـــرح قصــــه ی ما را ادامه‌ دار کشید


برچسب‌ها: غلامرضا طریقی

تاريخ : چهارشنبه بیست و ششم مهر ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

همیشه بُردْخواهْ تو، همیشه ماتْ‌خواهْ من!

بچین! دوباره می‌زنیم؛ سفید تو، سیاه من!

 

 ستاره های مهره و مربعات روز و شب

نشسته‌ام دوباره روبه روی قرص ماه، من!

 

 پیاده را دو خانه تو و من یکی، نه بیشتر

همیشه کل راه تو، همیشه نصف راه، من!

 

 تمسخر و تکان اسب و اندکی درنگ، تو

نگاه و دست بر پیاده،  باز هم نگاهْ  من!

 

یکی تو و یکی من و یکی تو و یکی نه من!

دوباره روسفید تو، دوباره روسیاه من!

 

 دوباره شاد ِ لذت ِ، نبرد تن به تن تو و

دوباره شرمسار ارتکاب این گناه من!

 

 تو بُرده‌ای و من خوشم که در نبرد زندگی

تو هستی و نمانده ام دمی بدون شاه، من!


برچسب‌ها: غلامرضا طریقی

تاريخ : پنجشنبه بیست و سوم شهریور ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

چشم زیتون سبز در کاسه،سینه‌ها سیب سرخ درسینی

لب میان سفیدی صورت، چون تمشکــی نهاده بر چینــی

 

سرخ یا سبز؟ سبز یا قرمز؟ ترش یا تلخ؟ تلخ یا شیرین؟

تو خودت جای من اگـــر باشـی ابتدا از کدام می‌چینی؟

 

با نگاهی، تبسمی، حرفی، در بیاور مرا از این تردید

ای نگاهت محصّل شیطان، اخـم‌هایت معلـّـم دینی

 

هر لبت یک کبوتر سرخ است، روی سیمی سفید ، با این وصف

خنده یعنـــی صعـــــود بالایی، همـــــزمان با سقـــــوط پایینــی

 

می‌شوی یک پــــری دریایــــی از دل آب اگــــر کــــه برخیزی

می‌شوی یک صدف پر از گوهر روی شن‌ها اگر که بنشینی

 

هرچه هستی بمان که من بی تو، هستی بی هویتی هستم

مثل ماهــــی بدون زیبایی ، مثــــل سنـــگی بدون سنگینـــی


برچسب‌ها: غلامرضا طریقی

تاريخ : یکشنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

چه آتشی ؟ کــه بر آنم بدون بیم گناه

تــــورا بغل کنـــم و ... لا اله الا الله... !

 

به حق مجسمه ای از قیامت است تنت

بهشـت بهتــر من ای جهنـــم دلخــــواه

 

چه جای معجزه ؟ کافی ست ادعا بکنی

کــه شهـــر پـر شود از بانگ یا رسول الله

 

اگـر چــه روز، هــمه زاهـدنـد امـا شب

چه اشکها که به یاد تو می رود در چاه

 

میان این همه شیطان تو چیستی !؟ که شبی

هــزار  دیــن  بـه  فنا  داده ای  به  نیــــم  نگاه

 

اگرچه حافظ و سعدی مبلغش شده اند

هنـــوز برد تو قطعــی است در مقابل ماه

 

من آن ستاره ی دورم که می روم از یاد

اگـــر تــو هم ننشانــی مرا به روز سیاه 


برچسب‌ها: غلامرضا طریقی

تاريخ : یکشنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

دست هايت دو جوجه گنجشک اند ، بازوانت دو شاخه ی بی جان !

ساق تــــو ساقـــه ی سفيـدی کــــه  سر زده از سياهــــی گلدان

 

ميوه های  رسيده ای  داری  ،  پشت  پيراهن  پر  از  رنگت

مثل ليموی تازه ی « شيراز» روی يک تخته قالی « کرمان» !

 

فارغ از اختلاف «چپ» با «راست» من به چشمان تو می انديشم

ای  نگـــاه  هميشه  شکاکت  ،  ائتلاف  فرشتـــه  با شيــــطان !

 

فال می گيرم و نمی گيرم ، پاسخـــی در خور سؤال ، اما

چشم تو باز هم عنانم را می سپارد به دست يک فنجان

 

با همين دستهای يخ بسته ، می کشم ابروی کمانت را

تا به سوی دلـــم بيندازی  ، تيــــری از تيــرهای تابستان !

 

در  تمام  خطوط  روی  تو  ،  چشم  را  می دوانم هر بار

خال تو خط سير چشمم را می رساند به نقطه ی پايان !


برچسب‌ها: غلامرضا طریقی

تاريخ : شنبه چهاردهم مرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

هر شب برای من دو سه ـ رويا می آوری

خورشيدی و ستاره بـــــه دنيا می آوری!

 

 

با يک پياله آب خوش و چند پُک هوا

مثل گذشته، حال مرا جا می آوری

 

 

تنها معلّمی تو که از اين همه کتاب

زنگ حساب دفتــر انشا می آوری!

 

 

در آيه ی نخست اشارات هر شبت

«والّيل» را به خاطر ليلا می آوری!

 

 

گاهی مرا کــــــه در دل تو جـــا نداشتم

می خوانی و بهانه ی بی جا می آوری!

 

 

با اين که با اشاره به خشکيدن درخت

در بين وعده های خود «امّا» می آوری

 

 

من کـودکانه منتظر سيب هستم و

هر شب دلم خوش است که فردا می آوری !


برچسب‌ها: غلامرضا طریقی

تاريخ : یکشنبه هشتم مرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

روحم به تو صد نامه نوشت و نفرستاد...

ترسید که دیوانه کنی نامه رسان را...!!! 


برچسب‌ها: غلامرضا طریقی

تاريخ : دوشنبه دوم مرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

مرا بخوان که حروفم پر از عسل بشود!

مرا بخواه که هر قطعه ام غزل بشود!

 

مرا بخوان که پس از این همه "الهه ناز"

دوباره ورد زبانم "اتل متل" بشود!

 

سیاه چشم! فنا کن سپید را مگذار 

که محتوای غزل نیز مبتذل بشود!

 

هزار وعده به من داده ای بگو چه کنم؟

که دست کم یکی از وعده ها عمل بشود؟!

 

قسم به عشق! به فتوای دل گناهی نیست 

اگر به دست تو نامحرمی بغل بشود!

 

بیا و مسئله ها را ز راه دل حل کن 

که در تمام جهان این سخن مثل بشود:

 

اساس علم ریاضی به باد خواهد رفت

اگر که مسئله ها عاشقانه حل بشود!  


برچسب‌ها: غلامرضا طریقی

تاريخ : دوشنبه دوم مرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است

کـــه بـــه عشق تو قمــــر قاری قرآن شده است 

 

مثــل من باغچـــــه ی خانــه هـــــم از دوری تــــو

بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است

 

 بس کـــه هر تکــه ی آن با هوسی رفت ، دلم

نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است  

 

بی شک آن شیخ که از چشم تو منعم می کرد

خبـــــر از آمدنت داشت کـــه پنهان شده است  

 

عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او

نرده ی پنجره ها میله زندان شده است  

 

عشق زاییده ی بلـــخ است و مقیم شیراز

چون نشد کارگر آواره ی تهران شده است  

 

عشــــق دانشـــکده تجــــربـــــه ی انسانهـــاست

گر چه چندی ست پر از طفل دبستان شده است  

 

هر نو آموختــه در عالـــم خود مجنون است

روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است  

 

ای که از کوچـــه معشوقـــه ی ما می گذری

بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است  


برچسب‌ها: غلامرضا طریقی

تاريخ : چهارشنبه هفتم تیر ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

با یاد شانه های تو سر آفریده است

ایزد چقدر «شانه بسر» آفریده است !
 

 معجون «سرنوشت» مرا با «سرشت» تو

بی شک به شکل شیر و شکر آفریده است !

 

 پای مرا برای دویدن بسوی تو

پای تو را برای سفر آفریده است !
 

 لبخند را به روی لبانت چه پایدار

اخم تو را چه زودگذر آفریده است !
 

 هر چیز را که یک سر سوزن شبیه توست

خوب آفریده است ـ اگر آفریده است ـ!
 

 تا چشم شور بر تو نیفتد هر آینه

آینه را بدون نظر آفریده است !
 

 چون قید ریشه, مانع پرواز میشود

پروانه را بدون پدر آفریده است
 

 می خواست کوره در دل انسان بنا کند

مقدور چون نبود, جگر آفریده است!
 

 غیر از تحمل سر پرشور دوست, نیست 

 باری که روی شانه ی هر آفریده است ـ!!

 


برچسب‌ها: غلامرضا طریقی

تاريخ : شنبه سیزدهم خرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

من آتش عشقم که جهان در اثرش سوخت

خورشید ، شبی پیش من آمد ، جگرش سوخت

 

 

 آدم به تب دیدنم افتاد و پس از آن

هر کس که به دیدار من آمد پدرش سوخت
 

 

 آتشکده ی اهل بهشتم من و جزء این

هر کس که نظر داشت به پای نظرش سوخت

 

 

 شیطان عددی نیست که آتش بزند ..... هان

سودای مرا داشت به سر ، هر که سرش سوخت

 

 

 ققنوس هم از جنس همین شب پرگان بود

دیوانه ی خورشید که شد بال و پرش سوخت

 

 

 تنها نه فقط خانه زهرا و علی  .... نه

هر خانه که با عشق در آمیخت درش سوخت

 

 

 شاعر خبر تازه ای از عشق شنید و

تا خواست کلامی بنویسد خبرش سوخت


 


برچسب‌ها: غلامرضا طریقی

تاريخ : شنبه سیزدهم خرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

                     

                      دیگر زمان زلف پریشان گذشته است                      

تاریخ مصرف دل انسان گذشته است

 

در عصر ما فجیع تر از طرح تیر و قلب

عکس گلوله ای است که از نان گذشته است 

 

در چشم من که «حال» ندارم بدون فال

«آینده» نیز ـ از تو چه پنهان ـ «گذشته» است !

 

باور نمی کنم که جهان جای جام جم

از معبر تفاله ی فنجان گذشته است

 

دنیا جهنمی است که در روز سرنوشت

تصویرش از مخیله ی شیطان گذشته است

 

انگار مدتی است که پروردگار هم

از خیر رستگاری انسان گذشته است     

 


برچسب‌ها: غلامرضا طریقی

تاريخ : پنجشنبه هفدهم فروردین ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

در دفتر شعر من این دیوان معمولی

محبوب من ماهی است با چشمان معمولی

 

برعکس آهوهای حیران در هزاران شعر

او نیز چیزی نیست جزانسان معمولی

 

با پای خود دور از "پری دم" های دریایی

عمری شنا کرده است در یک وان معمولی

 

محبوب من جای قدح نوشیدن از ساغر

یک عمر چایی خورده در فنجان معمولی

 

اوجوجه تیغی روی پلک خود نچسبانده

تا نیزه ها سازد از آن مژگان معمولی

 

محبوب من این است و من با سادگی هایش

سر میکنم در خانه ی ارزان معمولی

 

جای گلستان میتوان با بوسه ای خوش بود

در یک اتاق ساده با گلدان معمولی

 

با عقد دل فرقی ندارد شاهد عقدت

قرآن زرکوب است یا قرآن معمولی

 

عاشق اگر باشی برای بردن معشوق

اسب سفیدت میشود پیکان معمولی

 

من هم بدون سیم و زر یک شاعر پاکم

یک شاعر از نسل بدهکاران معمولی!


برچسب‌ها: غلامرضا طریقی

تاريخ : پنجشنبه هفدهم فروردین ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

ایزد که سینه های تو را سار کرده است

بیش از دو ماه روی لبت کار کرده است

 

با این هدف که روی من و ماه کم شود

در صورت تو دقت بسیار کرده است

 

آن کس که شیخ ، دشمن سازَش خطاب کرد

با چنگ خویش موی تو را تار کرده است

 

اعجاز کرده است که در ابروان تو

طی دو شب دو ماه پدیدار کرده است

 

یک لایه پنبه جان مرا حفظ می کند

از آتشی که در تنت انبار کرده است

 

آتش نهاده در تنت و پیش روی من

اخم تو را علامت هشدار کرده است

 

با این همه همیشه لب روزه دار من

از راه دور با لبت افطار کرده است


برچسب‌ها: غلامرضا طریقی

تاريخ : شنبه شانزدهم بهمن ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

قسمت اين بود که من با تو معاصر باشم

تا در اين قصــــه پر حادثــه حاضــــر باشم

 

 

حکم پيشانی ام اين بود که تو گم شوی و

من بــه دنبال تو يک عمر مسافــــر باشـــم

 

 

تو پری باشـــی و تا آن سوی دريا بروی

من به سودای تو يک مرغ مهاجر باشم

 

 

قسمت اين بود، چرا از تو شکايت بکنم؟

يا در اين قصـــه بــــه دنبال مقصر باشم؟

 

 

شايد اين گونه خدا خواست مرا زجر دهد

تا برازنده ی اســــم خوش شاعـــر باشـــــم

 

 

شايد ابليس تو را شيطنت آموخت که من

در پس پرده ايمان بــــه تــــو کافـــر باشـم

 

 

دردم اين است که بايد پس از اين قسمت ها

سال هــــا منتــظـر قسمت آخـــــر باشــــــم


برچسب‌ها: غلامرضا طریقی

تاريخ : چهارشنبه سیزدهم بهمن ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

روسری وا می کنی، خورشید عینک می زند!

دسته گل غش می کند،پروانه پشتک می زند! 

 

کفش در می آوری، قالی علامت می دهد!

جامه از تن می کَنی، آیینه چشمک می زند!

 

هر کسی از ظّنِ خود در خانه یارت می شود

گاز آتش می خورد! یخچال برفک می زند!

 

میوه ها با پای خود تا پیش دستی می دوند

آن طرف کتری به پای خویش فندک می زند!

 

روبرویم می نشینی، جشن بر پا می شود

صندلی دف می نوازد!، میز تنبک می زند!

 

درد دلها از لبت تا گوش من صف می کشند

پیش از آن چشمت به چشم من پیامک می زند!

 

عشق من! این روزها با اینکه درگیر توام

باز هم قلبم برای قبلها لک می زند!

 

زندگی ، گر چه برای پر زدن می سازدش

عاقبت نخ را به پای بادبادک می زند!

 

عشق گاهی با پر قو صخره را می پرورد

گاه سنگین می شود، چکش به میخک می زند!

 

باز هم با بوسه ای راه تو را می بندم و

حرف آخر را همین لبهای کوچک می زند!


برچسب‌ها: غلامرضا طریقی

تاريخ : شنبه سیزدهم آذر ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

روزي خدا به سينه ي من پا گذاشته

مهر تو را درون دلم جا گذاشته 

 

تا من براي يافتنت دربدر شوم

ديوار را کشيده و در را گذاشته 

 

بي شبهه آفريده تو را از ژِنِ شراب

آنکس که در خمار تو ما را گذاشته 

 

با زر کشيده خط لبت را و ناگزير

در موزه اش براي تماشا گذاشته 

 

چون آسمان حسود شده از دل زمين

چشم تو را گرفته و دريا گذاشته 

 

تا تو جهان بگيري بر روي روي تو

سرمايه اي به وسعت دنيا گذاشته 

 

هم قند در قبال سمرقند داده و

هم خال در ازاي بخارا گذاشته 

 

تحريم کرده نعمت مي را براي ما

در سفره ي لبان تو اما گذاشته 

 

او خاک را به پاي تو پايين کشيده و

خورشيد را به دست تو بالا گذاشته 

 

با فاصله کشيده اگر مهر و ماه را

مابينشان براي شما جا گذاشته 

 

روزي که ياد داده به تو نازوغمزه را

انگشت روي ضعف دل ما گذاشته 

 

چشمت چنان فريفت ، ندانستم ، از سرم -

برداشته کلاه مرا يا گذاشته 

 

من از خدا چگونه بپرسم که پس چرا

جفت مرا کشیده و تنها گذاشته؟


برچسب‌ها: غلامرضا طریقی

تاريخ : سه شنبه هفدهم فروردین ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

اگر چـه شک عجیبی به «داشتن» دارم

سعادتی ست تو را داشتن که من دارم !
 

کنار من بِنِشین و بگو چه چاره کنم؟

برای غربت تلخــی که در وطن دارم؟
 

بگو که در دل و دستت چه مرهمی داری

برای این همه زخمـــی کـه در بدن دارم؟
 

مرا بــه خود بفشار و ببین بــه جای بدن

چه آتشی ست؟ که در زیر پیرهن دارم؟
 

به رغم دیدن آرامش تو کم نشده

ارادتــی کــه به آرامش کفن دارم
 

مرا که وقت غروبم رسیده بدرقه کن

اگرچه با تو امیدی به سر زدن دارم !!

 


برچسب‌ها: غلامرضا طریقی

پیج رنک

دانلود آهنگ