با من برقص حال و هوایت عوض شود
طوری که عاشقانه فضایت عوض شود
اسم مرا بگو، که به معنای تازه ای است
هر دفعه ای که لحن صدایت عوض شود
حالا که عشق پنجره را باز کرده است
طوری نفس بکش ریه هایت عوض شود
کی گفته لازم است خودت را عوض کنی
بگذار سرنوشت به جایت عوض شود
با یک بهار در چمدان می روی سفر
تا رنگ و روی جاده برایت عوض شود؟
اینجا بمان گلم همه پروانه های شهر
گم می شوند اگر که تو جایت عوض شود
باران نبود؛ پیرهنم را گریستم
تنها به عشق این که هوایت عوض شود
برچسبها: بابک سلیم ساسانی
از باد شنیدم خبر روسری ات را
انگار که برگشته ای از آن سر دنیا
با آمدنت نور به پرپر زدن افتاد
شب هرچه که دزدید به چشمان تو پس داد
آمیخته ای تابلو و پنجره ها را
تا با نفسی رنگ کنی منظره ها را
تو پشت دری قلب زمین در هیجان است
پیراهنم آشفته ترین شهر جهان است
تو در زدی آنطور که هرچیز دو تا شد
انگار که روح از تن اشیاء جدا شد
فرصت بده آرام بگیرد ضربانم
تا از یقه ام دلهره ها را بتکانم
بگذار فراموش کنم اسم خودم را
باید که به آتش بکشم جسم خودم را
تا چشم تو در چشم من افتاد، برقصم
با روسری ات پشت سر باد، برقصم
برچسبها: بابک سلیم ساسانی
