تو را از بین صدها گل من احمق جدا کردم
نفهمیدم غلط کردم من از اول خطا کردم
شدی نزدیک وهی گفتی ضرر حالا ندارد که
پسندیدم تــو را ، من هم ولـــی ناز و ادا کردم
شد آغاز ارتباط ما بدون فکر وبی منطق
لگد کردم غرورم را و وجدان را رها کردم
پیامک می زدی هرشب سر ساعت دقیقاً 9
خودت را کشتی و آخر، شما را ، تو صدا کردم
و کم کم این پیامک ها عجیب و مهربان تر شد
و من هم قصــر پوشالـــی برای خود بنا کردم
نشستم در خیالاتـم زدم تاریـخ عقدم را
و در رۆیا دو دستم را فرو توی حنا کردم!
به فکر مهریه بودم جهازم را چه می چیدم
من احمق ببین حتی که فکر شیر بها کردم
از آن شب ساعت 9 من ، پیامک می زدم هرشب
خودم با سادگـــی هایــم عروسی را عـــزا کردم
شدی تو بی خیال و من ، شدم هی بی قرار تو
تو هـی برمن جفــا کردی ، من احمـــق وفا کردم
ولی رفتم به یک مسجد، بلاتکلیف ومستأصل
برای آن کـــه برگردی فقــط نذر و دعـــا کردم
جواب آمد که: «واثق شو به الطاف خداوندی
مگرکوری ندیدی که به تو عقلی عطا کردم؟»
من امشب بی خیال تو و ردیف وقافیه هستم
تو کاری با دلم کردی که فکرش رو نمی کردم !
برچسبها: معصومه پاکروان
