می توان یک نیمه را از نیمه ی پر حدس زد
زیــــر و بـــم های تنت را زیر چادر حدس زد
کاش می شد حالت خوشبختی ات را لااقل
پشت این دیــــوارِ از سیمان و آجـــرحدس زد
گوشه ای کز کرد و با پرواز بر بال خیـال
جای جای بوسه ها را با تنفر حدس زد
سیب هایت اول پاییـــــز حتمــــاً می رسند
کاش می شد موعدش را با تلنگر حدس زد
آنقدر پاکی کــــه باید با نگاه ساده ای
انتهای خوبی ات را دختر لر! حدس زد
کاش می شد اشک هایت را نمی دیدم ولی
گونــــه ات را زیــــر آن باران شرشر حدس زد
برچسبها: عبدالحسین انصاری
لنگـر انداختـه در اسکـله، کنـگر خـورده
این عقابی که مسیـرش به کبـوتر خورده
مـوج با شــوق تو می آید و بـرمی گردد
متلاشی شـده، بی حوصله و سرخورده
گاه یک صخره ی پنهان شده را رد کرده ست
گرچه هر بار به یــک صخره ی دیگر خورده
بوسه ات سرخ ترین میوه ی فصل است انگار-
سیــلی مــوج کـه بر گونه ی بندر خورده
« بد نگویـیم بـه مهتـاب اگـر تــب داریم »
هر که بد گفت به چشمـان تو، شـکَّر خورده!
چشم تو معدن المـــاس ولـــی لبخندت-
سینـه ی ترد اناری ست که خنجر خورده
غزلی گفته ام از گـونه ی گـل نازک تر
من بجز شعر چه گفتـم که به تو برخـورده!؟
برچسبها: عبدالحسین انصاری
می پراند خواب را از چشمم این کاکل زری
هر زمان با خنده برمی دارد از سر روسری
چشم هایش قهوه ی دم کرده ی خوش رنگ ترک
خلق و خویش گیلکی اما مرامش آذری
سعی کردم بارها با بی خیالی رد شوم
از کنار این همه تصویر زیبا سرسری
در کمال ناامیدی تور را انداختم
با کمال میل افتاده ست در آن، این پری
قوی تالاب بزرگ انزلی پرواز کن
از تو ممنونم که با این جوجه اردک می پری
کاش از نزدیک می شد لحظه ای می دیدمت
لحظه ای حتی اگر می شد به چشم خواهری
برچسبها: عبدالحسین انصاری
سال ها عاشق یک شخص مجازی سخت است
در خیالات خـودت قــصـــــر بسازی، سخت است
مثل این است که کودک شده باشی، آن وقت
هـــــی تـــو را باز نگیرند به بازی، سخت است
اینکه دنبــــال کنـــی سایــــه ی مجهولـــــی را
تا به هم خوردن خط های موازی، سخت است
این کـــه یک عمر بدون تــــو قــــدم بـــــردارم
بین دروازه ی سعدی و نمازی، سخت است
گاه جغرافی چشمان تو خیلی ساده ست
گاه اثبات تـــــو از راه ریاضـی، سخت است
زیـر پیراهن گل مخملــــی ات پیچیده ست
عطر نارنج ، ولی دست درازی، سخت است
برچسبها: عبدالحسین انصاری
از اینجا رفتی و گفتی که خاطرخواه کم دارد
برای ذبح اسماعیل ، قربانگاه کم دارد
از این شهری که بعد از رفتنت انبار باروت است
برای دود و خاکسترشدن یک آه کم دارد
سحر خورشید با چشمان خون آلود می آید
ولی شب های بندر آسمانش ماه کم دارد
گرفته زندگی ما را به بازی ، تازه فهمیدیم
که این شطرنج بعد از رفتنت یک شاه کم دارد
نمی خواهی کمی روشن کنی تکلیف دنیا را؟
صراط المستقیم ات چندتا گمراه کم دارد
هزاران بار گفتم بعد از این یادش نمی افتم
گمان می کردم این صحرای سوزان چاه کم دارد
برای عبرت دل داغ کردم پشت دستم را
تو هم فهمیده ای این توبه بسم ا... کم دارد
برچسبها: عبدالحسین انصاری
نگارم میخرامد ، داد آهو میرود بالا
طلا میپوشد و نرخ النگو می رود بالا
خیالش بگذرد از کوچه ی درویش مسلک ها
صدای ناله ی هی های و هوهو می رود بالا
نمیدانم قبولم کرده مرد قصه اش باشم
از او میپرسم و هربار ابرو می رود بالا
برای درک او دیوارها باید فرو میریخت
ولی در شهر ما هی برج و بارو می رود بالا
چگونه میشود زیبایی این ماه را سنجید
که با هر ذره اش پای ترازو می رود بالا
بلا بالای من! از سیب های سرخ لبریزی
چقدر از شانه هایت آلبالو می رود بالا
من آن لبخندها را زیر آن چادر پسندیدم
نبینم چادرت یک روز یک مو می رود بالا
برچسبها: عبدالحسین انصاری
