هوای تو
به نام آنکه ابری را می گریاند تا گلی را بخنداند
تاريخ : یکشنبه بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۹۹ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

تب کرده ام پیراهنم ویروس دارد

گلبته هایش داغ نامحسوس دارد

 من دیده ام در تب می افتد ماه در حوض

ساعت هم آنجا گردش معکوس دارد

 

باور کنید آقا اجازه! دست من نیست

این عشق تنها با جنون تکمیل می شد    

 از برف شبهای زمستانی بپرسید

وقتی می آمد مدرسه تعطیل می شد

 

سر زد شبیه آفتاب از پشت دیوار

مهتاب را در آسمانت خط خطی کرد

 تا من به چشمت ماه پیشانی بیایم

قلب تو را مانند بمب ساعتی کرد

 

از روستاهای خیالی می گذشتیم

آنجا زنی با خاطراتش شال می بافت

 با بافه ای از جنس رویاهای رنگین

هر شب برای یک مسافر فال می بافت

 

تب کرده ام، هذیان برایت می نویسم

مغزم پر است از فکرهای اشتباهی!

 بگذار حالت را بپرسم گرچه دیر است

عالیجناب شعرهایم! روبراهی؟

 


برچسب‌ها: مژگان عباسلو

تاريخ : سه شنبه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

روی گرداندی و بر ما یک نگاه انداختی
روی گرداندی و ما را یاد ماه انداختی

 

روی گرداندم ببینم شب سر بام که ای
کی به جز من را به این روز سیاه انداختی

 

خیل مژگان و کمان ابرو و تیر نگاه…
تا رسیدی لرزه بر قلب سپاه انداختی

 

شاد و غمگین، مستم و هشیار، آباد و خراب
خوب می دانی چه آشوبی به راه انداختی

 

“با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام”
بعد از این، حالا که ما را در گناه انداختی

 

آن شب قدری که می گفتند خلوت با تو بود
زاهدان را هم ببین در اشتباه انداختی

 

خواستم دل پس بگیرم از تو، کمتر یافتم
آه از این سوزن که در انبار کاه انداختی!


 


برچسب‌ها: مژگان عباسلو

تاريخ : یکشنبه هفدهم دی ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

و همان طور که دردم به خودم مربوط است،

شیطنت های دلم هم به خودم مربوط است

 

گله کم کن که چرا از همه ی شهر تو را …

«آرزویم» که مسلّم به خودم مربوط است !

 

گفته بودند که عشق است و غمش سوزان است

برود غم به جهنّم! به خودم مربوط است

 

دوست دارم که ازین بغض بمیرم اما

پیشت هرگز نزنم دم، به خودم مربوط است

 

می نشینم شب و در فکر تو تا اول صبح

می چکم خاطره، نم نم، به خودم مربوط است

 

اینکه بعد از تو چه با زندگی ام خواهم کرد،

دار، رگ، پنجره یا سم به خودم مربوط است

 

دوستت دارم و این دست خودم نیست ولی

بهتر آن است بگویم به خودم مربوط است

 

دوستت دارم، بی آنکه بپرسم به تو چه؟

عاشقی کردن مبهم! به خودم مربوط است !

 

این مهم نیست تو و بقیه چه می اندیشید

دوستت دارم و آن هم به خودم مربوط است!!


برچسب‌ها: مژگان عباسلو

تاريخ : سه شنبه پنجم دی ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

بهار آمده، تنها بهار می‌داند

که قدر یار سفرکرده یار می‌داند

 

رها شده‌ست و گرفتار قلب من، این را

کسی که شد به غم تو دچار می‌داند

 

چه‌ها به روز من آورد شب، شب چشمت

فقط  مدّبر لیل و نهار می‌داند

 

بهار غیر شقایق گلی نخواهم چید

که داغدار، غمِ داغدار می‌داند

 

تو آمدی، غم شیرین و شادی تلخی ست

چنان که عاشق چشم‌انتظار می‌داند

 

برای ماندنت اسفند دود خواهم کرد

بهار می‌رود اما بهار می‌داند


برچسب‌ها: مژگان عباسلو

تاريخ : دوشنبه بیستم شهریور ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

اشک باید در آغوش یاری بریزد

زلف بر شانه‌هایش نگاری بریزد

 

من سرم روی دوش تو باشد قشنگ است،

صخره وقتی از آن آبشاری بریزد

 

چای خوب است اما از آن بهتر این‌ست:

چای را آنکه تو دوست داری بریزد

 

خواست قلب مرا پر کند از تو این عشق

خواست دریا که در جویباری بریزد!

 

عمر ما آن شکوفه‌ست بر شاخه، افسوس

می‌رود با نسیمی بهاری بریزد

 

چهره‌ام مثل آئینه از غم کدر شد

کاش دست تو از من غباری بریزد




برچسب‌ها: مژگان عباسلو

تاريخ : یکشنبه نوزدهم شهریور ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

من از تبار تیشه‌ام، با من غمی هست

در ریشه‌ام احساس درد مبهمی هست

 

بر گیسوانم بوسه زد روزی خداوند

در سرنوشتم راه پر پیچ و خمی هست

 

وقتی مرا با خاک یکسان ساخت یعنی:

در نقشه‌ی جغرافیای من بمی هست

 

من روی آرامش نخواهم دید با تو

با تو لفی‌خسر است هرجا آدمی هست

 

جز زخم این دنیا نخوردم از تو ای عشق!

آیا در آن دنیا امید مرهمی هست؟


برچسب‌ها: مژگان عباسلو

تاريخ : یکشنبه نوزدهم شهریور ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

تا باد میان من و تو نامه‌رسان است
موی من و آرامش تو در نوسان است

 

دستی که مرا از تو جدا کرد نفهمید
دعوا نمک زندگی هم‌قفسان است

 

بگذار که اوقات تو را تلخ کنم گاه
شیرینی بسیار خوراک مگسان است

 

هرچند که هر شاخه‌گلی رنگی و بویی
این شاخه به آن… هم صفت بوالهوسان است

 

اینطور هوا حامل توفان جدیدی ست
اینطور میان من و تو نامه‌رسان است

 

دنیا که به کام تو و من نیست، نباشد
ای کاش بدانیم به کام چه کسان است؟!


برچسب‌ها: مژگان عباسلو

تاريخ : یکشنبه نوزدهم شهریور ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

من چه از آن مرده‌ی در گور کمتر داشتم؟

من که جای دل ، گلایول‌های پرپر داشتم

 

من که در اندیشه‌ی اما، اگرها، سال‌ها

خاطرم را، خاطراتم را مکدر داشتم

 

هرکس آمد ضربه‌ای بر من زد و از من گذشت

من شباهت‌های دردآلود با در داشتم

 

بعد من هر گل که می‌روید، گواهی می‌دهد

من که افتادم به پای تو چه در سر داشتم

 

شانه‌هایت را برای گریه کردن دوست… نه

من سر از زانوی تو ای غم! مگر برداشتم؟

 

می توانستم از این تنها شدن‌ها جان‌به‌در…

می توانستم اگر یک جان دیگر داشتم


برچسب‌ها: مژگان عباسلو

تاريخ : یکشنبه نوزدهم شهریور ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

لهجه‌ات

نه شمالی‌ست

نه جنوبی

اما حرف که می‌زنی

باد از شمال می‌وزد

و پرندگان

از جنوب باز می‌گردند


برچسب‌ها: مژگان عباسلو

تاريخ : یکشنبه نوزدهم شهریور ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

بگذار

در همین یک شعر

دوباره

عاشق هم باشیم

من نامت را

صدا می‌کنم

تو بگو  « جانم»

دنیا

ناامن‌تر از آنست

که فکر می‌کنی!


برچسب‌ها: مژگان عباسلو

تاريخ : یکشنبه نوزدهم شهریور ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

موج می‌داند ملال عاشق سرخورده را

زخم خنجرخورده، حال زخم خنجرخورده را

 

در امان کی بوده‌ایم از عشق، وقتی بوی خون

باز، وحشی می‌کند باز ِ کبوتر خورده را

 

مرگ از روز ازل با عاشقان هم‌کاسه است

تا بلرزاند تنِ هر شام ِ آخر خورده را

 

خون دل‌ها خورده‌ام یک عمر و خواهم خورد باز

جام دیگر می‌دهندش جام دیگر خورده را

 

شعر شاید یک زن زیباست، من هم سایه‌اش

می‌کند مشغول خود، هرکس به من برخورده را


برچسب‌ها: مژگان عباسلو

تاريخ : یکشنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

خون به دلم کرد و کناری گذاشت

 

 

خون به دلم کرد و کناری گذاشت

در سبدم عشق اناری گذاشت

 

تا ببرد صبر و قرار از دلم

با دل تو عشق قراری گذاشت

 

خوار مرا خواست اگر در فراق

همدم گلهای تو خاری گذاشت

 

هیچ سری نیست که بی سرّ اوست

عشق به دوش همه باری گذاشت

 

عقل پریشان‌شده دید و گذشت

عشق اگر راه فراری گذاشت

 

قبل تو و بعد تو چیزی نبود

بین دو پاییز بهاری گذاشت

 


برچسب‌ها: مژگان عباسلو

تاريخ : یکشنبه پانزدهم مرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

چشمها – پنجره‌های تو – تأمل دارند

فصل پاییز هــم آن منظره‌‌‌ها گل دارند

 

ابر و باد و مه و خورشید و فلک مطمئنم

همــه در گردش چشــم تــو تعادل دارند!

 

تا غمت خار گلــو هست، گلــوبند چرا؟

کشته‌ هایت چه نیازی به تجمل دارند؟!

 

همه‌ جا مرتع گرگ است، به امید که‌ اند

میش‌ هایم کــه تــه چشم تو آغل دارند؟

 

برگ با ریزش بـی‌وقفه به من می‌گوید:

در زمین خوردن عشاق تسلسل دارند

 

هر که در عشق سر از قله برآرد هنر است

همـــه تا دامنــــه‌ ی کــــوه تحمــــــل دارند 


برچسب‌ها: مژگان عباسلو

تاريخ : چهارشنبه بیست و هشتم تیر ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

ای برگهای سبز ریحان اعتبارت

تقویم من خالی است از برگ بهارت

 

تکرار پاییز و زمستان است تقویم...

من می شمارم تا بهار آزگارت

 

تا تو بیایی «باز باران با ترانه...»

بارانی از دلواپسی چشم انتظارت

 

آنقدر لفظ ارغوانی می نویسم

تا بشکنی آخر سکوت مرگبارت

 

داسی بیاور، دستهایم را درو کن!

دست و دلم مانند گندم بی قرارت

 

در هفت سین سفره ام جای تو خالی است

ای عشق! می شد تا بمانم در حصارت

 

ای لفظ مرطوب قدیمی، عید نوروز!

گلواژه های خیس اشعارم نثارت!

 

عیدت مبارک! زود برگرد ای مسافر!

امضا: یکی مثل همیشه دوستدارت!


برچسب‌ها: مژگان عباسلو

تاريخ : شنبه ششم خرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

بگذار سر به سینه‌ی من در سکوت ، دوست !

گاهی ، همین قشنگ‌ ترین شکل گفتگوست

 

بگذار دست‌های تو با گیسوان من

سربسته باز شرح دهند آنچه موبه‌موست ..

 

دلواپس قضاوت مردم نباش ، عشق

چیزی که دیر می‌برد از آدم ، آبروست !

 

آزار می‌رسانم اگر ... خشمگین نشو

از دوستان هر آنچه به هم می‌رسد ، نکوست ...

 

من را مجال دلخوشی ِ بیشتر نداد

ابری که آفتاب ، دمی در کنار اوست

 

آغوش وا کن ، ابر مرا در بغل بگیر !

بارانی‌ام شبیه بهاری که پیش روست ..


برچسب‌ها: مژگان عباسلو

تاريخ : چهارشنبه بیست و سوم فروردین ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

من را نگاه می کنی اما چه سرسری

جوری که ممکن است به زنهای دیگری…

 

باتوم به دست! اینکه کتک می زنی منم !

همبازی خجالتی و کوچکت ، پری!

 

دمپایی ام همیشه مگر تا به تا نبود ؟

حالا مرا دوباره به خاطر می آوری ؟

 

ما سالهاست بی خبر از هم گذشته ایم

هر یک بزرگ تر شده در چشم دیگری

 

شاید که آشنای یکی دیگر از شماست

آن نوجوان که با لگد از هوش می بری…

 

در چشمهای میشی تو گرگ می دود

یعنی گذشت دوره ی خواهر، برادری! 

 

در باور تو ارزش من نصف توست ، نه ؟

زن جنس پست و مرد..بگو؟! جنس ِبهتری!

 

در باور تو ارزش من هم ، تن ِمن است

دستور می دهی که «موها زیر روسری!»

 

وقتی بهشت ودوزخ من دست سازتوست

دیگر کدام مکتب و آیین و باوری؟

 

حالا ببین چرا به تنفر صدای من…

حالا بگو چگونه تو…انگار که کری

 

من گریه می کنم ، ولی نه در برابرت

من گریه می کنم ، ولی از نابرابری


برچسب‌ها: مژگان عباسلو

تاريخ : شنبه هفتم اسفند ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

تو را از دست دادم ، آی آدم های بعد از تو !

چه کوچک می نماید پیش تو غم های بعد از تو

 

تو را از دست دادم ، تو چه خواهی کرد بعد از من ؟

چه خواهم کرد بی تو با چه خواهم های بعد از تو ؟

 

تو را از دست ... ، دادم از همین زخم است ، می بینی ؟

دهانش را نمی بندند مرهم های بعد از تو

 

تو را از یاد خواهم برد کم کم ، بارها گفتم

به خود کِی میرسم اما به کم کم های بعد از تو ؟

 

بیا ، برگرد ، با هم گاه ... ، با هم راه ... ، با هم ... ، آه !

مرا دور از تو خواهد کشت "باهم" هایِ ... بعد از ... تو ...


برچسب‌ها: مژگان عباسلو

تاريخ : شنبه بیست و چهارم مهر ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

مثل گیسویی که باد آن را پریشان می‌کند

هر دلی را روزگاری عشق ویران می‌کند

 

ناگهان می‌آید و در سینه می‌لرزد دلم

هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می‌کند

 

با من از این هم دلت بی‌اعتناتر خواست، باش!

موج را برخورد صخره کِی پشیمان می‌کند؟

 

مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرت‌کِش است

هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می‌کند

 

اشک می‌فهمد غم افتاده‌ای مثل مرا

چشم تو از این خیانت‌ها فراوان می‌کند

 

عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند

درد بی‌درمان‌شان را مرگ درمان می‌کند


برچسب‌ها: مژگان عباسلو

تاريخ : یکشنبه بیست و نهم فروردین ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

سفر بهانه خوبی برای رفتن نیست

نخواه اشک نریزم دلم که آهن نیست

 

نگو بزرگ شدم گریه کار کوچک هاست

زنی که اشک نریزد قبول کن، زن نیست!

 

خبر رسیده که جای تو راحت است آنجا

قرار نیست خبرها همیشه… اصلاً نیست!

 

شب است بی تو در این کوچه های بارانی

و پلک پنجره ای در تب پریدن نیست

 

حسود نیستم اما خودت ببین حتی

چراغ خانه مهتاب بی تو روشن نیست

 

مرا ببخش اگر گریه می کنم وقتی

نوشته ای که : غزل ، جای گریه کردن نیست

 

زنی که فال مرا می گرفت امشب ، گفت :

پرنده فکر عبور است فکر ماندن…


برچسب‌ها: مژگان عباسلو

تاريخ : شنبه بیست و یکم فروردین ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

خاطره آفتاب پاییز است

 

می‌تابد ، اما

 

گرم نمی‌کند.

 


برچسب‌ها: مژگان عباسلو

تاريخ : شنبه هشتم اسفند ۱۳۹۴ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

 

مرا به ذهنت نه،

به دلت بسپار!

من

از گم شدن

در جاهای شلوغ

می‌ترسم…


برچسب‌ها: مژگان عباسلو

تاريخ : شنبه هشتم اسفند ۱۳۹۴ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

 

نه خانه

نه مغازه

نه محل کار

هیچ‌کدام نمی‌دانند

من می‌توانم

ساعتها

دست در دست تو

قدم بزنم

و به هیچ‌کدام نرسم:

نه خانه

نه مغازه

نه محل کار


برچسب‌ها: مژگان عباسلو

تاريخ : شنبه هشتم اسفند ۱۳۹۴ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

 

یکی یکی

پلهای پشت سرم را

خراب می‌کنم

شاید

اتفاقی بیفتد!


برچسب‌ها: مژگان عباسلو

پیج رنک

دانلود آهنگ