نازنینم بوی مگنا میدهد پیراهنت!!
بازهم آمد همان همکار قبلی دیدنت؟
بازهم حتماً نشستی تا که آرامش کنی
با نصیحت کردنت، یا با به او حق دادنت
گفتهای قبلاً که با تو مثل خواهر راحت است.
میزند آتش مرا «با او چو خواهر» بودنت
من حسودم!.... اُمُلَم!.... باشد ولی اینرا بدان
میکشی آخر مرا با پیش او خندیدنت
هرچه من گفتم رعایتکن... تو گفتی "بی خیال
نیست در چشمان او حتی کمی هم شیطنت
او جوانی با نزاکت هست و خوب و سربه زیر
بعد عمری زندگی بی اعتمادی با زنت؟"
پرنشاطی،باصفایی، مهربانی، مثل گل
زین جهت رؤیای هر کس میشود بوییدنت
یک نگاهت میتواند هرکه را عاشق کند
میشوی جذابتر هنگام صحبتکردنت
آنقدر خوبی که حتی مرجع تقلیدهم
میشود درگیر چشمِ شیخ صنعان-افکنت
شک ندارم گر ببیند صورتت یوسف ، دمی
« هَیتَ لَک » گویان رسانَد دست خود بر دامنت
مهربان هستی نمیخواهی دلی را بشکنی
پس اگر روزی تقاضایش بود بوسیدنت........
میزنم چاقو به قلبم تا نبینم دیگری
حلقه کرده دست خود را جای من بر گردنت
برچسبها: مهدی ذوالقدر
از همان روزی که در باران سوارم کردهای
با نگاهت هیچ میدانی چکارم کردهای؟
با تو تنها یک خیابان همسفر بودم ولی
با همان یک لحظه ، عمری بیقرارم کردهای
جرعهای لبخند گیرا - از شراب جامدت
بر دلم پاشیدهای - دائم _خمارم کردهای
موج مویت برده و غرق خیالم کردهاست
روسری روی سرت بود و دچارم کردهای!
تازه فهمیدم که حافظ در چه دامی شد اسیر
با نگاهت، خندهات ، مویت ، شکارم کردهای
در خیابان اولین عابر منم هر صبح زود
در همان جایی که روزی غصه دارم کردهای
رأس ساعت میرسی ، میبینمت ، ردمیشوی....
کم محلی میکنی بی اعتبارم کردهای
من مهندس بودهام دلدادگی شأنم نبود
تازگی ها گل فروشی تازهکارم کردهای
در نگاه دیگران پیش از تو عاقل بودهام
خوبکردی آمدی....مجنون تبارم کردهای
در ولا الضالین حمدم خدشهای وارد نبود
وای ِ من ، محتاج یک رکعت شمارم کردهای
برچسبها: مهدی ذوالقدر
