هوای تو
به نام آنکه ابری را می گریاند تا گلی را بخنداند
تاريخ : دوشنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

نخواهی دید جز من، در کسی این سربه راهی را

بـــرای  بردن  دریــــا  بیــــــاور  تنگ  ماهــــــی  را

 

جدا کردی مسیر خویش را از من ولی دستی

به هــم پیوند داده انتهـــای این دوراهـــــی را

 

مرا می خواهــی اما در مقابل شرط هم داری

دوباره زنده کردی دوره ی مشروطه خواهی را

 

بـرای دیدنت فرقـــی  ندارد راه  و  بـی راهه

به مقصد می رسانم هر مسیر اشتباهی را

 

به عشقت هرکسی شاعر شد از میدان به در کردم

زمانی  " مولوی " و  این  اواخر  هم  " پناهی " را  ! 


برچسب‌ها: سورنا جوکار

تاريخ : چهارشنبه هجدهم مرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

روی لب های تو وقتی ردی از لبخند نیست

در وجودم سنگ روی سنگ دیگر بند نیست

 

اخم هایت را کمـی وا کن که تاب آوردنش

در توان شانه های خسته ی الوند نیست

 

خواجه ی قاجار اگر چشم کسی را کور کرد

قصه اش آنچـه مورخ ها به ما گفتند نیست،

 

خواست تا از چشم زخم دشمنان حفظت کند

خــوب مـی دانست کـــار آتش و اسپند نیست

 

آنقدر شیریــن زبانــــی ، کـار دستــم داده ای

قند خون از خوردن ِ بیش از نیاز ِ قند نیست

 

ای تنت شیــراز راز آلـــود ، فتحت می کنم

گرچه در رگ هام خون پادشاه زند نیست

 


برچسب‌ها: سورنا جوکار

تاريخ : پنجشنبه بیست و ششم اسفند ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

بی قرار چشم هایت دسته دسته سارها

طعم لب هایت شفای عاجل بیمارها
 

 

چشم هایت را نبند این بی محلی کافی است

تا بگیری قدرت پرواز را از سارها

 

 

تازه از عطر نفس های تو فهمیدم چرا

کارشان رو به کسادی می رود عطار ها
 

 

جای رسم دایره گاهی مربع می کشند

عقل را پر داده عشقت از سر پرگارها

 

 

تا بماند یادگاری چهره ات را می کشم

مثل انسان نخستین بر تن دیوارها


برچسب‌ها: سورنا جوکار

تاريخ : شنبه سی ام بهمن ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

 

 

خواستم با شاعری ، کم کم فراموشت کنم

 

شعرهم از روی دوشم هیچ باری برنداشت

 

 


برچسب‌ها: سورنا جوکار

تاريخ : یکشنبه سی ام خرداد ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

هر بار می‌افتد به چشمانت نگاهم

شکر خدا بسیار خوبم، رو به‌ راهم

 

حور و پری دور و برم خیلی زیاد است

اما تویی آن عشق ناب و دلبخواهم

 

هر جا که باشی قبله‌ ی من هم، همان‌جاست

من یک پیمبر با هزاران قبله گاهم

 

پیر و مراد عارفان و صوفیانم

وقتی که آغوش تو باشد خانقاهم

 

با بودنت تقویم من هجری عشقیست

چون بی‌نیاز از گردش خورشید و ماهم

 


برچسب‌ها: سورنا جوکار

تاريخ : دوشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

 

دیدی دوباره روی دلم پا گذاشتی

این مرد را نیامده ، تنها گذاشتی!!

 

مانند کوچه ای که مسیر عبور توست

در من قدم زدی و مــرا جا گذاشتی

 

ماهی شدم که غرق تو باشم ولی مــرا

با تنگ در مقابل دریا گذاشتی

 

هر کار کرده ام من و تو ما شود، نشد!!!

یک خط فاصــله وسط مـــ ــ ـــا گذاشتی

 

گاهی دلم خوش است مرا مثل شوکران

شاید برای روز مبادا گذاشتی

 

در را اگر چه پشت سرت بسته ای ولی

شکر خـــدا که پنجره را وا گذاشتی
 


برچسب‌ها: سورنا جوکار

تاريخ : یکشنبه بیست و سوم خرداد ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

شانه هایت را نمی خواهم، سرم را پس بده

آسمان ارزانی ات، بال و پرم را پس بده

 

نامه هایی را که دادم پاسخش سهم خودت

باز کن قفل قفس را ، کفترم را پس بده

 

بچه بودم اولین باری که دزدی کرده ام

لطف کن چادر نماز خواهرم را پس بده

 

پای بودن با تو قلبی را شکستم ، که نپرس

اشکهای بی امان مادرم را پس بده

 

جنگلی سرسبز بودم خوب سوزاندی مرا

قانعم یک مشت از خاکسترم را پس بده

 

تازگی ها چشم زیبایی دلم را برده است

کار دارم ، زود باش ، انگشترم را پس بده


برچسب‌ها: سورنا جوکار

تاريخ : چهارشنبه نوزدهم خرداد ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی


بوسیدمت، قفل دهانم باز شد کم کم

شور غزل در سینه ام آغاز شد کم کم

 

گفتی غزل بنویس با خودکار بی جوهر

خودکار هم آماده ی اعجاز شد کم کم

 

نام تو را هر روز و هر شب مشق می کردم

چندی گذشت و خط من ممتاز شد کم کم

 

هی با کبوتر ها برایت نامه می دادم

تا نام فامیلم "کبوتر باز" شد کم کم

 

هر چند از شهر خودم فرسنگ ها دورم

با تو اتاقم مرکز شیراز شد کم کم

 

هربار رفتی خانه، من پشت سرت بودم

در را به رویم بستی اما... باز شد کم کم
 


برچسب‌ها: سورنا جوکار

تاريخ : یکشنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

ساغر پس از ساغر پس از ساغر بیاور

این جام خالی شد ، یکی دیگر بیاور

 

یک بار با من در خیابان هم قدم شو...

اشک تمام عاشقان را در بیاور

 

چندی است لب هایم هوای بوسه دارند

بانو ، برایم بوسه ای نوبر بیاور

 

من قانعم ، جای دلی که بردی از من...

گاهی به روی شانه هایم سر بیاور

 

دل داده ای از نسل اسماعیل هستم

اثبات کن پیغمبری ، خنجر بیاور

 

مرداد آغوش تو صد خورشید دارد

یخ کرده ام پیراهنت را در بیاور


برچسب‌ها: سورنا جوکار

تاريخ : پنجشنبه بیستم اسفند ۱۳۹۴ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

دیدی دوباره روی دلم پا گذاشتی

این مرد را نیامده تنها گذاشتی!!

 

مانند کوچه ای که مسیر عبور توست

در من قدم زدی و مــرا جا گذاشتی

 

ماهی شدم که غرق تو باشم ولی مــرا

با تنگ در مقابل دریا گذاشتی

 

هر کار کرده ام من و تو ما شود، نشد!!!

یک خط فاصله وسطه مـــ ــ ـــا گذاشتی

 

گاهی دلم خوش است مرا مثل شوکران

شاید برای روز مبادا گذاشتی

 

در را اگر چه پشت سرت بسته ای ولی

شکر خـــدا که پنجره را وا گذاشتی

 


برچسب‌ها: سورنا جوکار

تاريخ : سه شنبه ششم بهمن ۱۳۹۴ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

یک از هزاران جلوه که در دلبری داری 

دریای مواجی که زیر روسری داری 

 

باغ تنت یاد آور معماری روم است 

در پیرهن ، تندیس های مرمری داری 

 

یک عمر در وصفت غزل گفتند شاعرها 

حق زیادی گردن شعر دری داری 

 

هم خارجی ها مست چشمان سیاهت ، هم

دل داده ها در سرزمین مادری داری

 

از جان مردم ، لیلی و شیرین چه می خواهند؟ 

وقتی که تو نسبت به هر دو برتری داری 

 

با کوله باری از خماری آمدم از راه 

برخیز ساقی می بیاور، مشتری داری


برچسب‌ها: سورنا جوکار

پیج رنک

دانلود آهنگ