هوای تو
به نام آنکه ابری را می گریاند تا گلی را بخنداند
تاريخ : پنجشنبه هشتم تیر ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

باز هم از تو نوشتم بدنم می لرزد 

من نفس می زنم و پیرهنم می لرزد

 

آمدم فال بگیرم ,مثلا یلدا بود 

شعری آمد که همه جان و تنم می لرزد

 

بعد ِ تو یاس خزان کرد قناری ها مُرد 

بغض را می خورم اما دهنم می لرزد

 

بی تو تهران و من و قصه ی سرگردانی 

پای رفتن نه , ولی آمدنم می لرزد

 

قلبِ من می تپد اما بخدا بعد از تو 

هر دلی را که فقط می شکنم می لرزد

 

مثلِ یک حلقه ی اشکم که بلاتکلیف است 

یک نفس مانده به جاری شدنم می لرزد

 

پِلکِ من می پرد و حادثه ای در راه است 

مُژه بر هم بزنم یا نزنم می لرزد

 

مُرده باشم , تو صدایم بکنی باور کن 

بند بندِ من و بندِ کفنم می لرزد

 


برچسب‌ها: ساقی سلیمانی

تاريخ : شنبه نهم اردیبهشت ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

رد پا بر بدنم مانده گذشتی از من 

کف و خون در دهنم مانده گذشتی از من

 

پرم از اینکه چرا قافیه را باخته ام 

بعدِ تکفیرِ تو هر روز بتی ساخته ام

 

اسب حیوان نجیبیست نتازان و نرو 

دستِ حوای تو سیبیست نتازان و نرو 

عشق را جار زدی یک شبه حاشا کردی 

روزگاران غریبیست نتازان و نرو

 

هر چه دل دادمت و هر چه به من دل دادی 

قبل راهی شدنم در چمدان جا دادی

 

چمدان رفت و چه خوبست خودم جا ماندم 

نیستی مسئله این نیست که تنها ماندم

 

نیمه شب عطر تو در پیرهنم می پیچد 

دست های تو به دور بدنم می پیچد

 

شرم کن مردِ دل آزرده ی پاییزی من 

بغلم کن هوسِ شعر و برون ریزیِ من

 

شبحِ خانگی ام مردِ گره پیشانی 

پشتِ این پنجره ام دست نمی جنبانی ؟

 

کاش در راسِ همین ساعت سرگردانی 

ورقِ واقعه را یکسره برگردانی

 

سهمگین است نهنگی به بیابان برسد 

دشت را گم کند آهو به خیابان برسد 

مثل اینست که در خواب منی اما حیف 

وقت بوسیدنت این خواب به پایان برسد

 

شهر را پرسه زدن بی تو برایم سخت است 

چه کسی بعد من از بودنِ تو خوشبخت است ؟

 

تا که بیرون بزند زاویه ی دلتنگی 

مثنوی خون به دلم کرد مگر از سنگی ؟

 

سد شدی کوه شدی صخره نوردم کردی 

عشق ورزیدم و خندیدی و طردم کردی

 

آنسوی فاجعه پیداست تو می مانی و من 

حلقه ی گمشده اینجاست تو می مانی و من

 

مولوی خوانی ام اینبار سزاوار تر است 

گفت ((حقا که غمت از تو وفادار تر است  ((

 

سرِ راهش بنشینی و کمین بگذاری 

گرگ باشی و سرت را به زمین بگذاری 

عاقبت می رمد و می رود این تقدیر است 

اسب_وحشی صفتی را که تو زین بگذاری

 

باز رگ می زند این جمله ی برگرد به من 

شاهرگ می زند این جمله ی برگرد به من

 

آی تفسیر غزل ... یاس ... اقاقی ... یاغی 

 ))برسان باده که غم روی نمود ای ساقی))

 

فصل انگوری و من عاشق تاکستانم 

از تنم دوری و تب دارم و تابستانم

 

یک نفر نیست بگوید که بمان حرف بزن 

بس کن این مرثیه را شعر نخوان حرف بزن

 

شعر یعنی که ببین اینهمه دلتنگ شدم 

تو بغل باز کنی فاتحِ این جنگ شدم

 

جنگ یک واژه ی تحمیلی و تمثیلی بود 

بی تو هر روز نه هر ثانیه یک سیلی بود

 

دوستت دارم و این قافیه تکراری شد 

شعر هم بعد تو مصداق خود آزاری شد

 

مثل تریاک که یک روز شقایق بودست

هر که شاعر شده شاید کمی عاشق بودست

 

بگذارید کمی حرف دلم را بزنم 

کف کند سر برود شقشقه ای از دهنم

 

بگذارید تسلای خودم باشم و بس

شاعر ساده ی سودای خودم باشم و بس

 

چشم را پنجره را حنجره را می بندم 

(( من از آن روز که در بند توام )) خرسندم


برچسب‌ها: ساقی سلیمانی

تاريخ : یکشنبه بیست و ششم دی ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

صد بار در را باز کردم باز بستم 

صدها هزاران بار در قلبم شکستم 

دیوانه ام خواندی خدارا شکر کردم 

دیوانه ات بودم , نبودم ؟ باز هستم
 

 

از من گرفتی لحظه های شادیم را 

بر باد دادی قدرت و آزادیم را 

در سینه ام جایی برای هیچکس نیست 

آتش زدی هر گوشه ی آبادیم را
 

 

تو التماس چشم هایم را ندیدی ؟

ای کاش می گفتی چطور از من بریدی ؟

هی سنگ پشت سنگ هی آدم به آدم 

من یکنفر بودم چرا لشکر کشیدی ؟
 

 

من نوحه خوانم ، شاعران را دوست دارم 

می سوزم و آتش فشان را دوست دارم 

منطق ندارد عشق می فهمی عزیزم

من کافرم اما اذان را دوست دارم
 

 

اقراء تمام شعرهایم را پس از من 

اقراء به یاد لحظه ی غمگین رفتن 

لبیک وقتی که نمی خواهی بمانی 

اقراء بنام کوچکم ، دیوانه ، لطفاً
 

 

بعد از تو تفسیر هم آغوشی قشنگ است 

خیره شدن بر صفحه ی گوشی قشنگ است 

با احترام و عشق باید گفت عزیزم 

بعد از تو احساس فراموشی قشنگ است
 

 

بعد از تو حتی آرزو دیگر ندارم 

جز دست خود چیزی به زیر سر ندارم 

یک جای خالی نقطه چین با یک تعجب !

از رفتنت تصویر واضح تر ندارم
 

 

حوا بیاید خوشه ای دیگر بچیند

این قصه را از گونه ای دیگر بچیند 

پاییز از چشم تو افتادم بماند 

پاییز باید پای من را ور بچیند
 


برچسب‌ها: ساقی سلیمانی

تاريخ : پنجشنبه چهارم آذر ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

 هیچکس بال و پرم نیست چه باید بکنم

عشق ارث پدرم نیست چه باید بکنم

 

از خدا خواستم این دفعه مدارا بکند

دست حق پشت سرم نیست چه باید بکنم

 

لعنت الله علی امت عاشق پیشه

یک نفر دربدرم نیست چه باید بکنم

 

مدتی هست که دنبال خودم می گردم

هیچ جایی اثرم نیست چه باید بکنم

 

دلم از بسکه زمین خورد هوایی شده باز

فکر نفع و ضررم نیست چه باید بکنم

 

نوش لاجرعه فقط ، بلکه ز یادم بروی

استکان ، کارگرم نیست چه باید بکنم

 

نوش این خاطره ویرانگر و وحشی صفت است

حس و حال خطرم نیست چه باید بکنم

 

بسکه با زهر زبان ، ذره کشانم کردند

شیرم ، اما ، جگرم نیست چه باید بکنم

 

نوش معجون فراموشی تدریجی من

طاقت بیشترم نیست چه باید بکنم

 

نوش من دخترک گمشده ای هستم و بس

آشنا دور و برم نیست چه باید بکنم

 


برچسب‌ها: ساقی سلیمانی

تاريخ : چهارشنبه پنجم آبان ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

گاهی ، اشعار، لطیف است ، مخاطب دارد

امشب این شعر عرق کرده فقط تب دارد

 

واژه ، تسکین من و حال پریشانی من

بیت ها ، زمزمه ی حالت هزیانی من

 

جای این زخم به توصیف و تماشا نکشد

فقر دستان تو در عشق به فحشا نکشد

 

بین جمعیت بی خاطره ام گم نشوی

همه چیزم ، نروی ، قاطی مردم نشوی

 

شهر بی شمع و چراغ است فقط ، می ترسم

نغمه ی شوم کلاغ است فقط ، می ترسم

 

نکند بعد تو یک بوسه مجابم بکند؟

نکند شعر ، مرا  ، خانه خرابم بکند ؟

 

زن دلمرده ی سرخورده ی دلتنگ ، بگو

شاعر نیمه شبم ، مرغ شباهنگ ، بگو

 

دل به دریا بزن ، از حنجره فریاد بزن

هیچکس دور و برت نیست ، فقط داد بزن

 

بین دفترچه ی اشعار خودش می پوسد

تیغ دارد رگ این حادثه را می بوسد

 

لحظه ای بد تر از این نیست که حاشا بشوی

بشکنی  ، خورد شوی سیر تماشا بشوی

 

بغض سنگین گلو راه نفس تنگ شده

سر این شعر میان من و من جنگ شده

 

خودکشی آخر این حادثه را می بندد

آه پایان غم انگیز .... سپس می خندد

 

باز هم حس جنون است که بالا زده است

زن پر طاقت در من بخدا جا زده است

 

من غلط کردم اگر جار زدم مَردم من

بشتابید که اینبار کم آوردم من

 

من نمی خواستم این قصه به اینجا بکشد

تب و هزیان من اینجا به درازا بکشد

 

باز هم دفتر این مرثیه را می بندم

باز با بغض به احوال خودم می خندم


برچسب‌ها: ساقی سلیمانی

پیج رنک

دانلود آهنگ