هوای تو
به نام آنکه ابری را می گریاند تا گلی را بخنداند
تاريخ : چهارشنبه سی ام خرداد ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

مانند شیشه ای که خریدار سنگ بود

این دل شکستن تو برایم قشنگ بود

رؤیای باشکوه رسیدن به ساحلت

آغاز خودکشی هزاران نهنگ بود

ماه شب چهاردهی که تصاحبت

چون حسرتی به سینه ی صدها پلنگ بود

خوشبخت آن دلی که برای تو می تپید

خوشبخت آن دلی که برای تو تنگ بود

تو: یک جهان تازه پر از صلح و دوستی

من : کشوری که با همه در حال جنگ بود

با من هر آنچه از تو بجا ماند نام بود

از من هر آنچه بی تو بجا ماند ننگ بود

پایین نشسته ام که تو بالا نشین شوی

این ماجرا حکایت الاکلنگ بود...


برچسب‌ها: رضا نیکوکار

تاريخ : سه شنبه هشتم خرداد ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

نزدیک غروب هیجان آور کوچه

من باز به شوق تو نشستم سر کوچه

گل های سر روسری ات مثل همیشه

زنبور عسل ریخته سرتاسر کوچه

از دوختن چشم قشنگت به زمین است

نقشی که چنین حک شده در باور کوچه

اینگونه نگین در همه ی عمر ندیدم

اینقدر برازنده بر انگشتر کوچه

«گل در برو می در کف و معشوق ...» خدایا

من مست غزلخوانی سکرآور کوچه

لب تر کن تا ور بکشد پاشنه اش را

بی واهمه یکبار دگر قیصر کوچه

من کشته ی این عشقم و باید بگذارند

فردای جهان نام مرا برسر کوچه


برچسب‌ها: رضا نیکوکار

تاريخ : یکشنبه بیست و سوم اردیبهشت ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

خوابیده ای آرام مثل بچه قوها

بیدارم اما با تمام آرزوها

بیدارم و حال مرا باید ببخشی

که دست بردم بی اجازه لای موها

من انجماد سال ها تنهایی ام ... آه

آتش بریز ، آتش برایم در سبوها

با دست خالی آن قدَر پای تو ماندم

که قطره قطره جمع شد این آبروها

یک چشمه از کلّ هنرهای تو کافی ست

تا آب رفته باز برگردد به جوها

وقتی تو باشی هیچ معنایی ندارد

لبخند دخترخاله ها ، دخترعموها!

ای آسمان! چشم از زمین بردار دیگر

خواب است امشب ماه زیر این پتوها


برچسب‌ها: رضا نیکوکار

تاريخ : شنبه هشتم اردیبهشت ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

مانند دو خورشید که بالای زمین است

چشم تو سفر کردنم از شک به یقین است

روشن شده شب های پریشانی شعرم

اینها همه از دولتی این دو نگین است

ای معنی هر واژه ی مبهم !، چه نیازی

با تو به لغتنامه ، به فرهنگ معین است

گهگاه اگر اخم تو چون تلخی زیتون

شیرینی لبخند تو شیرینی تین است

دیوانگی ام گل بکند رفتم از اینجا

با این دل بی حوصله که خانه نشین است

آتش بزن ای عشق ! همه زندگی ام را

آوارگی و در به دری بهتر از این است

من عکس تو را باز در آغوش گرفتم

چون برکه که با خاطره ی ماه عجین است

آری ، نرسیدیم به هم ، حیف... ولی نه

«تا بوده همین بوده و تا هست همین است!»


برچسب‌ها: رضا نیکوکار

تاريخ : چهارشنبه بیست و نهم فروردین ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

دل بردي از منِ بي نياز از دلبري ها

بي سِحر و جادوها و بي افسونگري ها

بي باده و بي جام مستم كرده اي با

گل هاي رنگارنگ دشت روسري ها

دل نيست ، نه...سنگ است ، اما سنگ هم با-

نام نگين چسبيده بر انگشتري ها

كوه طلاي ناتمامم ! با تو ديگر

تعطيل خواهد شد دكان زرگري ها

نام تو را آموختم بسيار پيش از

آموزش درس زبان مادري ها

دنبال تو سايه به سايه مي دوم تا-

وقتي بيافتند از نفس پشت سري ها

دور تو مي گردند چون پروانه انگار

هرشب عطاردها ، زحل ها ، مشتري ها

بگذار رسواي تمام شهر باشم

ديگر نمي ترسم ازاین دور و بري ها

من قبله ام را يافتم ، حيّ علي العشق...

وقت مسلماني ست بعدِ كافري ها !


برچسب‌ها: رضا نیکوکار

تاريخ : چهارشنبه پانزدهم فروردین ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

ای پای ثابت همه ی سور و سات ها

شیرین تر از حلاوت نقل و نبات ها

دارایی دلم که ندارم به جز تو هیچ

بیگانه با تمامی خمس و زکات ها

زیباترین بهانه برای نفس زدن

از لحظه ی تولدمان تا وفات ها

از بس که شاعران فقط از تو قلم زدند

سرریز مانده کاسه ی صبر دوات ها

آخر چقدر مست تو باشند این همه

سنگ تو را به سینه بکوبند لات ها

آواره کرده ای همه ی شهر را ببین!

هر روز همهمه ست درِ منکرات ها

تو نظم نقشه های جهان را به هم زدی

زیر و زبَر شده همه ی مختصات ها

ای عشق ! با تو من همه ی عمر برده ام

دیگر چرا بترسم از این کیش و مات ها ؟


برچسب‌ها: رضا نیکوکار

تاريخ : شنبه نوزدهم اسفند ۱۴۰۲ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

بوی پیراهن مرا دارد دست هایی که باز ولگردست

دست هایی که فکرمی کردم مثل مرهم برای هر دردست

لحظه هایی که بی تو می گذرند کندتر پیش می روند انگار

لحظه هایی که سم مهلک آن در رگ وخون من اثر کردست

کاش می شد که دست بردارند خاطرات گذشته ام از من

کاش می شد... ولی چه باید کرد رسم این روزگار نامردست

دارد از چشم های من هر شب اشک نه... سرب داغ می ریزد

آتشی که تو شعله ور کردی دیگرامروز مثل یخ سردست

بیست ونه سال مثل باد گذشت، بیست ونه سال مثل برق گذشت

بیست ونه سال... آه،این دختر چه بلایی سر من آوردست


برچسب‌ها: رضا نیکوکار

تاريخ : چهارشنبه نهم اسفند ۱۴۰۲ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

قبـل از ايــن هـا بــــراي باريــدن در دل مــن هــــواي خــوبي بود

بـغـض هـا بهــانـه بـــودند و گــريـه هـــم آشنــاي خــوبي بود

تــو كــه بـودي ستاره ها هر شب توي چشم تو مي درخشيـدند

آسمــانـت مــرا بغــل مـي كــرد ... وَ خدا هـم خداي خـوبي بود

دست هامان به هم گره مي خورد ، شعـرهايت مرا تكان مي داد

و بـــراي حفـاظت از شعــرت سينـه ي من چـه جـاي خــوبي بود

عطــر گــل هاي چـــادرت هر روز در نفس هاي كــوچه مي پيچيد

روز هايي كه با تـــو سر مي شد خوب من ! روز هاي خــوبي بود

ناگـهـــان قلبــم از تپـــش افتـــاد يك فـــرشتـــه گــرفت دستم را

دست هــايي مـــرا ربــود از تـو ، مـــرگ ... آدم ربـاي خــوبي بود

گيـــج و مبهـــوت رفتنـم بــودي با همـــــان چشــم هاي خرمايي

چشم خيس ات سياه پوشم شد ، چه عزايي ، عزاي خـوبي بود

تــازه آبــاد رشت غـــوغـايي است ، بــاز بـــوي گلاب مــي آيد

دختــــري كـه مـدام مـي گــــويد : پســـر بـــا وفـــاي خــوبي بود

( تازه آباد نام یکی از قبرستان های معروف رشت است)


برچسب‌ها: رضا نیکوکار

تاريخ : سه شنبه شانزدهم خرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

نزدیک غروب هیجان آور کوچه

من باز به شوق تو نشستم سر کوچه

 

 گل های سر روسری ات مثل همیشه

 زنبور عسل ریخته سرتاسر کوچه

 

از دوختن چشم قشنگت به زمین است

 نقشی که چنین حک شده در باور کوچه

 

 اینگونه نگین در همه ی عمر ندیدم

 اینقدر برازنده بر انگشتر کوچه

 

« گل در برو می در کف و معشوق ...» خدایا

 من مست غزلخوانی سکرآور کوچه

 

 لب تر کن تا ور بکشد پاشنه اش را

 بی واهمه یکبار دگر قیصر کوچه

 

 من کشته ی این عشقم و باید بگذارند

 فردای جهان نام مرا برسر کوچه

 


برچسب‌ها: رضا نیکوکار

تاريخ : پنجشنبه بیست و چهارم فروردین ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

گرچه گاهی حال من مانند گیسوهای توست

چشمه ی آرامشم پایین ابروهای توست

 

خنده کن تا جای خون  در من عسل جاری کنی

بهترین محصول ها  مخصوص کندوهای توست

 

فتنه ها افتاده بین روسری های سرت

خون به پا کردی، ببین! دعوا سرموهای توست

 

کار دنیا را بنازم که پر از وارونگی است

یک پلنگ مدعی ، در دام آهوهای توست 

 

فتح خواهم کرد روزی سرزمینت را ، اگر

لشکری آماده ، پشت برج و باروهای توست 

 

شهر را دارد به هم می ریزد امشب ، جمع کن

سینه چاکی را که مست از زخم چاقوهای توست

 

کوک کن ، بردار سازت را ، برقصان وبرقص

زندگی آهنگ زیبای النگوهای توست

 

خوش به حال من که می میرم برایت اینهمه

مرگ امکانی به سمت نوشداروهای توست

 


برچسب‌ها: رضا نیکوکار

پیج رنک

دانلود آهنگ