هوای تو
به نام آنکه ابری را می گریاند تا گلی را بخنداند
تاريخ : دوشنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

این  مادر خوبِ خیابانــی ، حالـــی  شبیه  حال  من دارد

هر روز می افتد به جان شهر،با شهر جنگِ تن به تن دارد

 

زن/سینه مالامال اندوه ست،یک سینه ی خوش فرمِ امروزی

این روزها هر شاعــری قطعا"، چشمی به چاک پیرهن دارد !

 

من ، شاعــرِ یک لا قبایی که ؛ در کوچـــه های شهـر می لولد

آقا به من چه خواهرت خوب ست،این شاعرِ خوشبخت زن دارد

 

زن با خودش هر روز درگیر ست ، زن با خودش هر شب کتک کاری

این سفره نان می خواهد و یک مَرد،هر شب که قصد زن شدن دارد

 

هر شب کتک کاری ست در ذهنم،با شعرهایی که نمی گویم

باور نمــی کردم ولــی انگار ، این شعـــر هــم دستِ  بزن دارد

 

زن/مطلقا ممنـوع بی دینی ، من/چای سرد تووی یک سینی

زن/کوه،بر دوشی که می بینی،یک تیشه دستِ کوهکن دارد

 

تووی خیابان بی خدا شاید ...،گاهی حجابت را رعایت کُن

از این خدا خیری نخواهی دید،وقتی دهان، طعم لجن دارد

 

حال بدی دارم که می فهمی،حالی شبیه مادری هرزه

این روزها این شاعـــرِ بدبخت ، قصد خرید یک کفن دارد 


برچسب‌ها: ناصر ندیمی

تاريخ : شنبه ششم خرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

من و لحظه ی لمس دستان تو 

ببخشید،دستم به دامان تو!!!

 

من و هر چه معبد که در مشرق است

به کفری که دارد مسلمان تو،

 

قسم می خورم بعد از این منتفی ست 

سفر سرزمین های بدجان تو!!!

 

به شیطان بگو گم شود بعد از این 

خودم می شوم،چونکه شیطان تو!

 

اگر قهوه ام _ تلخ _ حتما" بنوش 

که چیزی نماند به فنجان تو

 

چنان دوست دارم ببارم تو را 

که دریا بنوشد بیابان تو

 

من و شهری از آهن و دود و... هیچ 

قدم می زنم در خیابان تو

 

ترافیک این کوچه های نچسب 

وَ سنگینیِ راه بندان تو

 

که بعد از دو ساعت پیاده روی 

عبور از هیاهوی میدان تو،

 

در بسته و قفل و من ... پشت دَر

تو و اخم ناجور دربان تو!

 

مرا رد نکن کوچه خلوت شده ست

من و این غزل،هر دو مهمان تو

 

من و خط فقری که عاشق کُش ست

اگر سفره های فراوان تو

 

غزل می فروشم به یک تکه نان

غزل می شود،تکه نان تو!

 

بیا باز کن این دَر لعنتی 

که آهم نگیرد گریبان تو

 

خودم دوست دارم گناه تو نیست 

اگر آتش و ... بوسه باران تو

 

که جای دعا گفتن شاعر ست 

غزل بازی از کنج زندان تو!

 

من و لمس این دست،ناممکن است 

چنین می رسم تا به پایان تو،...


برچسب‌ها: ناصر ندیمی

تاريخ : پنجشنبه هفتم اردیبهشت ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

هوایِ داغ ِ بندر کُش

دوباره رقص پارو ها

به لَنگر می کِشَم دندان !

کِنار لَنج و جاشو ها
 

 

کِنار دست ِ این شاعر

به قصد دلبری بنشین

من و تو؛ تووی لنگرگاه

بدون ِ روسری بنشین
 

 

کلاغ قصه سَر در گُم

دوباره اول ِ دفتر

دو تا انسانِ معمولی

تو از تهران ، من از بندر
 

 

جنوبِ داغ ِ من، با تو

شمال ِ خوبِ تو، با من

دو تا سگ بسته ای،وحشی

به چشمانت بگو لطفا"!
 

 

حضورت  گوشه ی بیداد

روایت های تصویری

به دست فتنه می افتم

در آغوشم که می گیری
 

 

چه حالی می کُنم وقتی

پُر از آشوب و بیدادی

به ویران کَردَنَم بنشین

چقدر ای عشق، خردادی !
 

 

دروغ ِ مَرد ِ شاعر را

تو باید خوب بشناسی

تنت،جمهوریِ مطلق

لبت،اصلِ دموکراسی
 

 

سیاسی می شَوم این بار

به استبداد،بدبینم

بدونِ طرح ِ توجیهی

تو را اینطور می بینم
 

 

تَب ِ دیکتاتوری داری

خود ِ پینوشه در شیلی

دلیل ِ اتفاقات ِ

شروع ِ جنگ ِ تحمیلی
 

 

مخالف بودنم،حتمی است

به نوعی،بنده،چپ/کوکم

من از این بندر ِ آرام

به تهران ِ تو، مشکوکم
 

 

تو حزب الله لبنانی

 وَ چشمان ِ تو بیروت است

تمام پاچه گیری ها

به سگ های تو مربوط ست!
 

 

به ثبت ِ رسمی ِ محضر

تو قطعا"،معتبر هستی

فلسطین تو خواهم شد

اگر،اشغالگر هستی!
 

 

تو مثل فتح ِ خرمشهر

به دست ِ بوسه ای پنهان

تویی خوشحالی ِ بعد از

شکست ِ حصر ِ آبادان
 

 

هوایِ داغ ِ بندر کُش

تو با من، تووی لنگرگاه

شروع ِ فتنه ای تازه

از آغوش ِ تو، بسم الله


برچسب‌ها: ناصر ندیمی

تاريخ : شنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

این روزها حس بدی با دوستان دارم

با دوستانم حالتی"دامن کِشان" دارم

 

آنقدر مردادم که حتی در یخِ بهمن

انگار طــرح جامـــع خرماپزان دارم

 

در من کسی افتاده مثل "من نمی فهمم"

یا حرف های مبهمــی تــــوی دهان دارم

 

یک جنگ اغلب  نامقدس یا مقدس تر

با دشمنان فرضی  ایـن داستان دارم

 

این داستان چیزی ندارد جز همین شاعر

یک شاعـــر  دلـواپس  نامهــــــــربان دارم

 

یک چند وقتی می شود با فحش می خوابم

حتــی مرتب میلِ بــه زخــــم زبان دارم

 

تا ظهر می خوابم که شب بیدار بنشینم

چون تـــوی دنیــــای مجــــازی میهمـــان دارم

 

یک مشت آدم که نمی بینم همین خوب است

گاهی  خودم  مهمانـــم  و  یک  میـزبان  دارم

 

فردای شبهـــای سگــــی از روی بیکاری

توی خیابان گوشه ی چشمی به نان دارم

 

گاهی دقیقاً گوشه ی چشمم به بعضی هاست

گاهــی  شدیداً  مشکل  جا  و مکــان  دارم

 

اصلاً سیاسی نیستم، اهل دموکراسی

نه مشکلی با شرق تا غرب جهان دارم

 

من حزب بادم دست کم حزب سر و سینه

بنده  اصولاً  اشتیـــاقِ  گفتمـــان  دارم

 

با الکل بالای صد در صد نمی مستم

گاهی فقط هنگام خوابیدن تکان دارم

 

ایــن روزها  قلباً  ارادتمند  خیـامــــم

اما به جای کوزه، رسماً استکان دارم

 

چیز زیادی در بساطم نیست،غیر از این

باور کنی یا نه؟ ! فقط یک ذره " جان " دارم


برچسب‌ها: ناصر ندیمی

تاريخ : دوشنبه ششم دی ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

تووی کوچه قرار ممکن نیست، باید از ازدحام برگردم

گاهی از در که می زنم بیرون،شاید از پشت بام برگردم

دل خودش را به قصد قُربت کُشت،مَرد، زن را به قصد نزدیکی

باید از فکر،بسته باشم تا،راحت از قتل عام برگردم

 


چند ساعت سه تار در طیِ روز،چند ساعت به خواب مشغولم

چند ساعت به خانه ی بی زن،با کمی اضطراب مشغولم

تووی ذهنم مدام می چرخم،با تِز ِ انقلاب مشغولم

دوست دارم در این میان گاهی،تا بگویی سلام،برگردم

 

اجتماعی که فحش ناموسی ست،اجتماعی که تلخی ِ زهر ست

سوپرِ کوچک ِ محله ی ما،مَرد ِ بدبخت با زنش قهر ست

گیج ِ سگ پرسه در خیابانم ، شهرداری مزاحم شهر ست

می روم با تمام بدبختی/م، بعد ِ یک انهدام برگردم

 

چندتا شعر مبتذل گفتم،روی احساس شاعری ...(حتما)

کفر همسایه را درآوردم،بی پدر فحش داد و خندیدم

فکر کردم چقدرررر،کم دارم  تخت بودی و بی تو خوابیدم

باید از خود جدا کنم خود را ، از من ِ بی مرام برگردم

 

عشق، چیزی نبود غیر از درد، روزهای کلافه بودن را

گور بابای هر که می گوید،قصه ی بد قیافه بودن را

روی چشمم اسید می پاشم،تا نبینم اضافه بودن را

سینیِ چای را به من برسان،خواهشا" یک کلام ، برگردم؟!

 

در نبود تو منفجر شده ام،مَرد باید عذاب هم بِکِشد

سردی ِ روزهای بی زن را،کاش این خانه دست ِ کم بِکِشد

دوست دارم کِنار شومینه،بنشینی و چای دَم بِکِشد

بعد با هم قرار بگذاریم،با تو در شعر هام برگردم

 

دوستم داری و.../ نفهمیدم ، دوستت دارم ِ صمیمی را

سگ نبودم که هار می رقصم ، دوستم داری ِ قدیمی را

ردّ ِ آغوش می کُشد حتما،-شک نکن-،ناصر ندیمی را

منتظر می شَوم، دهان وا کن،رو به من، والسلام ! برگردم ؟


برچسب‌ها: ناصر ندیمی

تاريخ : شنبه سیزدهم آذر ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

باید این شعر دستتان برسد

تا من از راه می رسم بعداً

در تنم رخنه کرده ای بی هیچ

در سَرَم چرخ می زنی ای زن

 

در تنم رخنه کرده ای بدجور

مثل مستی، که در تن ِ خیام

مثل شمس ِ نشسته در رومی

مثل خرقان ِ بر سَر ِ بسطام

 

در سَرم چرخ زد صدایت،تلخ

مثل گلپونه های بسطامی

مثل بَم، لرزه در تنم افتاد

من فرو ریختم به آرامی

 

فکر کردم،نیاز دارم که :

اَمن ِ آغوش ِ شاعری باشی

مثل تنبور ِ دست ِ گَهواره

یا که شهرام ناظری باشی!

 

تو ولی هیچکس نبودی زن

یک زن ِ ایده آل ِ کافه نشین

یک زن ِ مَرد را بغل کرده

شکل ِ یک زن، که در معابد چین!

 

مثل اسپانیا پُر از کولی

قدر دلشوره در دل ِ سیسیل

مثل اهرام مفتخر؛ در مصر

مثل زن های سبزه ی برزیل

 

معتبر، مثل شهر واتیکان

یا که نه؛چاه ِ جمکران در قم

این چنینی برای من ای زن

مثل یک پاپ معتبر در رُم

 

ماه سپتامبر،تووی شهریور

شک ندارم خلیج ِ بنگالی

شکل یک زن ؛ که دزد هم باشد

در دل ِ آب های سومالی

 

گیج ِ پسکوچه های بمبئی ام

هند، باران موسمی ، مذهب

گاوهای کلافه در شاعر

سَر به گَنگ ِ تو می زنم هر شب

 

ترس و شبلرزه های مالاگا

رَد شدن زیر سایه ی انگور

این چنینی برای من ای زن

خوابی آرام تووی سنگاپور

 

کوهِ آتشفشان که در ژاپن

یا که رقصی عجیب در فیجی

تو، بدن لرزه های بعد از...هیچ

بی تو درگیر ِ مرگ ِ تدریجی

 

باکره مثل حضرت مریم

یا زنی خسته تووی شهر پکن

دست خورده/نخورده/...شکی نیست

من به تو دست می زنم حتما"

 

مرد شاعر چقدر می خواهد

دست در دست خانه قر بدهد

فاصله؛چند دکمه/پیراهن

پیرهن را به شعر جِر بدهد

 

تُرک ِ شیراز ،گیج ِ قونیه

پا به پایم بچرخ مولانا

گونلریم ده قالیب بویوک نیسگیل

باشیما ال چکیرسن آی آنا؟!

 

روی یک صندلی؛ وَ در اتوبوس

من،اتوبان به مقصد ِ تهران

خواب راننده با تن ِ جاده

من به تو فکر می کنم؛

پایان.


برچسب‌ها: ناصر ندیمی

تاريخ : دوشنبه هفدهم خرداد ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 چقدر فرصت خوبی ست ، واقعا ، برسی

دُرُست، پُست شَوی و، به دستِ زن برسی !

 

زنی جوان،که تو را در خودش بغل بِکِشد

وَ بعد ، درهیجانی به پیرهن برسی

 

وَ بعد ، پاره کنی ، دکمه ، دکمه ، پیراهن

بلرزی و به تماشای یک بدن برسی

 

وَ دست خیس، که بر سینه ات کشیده شود

به درک فلسفه های عمیق تن برسی

 

وَ آبهای جهان... - نه - ... که خشکی دهنت

به کشف تازه ای از مزه ی لجن برسی

 

دُرُست در تن لرزان زن مچاله شوی

به شکل واقعی زن، به خواستن برسی

 

وَ آبهای جهان را که شعله ور شده اند

به ایستگاه بیاری،به یک ترن برسی

 

قطار رفته و زن روی تخت بی هیجان

چقدر مانده عزیزم،به دست ِ من برسی؟!
 


برچسب‌ها: ناصر ندیمی

پیج رنک

دانلود آهنگ