عزيزم دوستت دارم ولي با ترس و پنهاني
که پنهان کردنٍ يک عشق يعني اوج ويراني !
دلم رنج عجيبي مي برد از دوري ات ، اما
نجابت مي کند مانند بانو هاي ايراني ...
تحمل کردن اين راز از من زن نمي سازد !
که روزي خسته خواهد شد دل از اندوه طولاني
غمت را مي خورد هر شب دل نازک تر از شيشه
تو سنگي را نمي خواهي کنار شيشه بنشاني !!
مرا باور کني ، شايد ، به راه عشق برگردم ...
نه از اين دست باورهاي مردم در مسلماني!
" عزيزم دوستت دارم " ، غم اين جمله را ديدي؟
تفاوت دارد اين سيلاب با شب هاي باراني ...!
برچسبها: سها حیدری
تا که آمد با پریشانی به من لبخند زد
ساقه ی نیلوفری را لحظه ای پیوند زد
تا که آمد چشم هایش... چشم هایش... چشم ها
تحت تاثیر نگاهش عقلٍ ناقص گند زد !
پایٍ هر قولی ، قراری عشوه ای آمد ، ولی
پایٍ رفتن ها _ گمانم _ مهرٍ یک سوگند زد
خواستم تا زخم هایش را کمی مرهم شوم
یادم آمد چینیٍ دل را نباید بند زد ...
مثل دشمن دوست هم با خنجری زهری به ما
زخم هایی را که رویٍ سینه می مانند زد !
برچسبها: سها حیدری
