هوای تو
به نام آنکه ابری را می گریاند تا گلی را بخنداند
تاريخ : چهارشنبه نوزدهم مهر ۱۴۰۲ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

خیلی آقایی نازنین بانو
اینقدَر احترام لازم نیست
محضِ دیدارت آمدم بنشین
میوه و چای و شام لازم نیست


راهِ دشواری آمدم تا تو...
آمدم درد و دل کنم باتو
بگمانت من عاشقم یاتو؟
رک بگو... بی کلام لازم نیست



دوست داری کمی قدم بزنیم
گاه گاهی لبی به هم بزنیم
صحنه ی عشق را رقم بزنیم
تو حلالی !! حرام لازم نیست



انتخابش به عهده ی قلبت
بین لبها و گونه و چشمت
حقِ بوسیدنِ کدامش هست؟
لای این سه کدام لازم نیست؟


دخترِ تا همیشه همسایه
باورت میشود؟ دو همپایه
سالها رفت و زیرِ یک سقفیم
دیگر از پشتِ بام لازم نیست


قهر بودم پس از تو با دنیا
گله کردم همیشه تا دنیا
بارِ دیگر تو را به من بخشید
پس دگر انتقام لازم نیست


برچسب‌ها: مجتبی سپید

تاريخ : یکشنبه شانزدهم مهر ۱۴۰۲ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

نشئه ی شعرم ولی دارم خماری میکشم
گوشه دنج اتاقم بی قراری میکشم


تکه های خاطراتم را کنارم چیده ام
پشت عکس یادگاری،یادگاری میکشم


روزگارم را اگریک روز نقاشی کنم
یک قفس با خاطرات یک قناری میکشم


مثل گربه، دور دیزی، بی قرار و با حیا
با همه دارایی ام درد نداری میکشم


خواب دیدم ماه بانوی دیار مادری
آذری می رقصد و من هم هزاری میکشم


بسکه میسازد خرابم میکند با خاطرش
حسرت یک استکان زهرماری میکشم


بی جوابم هرکه می پرسد (کفن پوشی چرا)
حبس سنگینی به جرم رازداری میکشم


از ازل با من غریبی کرد،حالا غرق خواب
ملحفه روی تن بخت فراری میکشم


باز هم پایان بازیهای تکراری رسید
شب سحر شد همچنان دارم خماری میکشم


برچسب‌ها: مجتبی سپید

تاريخ : شنبه یکم مهر ۱۴۰۲ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

گفتی برو! گفتم که میمانم نگفتم؟
گفتی چرا؟ گفتم نمیدانم نگفتم؟



گفتی خرابم میشوی گفتی ،نگفتی؟
گفتم چه میدانی که ویرانم نگفتم؟



تو تا توانستی به من از صبر گفتی
من هیچ از شوق فراوانم نگفتم



تو هفت نسل عاشقت را شرح دادی
من یک کلام از برگ و بنیانم نگفتم


گفتی چرا اینقدر با من مهربانی؟
گفتم نپرس! اما، پشیمانم نگفتم


گفتی بیا لعنت بگوییم،از ته دل
گفتم تو را مدیون شیطانم!! نگفتم


رفتی، نمیدانی ، به خواهانت! براین دل
اندازه ی موی پریشانم"نه"گفتم


برچسب‌ها: مجتبی سپید

تاريخ : سه شنبه بیست و هشتم شهریور ۱۴۰۲ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

تف به باورهای شومت تف به ایمانت رفیق
تف به دامانی که پروردست این سانت رفیق


از چه حاشا میکنی خونخواری ات را ، مانده است_
تکه های قلب خونم لای دندانت رفیق


«رام» بودی آمدی و «مار» وحشی میروی
کاملا عکس هم اند آغاز و پایانت رفیق


هی مرا انداختی،برداشتی،انداختی
قوطی کبریت بودم محض دستانت رفیق


رفتی اما مثل نقل گرگ وآدم ماندنیست
بر تنم آثاری از چنگال برانت رفیق


برچسب‌ها: مجتبی سپید

تاريخ : یکشنبه بیست و ششم شهریور ۱۴۰۲ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

دشتمان گرگ اگر داشت نمی نالیدم


نیمی از گلهء ما را سگ چوپان خورده


برچسب‌ها: مجتبی سپید

تاريخ : چهارشنبه سی ام مرداد ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

بی من آنجا، غافل ازمن، غافل از این انتظار
بی تو اینجا, بیقرارم ، بیقرار بیقرار!

تا بیایی، با همه احوال پرسی میکنم
تا نگویند اهل کوچه, آمدم اینجا چکار

ریشه در تنهایی ام دارد، نه در تن خواهی ام !
درک من سخت است با این مردم ناسازگار

دیر کردی یا زمان از دست من خارج شده ست؟
دیر کردی مطمئنا من که روزی چند بار...

از خدا پنهان  نبوده، از تو پنهان میشوم
از تو که هر قدر هم  پنهان شوی باز آشکار...

دوستت دارم غریبه،،!  همچنان با فاصله
دوستت دارم، نمیدانم چرا دیوانه وار...

باغ ات آباد است، حق داری که چادرسرکنی
سیب صورت, چشم خرما, گونه حلوا ,لب انار!...

ناخوشی، شاید برایت استراحت داده اند
وای یعنی ناخوشی امروز؟ یا پروردگار!!!!

ناخوشم, گیجم, غمینم, خسته ام ,مات ام, ببین
با نبودت هربلایی بود آوردی به بار!

هی غریبه ! میروم اما نمیدانی چقدر
بی تواینجا بی قرارم بی قرار بی قرار...


 


برچسب‌ها: مجتبی سپید

تاريخ : سه شنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۹۸ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

برام آرامش محضی ، کنارت خستگی خوبه
نباشی ناخوشم با تو چقدر وابستگی خوبه

تموم دلخوشیم اینه ، که دلخواهت مهیا شه
همین که آخر حرفات ، بگی باشه؟، بگم باشه

میونم با همه خوبه ، تاوقتی با تو مانوسم
همیشه بعد دیدارت ؛ خدارو سفت می بوسم

چه خوبه گاهی ناغافل ، میای چشمامو می بندی
چه خوبه موقع رفتن،می ری،می خونی،می خندی

شعار دوری و دوستی دنیا ، از حسودیشه
آدم با دیدن عشقش ، تازه عاشق ترم میشه

 


برچسب‌ها: مجتبی سپید

تاريخ : دوشنبه بیست و سوم اسفند ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

بیا دیرت نخواهد شد بیا دیگر زمان با من

تو باید خانه ات باشی کمی قبل از اذان، با من
 

 

رها کن این جماعت را نلرزان دست وبالت را

ببوس این بی قرارت را جواب این و آن با من
 

 

از اینان خسته ای من هم ، به من وابسته ای من هم

فضای شهر ناامن است  لب تر کن مکان با من
 

 

بیا تا خانه ی دنجم  ببیند روی ماهت را

حیای میهمان با تو  صفای میزبان با من
 

 

خطر کردی برای من  خطا کردم فدای تو

بیا شیطان شویم اصلاً خدای مهربان با من
 

 

عجب باغی است آغوشت ، خیال پرخوری دارم

اگر اسراف کاری شد زیان باغبان با من
 

 

چه پایان غم انگیزی است وقتی میروی بی من

 

چگونه طی شود بی تو تمام داستان با من

 


برچسب‌ها: مجتبی سپید

تاريخ : سه شنبه سوم اسفند ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

از کنارم رد شدی بی‌اعتنا، نشناختی

چشم در چشمم شدی اما مرا نشناختی

 

در تمام خاله‌بازی‌های عهد کودکی

همسرت بودم همیشه ، بی‌وفا ، نشناختی؟

 

لی‌له‌باز کوچه‌ی مجنون‌صفت‌ها ، فکر کن

جنب مسجد، خانه‌ی آجرنما، نشناختی؟

 

دختر همسایه! یاد جرزنی‌هایت به‌خیر

این منم تک‌تاز گرگم‌ برهوا، نشناختی؟

 

اسم من آقاست ، اما سال‌ها پیش ، این نبود

ماه‌ بانو یادت آمد؟ مشتبا! نشناختی؟

 

کیست این مرد نگهبانت که چشمش بر من است

آه! آری تازه فهمیدم چرا نشناختی


برچسب‌ها: مجتبی سپید

تاريخ : چهارشنبه ششم بهمن ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

قد کشیدی تا جوانی پا به پایم ، حیف شد

دست دوران کرد ، ازدستت جدایم حیف شد

 

 

خوب یادم هست گاهی با مداد قرمزت

رنگ می کردی لبانت را برایم حیف شد

 

 

ما دو تا از کوچه های کودکیهای همیم

گرچه حالا تو کجا ومن کجایم حیف شد

 

 

دستِ من بود ولب و ابرو وچشم و موی تو

لحظه هایی که سرت را روی پایم...حیف شد

 

 

حاج خانمی! شدی ده سال بعد ومن هنوز

مثل سابق بین مردم مشتبایم حیف شد

 

 

رفتی و دیگرنخواندم کوچه هم محروم شد

سالها از گرمی سوز صدایم حیف شد

 

 

این جوانی ، جزتو خیلی چیزها را هم گرفت

ازدوچرخه تا تفنگ و تیله هایم حیف شد

 

 

قدر انگشتان دستم دوستت میداشتم

دیر فهمیدم که کم بود ادعایم حیف شد

 


برچسب‌ها: مجتبی سپید

پیج رنک

دانلود آهنگ