تنها تر از نیلوفرِ مُردابِ خاموشی
غمگین تراز بارانیِ سردی که می پوشی
با چشم هایی خسته و تب کرده بیدارم
می ترسم از یک پلک و یک دنیا فراموشی
می ترسم از برق نگاهت لحظه ی رفتن
از سردیِ آهِ تو هنگام هم آغوشی
یک شب دلت راجای من بی"تو"تصورکن
دیدی چه ساده مثل سیر وسرکه می جوشی
فنجان قهوه ، شعر، شب ،"نه نه " نمیچسبد
لطفاً بمان حتی اگر چیزی نمی نوشی
لطفاً شبت را روی بازوهای من سر کن
ای چشم هایت بهترین دارویِ بی هوشی
رؤیای من مردن به روی دست های توست
هرچند بعد ازمن تو هم مشکی نمیپوشی
برچسبها: سجاد صفری اعظم
ﺣﺎﻝ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺩﻭﺩ ﻭ ﺍﻟﮑﻞ ﺟﺎ ﻧمی آﯾﺪ ﺭﻓﯿﻖ ....
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﻫﺎ ﻧمی آﯾﺪ ﺭﻓﯿﻖ ...
ﺭﻭﺣﻤﺎﻥ ﺁﺑﺴﺘﻦ ﯾﮏ ﻗﺮﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ ....
ﻃﻔﻞ ﺣﺴﺮﺕ ﻧﻮﺵ ﻣﺎ ﺩﻧﯿﺎ ﻧمی آﯾﺪ ﺭﻓﯿﻖ ....
ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺧﻮﺩﺕ " ﻫﺎ " ﮐﻦ ﺍﮔﺮ ﯾﺦ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ...
ﺍﺯ ﻟﺐ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﻫﺎﻣﺎﻥ " ﻫﺎ " ﻧمی آﯾﺪ ﺭﻓﯿﻖ ...
ﯾﺎ ﺷﺒﯿﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺑﺎﺵ ﯾﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻤﺎﻥ ...
ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺳﻤﺖ ﺩﻝ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ ﺭﻓﯿﻖ. !..
برچسبها: سجاد صفری اعظم