خوشا در عشق آتش بازی تو
بنازم شیوه ی طنازی تو
هدف رفتی دقیقاً قلب من را
چه بی نقص است تیراندازی تو
برچسبها: قربان شیرزادی
من به فکر لحظه ی دیدار ،یعنی می شود؟
ساعتی من باشم و دلدار ،یعنی می شود؟
در فضایی کاملاً آماده ی عاشق شدن
دست من در دستهای یار،یعنی می شود؟
از گلی مثل تو با آن رنگ و بوی دلپذیر
در دلم عطر تنت سرشار،یعنی می شود؟
قصد فتح عشق را دارم اگر رخصت دهی
تحت فرمان تو ای سردار،یعنی می شود؟
یوسف زیبای من تا که به چنگت آورم
نقشه ای باید زلیخاوار ،یعنی می شود؟
کاش برگردد دوباره روزگار خوب عشق
با تو بودن های من تکرار ،یعنی می شود؟
منتظر هستم بیایی تا به یمن مقدمت
گل ببارد بر در و دیوار ،یعنی می شود؟
برچسبها: قربان شیرزادی
پیرزن را دوست دارد پیرمرد
دل به چشمش می سپارد پیرمرد
تا به دست آرد دلش را چون قدیم
سخت همت می گمارد پیرمرد
تازه از عشق جوانی ذره ای
پا فراتر می گذارد پیرمرد
گوشه ای از پارک ،روی صندلی
لحظه ها را می شمارد پیرمرد
کاشکی تا آخرین بیت غزل
عشق را طاقت بیارد پیرمرد
همدمی کو بهتر از یک پیرزن؟
حرفها در سینه دارد پیرمرد
آلبوم خاطرات خویش را
روی سینه می فشارد پیرمرد
دوستت دارم ترین ایام را
توی ذهنش می نگارد پیرمرد
دوستش دارد چنانکه شاهدید
دور از او طاقت ندارد پیرمرد
مطمئن باشید روی شانه اش
عاقبت سر می گذارد پیرمرد
برچسبها: قربان شیرزادی
با عشق مرا هرچه جوان تر بنویسید
دنیای مرا پر هیجان تر بنویسید
چشمان کسی را که مرا شیفته کرده ست
از رودترین رود ، روان تر بنویسید
لطفاْ پس از این ارزش معشوقه ی من را
با واحد هر پول ، گران تر بنویسید
اصلاْ بنویسید گل و ماه ٬ ولی نه!
از صورت گل ، ماه نشان تر بنویسید
تا زود به یارم برسم پای دلم را
با سرعتی از برق ، دوان تر بنویسید
شایسته ی آن است که محبوب دلم را
در عشق ، به عنوان کلانتر بنویسید
برچسبها: قربان شیرزادی
می نویسم " تو "،چه غوغا می شود
قطره ، با نام تو دریا می شود
می نویسم " رود " ، رودِ بیکران
آبی چشم تو پیدا می شود
می نویسم " عشق "،عشق ِ پاک تو
طرح سرسبزی ، شکوفا می شود
می نویسم " دل " ، دل ِ تو مهربان
محشری از عشق برپا می شود
می نویسم " خنده " ، با لبخند تو
بی نهایت ، عشق زیبا می شود
می نویسم " گل " ، گل ِ رویت عزیز
هرچه پاییز است ، رسوا می شود
می نویسم " درد " ، درد ِ دوریت
بی تو دل ، بدجور تنها می شود
می نویسم " بغض " ، بغض ِ رفتنت
عقده ی سرد دلم وا می شود
می نویسم " اشک "،اشکِ پشت سر
قطره قطره ، قطره دریا می شود
برچسبها: قربان شیرزادی
غیر چشم تو دگر دار و ندارم ، همه هیچ
جز دل ِعاشقی از خویش چه دارم ،همه هیچ
من که از نسل غم ِ دورودرازی هستم
جز تو سرمایه ام از ایل و تبارم،همه هیچ
وعده دادی که بیایی ، ولی آخر ای عشق
چقدر ثانیه ها را بشمارم،همه هیچ
قابل دسترسی نیستی و باید باز
به خیالات خودم دل بسپارم؛همه هیچ
در نگاه تو تب وسوسه و این همه عشق
در دل عاشق من صبر و قرارم؛همه هیچ
آخر ِ کار من این است که مثل مجنون
سربه دامان بیابان بگذارم؛همه هیچ
برچسبها: قربان شیرزادی
باید چه کند با دل خود ، دربهدر ِ تو
تا هی نزند صحبت رفتن به سر ِ تو
تا کی بنشینم همه شب تا به سحرگاه
با شیوهی مجنون ، به سر ِ رهگذر ِ تو
چون جوجهی از تخم به درآمده اینک
باید که پناهم بدهد بال وپر ِ تو
ای ماه چه کم میشود از تو اگر امشب
یک لحظه بیفتد به دو چشمم گذر ِ تو
هر روز دعا میکنم ای دوست که شاید
مثبت بشود با نظر من نظر ِ تو
دل را به امید تو به شب میزنم ایعشق
تا کی بدمد دولت ِ صبح ِ سحر ِ تو ؟
من هرچه به آن راه زدم فکر دلم را
او باز درآورد سر از دور و بر ِ تو
برچسبها: قربان شیرزادی
اینقَدَر ای عشق،عذابم نکن
بیشتر از پیش خرابم نکن
خواهشِ یکریزِ دلم را ببین
آمدهام ، باز جوابم نکن
تشنهی چشمان تو هستم بیا
راهیِ دریایِ سرابم نکن
آااای ! نرو، من چِقَدَر گفتهام
بعدِ خودت زنده حسابم نکن
در سرِ من فکرِ رسیدن به توست
جانِ خودت، نقش بر آبم نکن
برچسبها: قربان شیرزادی
چقدر چشم به راه تو بمانم دیگر؟
آااای تکلیف دلم چیست؟ بدانم دیگر
راستی ، پیش خودت فکر نکردی تا کی
هی به دنبال تو دل را بدوانم دیگر؟
دوستت دارم و از بس به تو این را گفتم
عاقبت موی درآورد زبانم دیگر
قول مردانه به خود می دهم عاشق نشوم
اگر از دست تو دل را برهانم دیگر
دل به چشمان کسی داده ای و من باید
از دلت دست بشویم به گمانم دیگر
چه غم انگیز شد این عید که باید از تو
خانه ی عشق خودم را بتکانم دیگر
برچسبها: قربان شیرزادی