دوست دارم که با تو تا فردا دست در دست و پا به پا بروم
دست در دست تو میانِ غزل پا به پای تو تا خدا بروم
بروم با تو تا ته یک شعر پشت مرز خیال محو شوم
ناگهان با تو باز برگردم باز با تو به ناکجا بروم
دوست دارم که در جهانِ خیال شهرزادِ هزار و یکشب من
بشویّ و سوار اسبِ خیال با تو تا شهر قصه ها بروم
دوست دارم به قصّه ای برویم که تو مانندِ حبّۀ انگور
بخشِ شیرین قصّه باشی و من شکمِ گرگ ناقلا بروم
شیخ صنعان قصّه ات بشوم تا رُم تو بیایم و آنجا
تو بیایی به بام قصر که من زیر آن مثل یک گدا بروم
دوست دارم که شاهزاده شوی تا بیایم به خواستگاری تو
پدرت شرط سخت بگذارد محضِ تو جنگ اژدها بروم
چشمهای تو قرصِ اکس منند قرص جادوگرِ روانگردان
چشمها را نبند می خواهم با نگاهت به ماورا بروم
با تو یک روز ای نسیمِ بهار مثل گل در بهار می شکفم
شهر جای شکفتن من نیست کاش با تو به روستا بروم
برچسبها: غلامعباس سعیدی
لطف کن بنشین که دارد فتنه بر پا می شود
چون که دنیا غرق در ذوق تماشا می شود
تا نگاهت می کنم از شوقِ چشمم خود به خود
دکمه های بستۀ پیراهنت وا می شود
گرچه می پایی مرا دزدانه امّا روبرو
پلک های بسته ات دیوارِ حاشا می شود
اهل حزب باد هستند این خداوندانِ ملک
بین باد و روسریت از بس که دعوا می شود
تو شکر می ریزی امّا من نمی دانم چطور
در دهان تنگ تو تنگ شکر جا می شود
می گریزم از تو در جمعی اگر می بینمت
"عاشق بیچاره خیلی زود رسوا می شود"
روبروی باد منشین رحم کن کاکل زری
نرخ بازار طلا پایین و بالا می شود
برچسبها: غلامعباس سعیدی
روزه را باز می کنم هرگاه از لبِ خود رطب به من بدهی
از دلِ آسمان اذان جوشد اگر ای فتنه لب به من بدهی
تشنۀ روزه هستم و از تو بوسۀ آبدار می خواهم
خنده را روی لب بیار که باز کمی آبِ طرب به من بدهی
رمضان است این درست امّا نکند بوسه روزه را باطل
پس بخند و بیا که بوسۀ تر مثلِ ماه رجب به من بدهی
بوسه مثلِ سلام مستحب است پاسخِ بوسه واجب است ولی
می دهم مستحبّ و واجب اگر بوسۀ مستحب به من بدهی
زندگی خانه ای... نه... بیتی پُر خنده و بوسه است پس باید
خنده در هر قدم به من بزنی بوسه در هر وجب به من بدهی
به تو نزدیک می شوم در صف آشِ نذری به کاسه می ریزی
دارچین می زنی که بنویسی یا امیرِ عرب به من بدهی
می شوی مثلِ لیلی و ناگاه می زنی کاسۀ مرا به زمین
می کنم خنده چون که می خواهی مثلِ مجنون لقب به من بدهی
برچسبها: غلامعباس سعیدی
لبخند تو آورد هلالِ رمضان را
آسوده نمود این همه چشمِ نگران را
آموخت به چشمِ تو خدا پلک زدن را
تا قلبم از او یاد بگیرد ضربان را
از چشم تو آن آتش و از چشم من این آب
کردند یکی نقطۀ جوش و میعان را
هرچشمِ تو یادآورِ یک نصفِ جهان است
در چشم تو دیدم همۀ نقشِ جهان را
کاکل زری! از موی پریشانِ تو در باد
بازارِ طلا یاد گرفته نوسان را
در شعر نگنجی چه نیازی است به شاعر
دریا چه کند حافظۀ قطره چکان را
سر را به فدای قدمت می کنم ای دوست
بردارم از این شانه مگر بارِ گران را
در مسجد از او گفتم و دیدم که مؤذّن
ناگاه از او گفت و رها کرد اذان را
برچسبها: غلامعباس سعیدی
در تلگرام بود و، داد پیام
گفت اول سلام و بعد سپاس
لب فرستاد و بوسه با پیغام
لبی و بوسه ای بدون تماس
لبش و بوسه اش به شوقِ تمام
برد دل را به پشتِ مرزِ حواس
غزلی تازه شد به دل الهام
غزلی واژه واژه اش احساس
عقلِ سرکش به بوسه چون شد رام
گفت طبقِ مقدماتِ قیاس:
ایّها النّاس بوسه نیست حرام
چونکه فیها منافعُ للنّاس
برچسبها: غلامعباس سعیدی, طنز
سلیمانی ،قبول ، امّا تو هم از تخت می افتی
در این میدان ، تو هم روزی از اسبِ بخت می افتی
نگاهی هم به زیرِ پا بکن ، این نردبان سست است
بترس از آخرِ کارَت ، که آخر سخت می افتی
برچسبها: غلامعباس سعیدی
لباتو رو لبام بگذار هوای شهر آلوده س
شُشام خالی لبام خشکن چشام آتش دهن دوده س
نیگاتو باز هم میخوام چشاتو باز هم وا کن
که از روز ازل ناز چشات مال خودم بوده س
چشات مستن لبات خندون دلم حیرون و سرگردون
که هی از این یکی تا اون شده مجنون و پیموده س
تبم از چل گذشت امّا لباتو بستنی دیدم
به هذیون آمدم گفتم چشات فنجونِ فالوده س
بده دستاتو برخیزم زمینِ زیرِ پام سُسته
بغل وا کن عزیز من در و دیوار فرسوده س
خیالم خوش به حالش چون در آغوش تو می خوابه
خیالش کاملا تخته در آغوش تو آسوده س
برچسبها: غلامعباس سعیدی
خدا را شکر می خندی ، هوا هم کاملا صاف است
عزیزم ، خانه معذورم ، ولی ، یک پارک اطراف است
قدت ترکیب بند سعدی و رویت گلستانش
لبانت بیتِ حافظ ، چشمهایت شرح کشّاف است
به جای کعبه ، مردم زائر چشم تو می گردند
پیِ ثبت نگاهت سازمانِ حج و اوقاف است
مبند آن چشم آهو را که شیرین می پرد انگار
شکارش از کران تا بی کران ، از قاف تا قاف است
هوس می بافد از موی پریشانت دلم امّا
میان شهر ابریشم چه جای بوریاباف است
نمی گنجد میان شعر من کیفیّت چشمش
که این خورشید را سیری برون از حدّ اوصاف است
برچسبها: غلامعباس سعیدی
بیا از آنِ خود کن ، بار دیگر سرزمینت را
بزن در پای تومارِ دلم مهر نگینت را
نمی دانم کدام اول ، ولی می بوسم از یکدم
لبت را ، گردنت را ، گونه هایت را ، جبینت را
لبت بیمار قندم کرده ، برگرد ای طبیب دل
به مژگانت بکن ای فتنه ، تزریق ، انسولینت را
پیمبر در بغل داری ، بگیرم در بغل یک شب
خدا در آستین داری ، بگیرم آستینت را
در آن ساعت که سر از خاک برداریم ، می بینند
به قاب سینه ام عکس نگاه واپسینت را
نچرخان اینقدر چشمان خود را تا نچرخانی
میان شهر ابریشم ، دو گوی آتشینت را
بیا بنشین کنارم ، قبر بی سنگی زیارت کن
به سنگ سینه ام بگذار، دست مرمرینت را
تبر بر پای خود می کوبی اینجا ، بت شکن ، بس کن
ببین پای کدامین شک ، در افکندی یقینت را
هم ابلیسیّ و هم حوّا چرا؟ چون کرده ای پنهان
پسِ دو خوشۀ گندم دو چشمِ آتشینت را
شدم خار سر راهت که از دامانت آویزم
بنازم دامن چین پشتِ چینِ خارچینت را
برچسبها: غلامعباس سعیدی
دلم گرفته به من یک بغل غزل بدهید
اگر نه حدّاقل یک غزل بغل بدهید
نگارِ بزم ازل را نمی دهند به من
به من نگارِ غزل را علی البدل بدهید
به پاسِ بوی تنش موجی از نسیمِ بهار
به یاد شهد لبش جامی از عسل بدهید
نشسته است بر ابرو کرشمه اش یاران
مرا رهایی از این فتنۀ جمل بدهید
بسی معادلۀ چشمهای او سخت است
تمامِ مسأله این است راهِ حل بدهید
گسل گسل شدم از بس خطِ لبش لرزید
به من برای خطِ زلزله گسل بدهید
حریف می رسد از راهِ شب مباد مباد
مباد راه به این حضرتِ اجل بدهید
سیاهِ واقعی است و سپید می گوید
مباد گوش به این شعرِ مبتذل بدهید
برچسبها: غلامعباس سعیدی
هرچـــه او ناز و ادا کــرد مجابش کردم
تا رضاخان شدم و کشف حجابش کردم
مریم باکره ای بود و عبادت می کرد
جبرئیلش شدم و پاک خرابش کردم
چشم افسونگر میگون غزلخوانی داشت
هر غـــزل خواند یکــی ناب جوابش کردم
گل سرخی که دهانم ز دهانش بر داشت
آنقدَر سخت مکیدم کـــه گلابش کردم
تا کـــه شلّیک کند بوسه ی آتش ، تا صبــح
لب مسلسل شد و پیوسته خشابش کردم
بازوان را ز دو سو مثل کتابی بستم
مثل یک برگ گل ِ لای کتابش کردم
تا کــه بردارم ، از گردن او حـق زکات
بوسه ی بیشتر از حدّ نصابش کردم
برچسبها: غلامعباس سعیدی
