هوای تو
به نام آنکه ابری را می گریاند تا گلی را بخنداند
تاريخ : پنجشنبه سی ام اردیبهشت ۱۴۰۰ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

هرکه مثل تو به پروانه شباهت دارد!
پایبندیش به افسانه شباهت دارد!

این منِ مانده به جا از غم عشق آشفته
بیش از پیش به دیوانه شباهت دارد

بغض تا خِرخِره ام پر شده و دنبالِ
آنچه هستم که به یک شانه شباهت دارد!

ریخت آوار جدایی سر من٬ بعد از تو
خانه ٬انگار به ویرانه شباهت دارد

شهر بی تو شده شیرازِ شراب آلوده
مسجدش نیز به میخانه شباهت دارد!

نشد از صید شدن تجربه ای کسب کنم
دامَت آنقدر که به دانه شباهت دارد!

هر که از من پی تو خواست نشانی گفتم
آشنایی که به بیگانه شباهت دارد...


 


برچسب‌ها: فؤاد میرشاه ولد

تاريخ : یکشنبه دوازدهم شهریور ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

رد شده سی بهار از تن من ، له شدم ، دل شکسته ام ای مرگ!

وقتی از من تو هم گریزانی ، از خودم سیر و خسته ام ای مرگ!

 

مثل هر روز بی قرار توام ، از در خانه میزنم بیرون

به خدا حاضرم همین حالا سر کوچه نشسته ام ای مرگ!

 

 کفش رفتن برای من کافیست ، بال پرواز اگر نمی خواهم

چمدان باز و توشه ام غزل است ، من سبک بار بسته ام ای مرگ!

 

تا سحر در حرم نشستن ها ، من کجا و دخیل بستن ها

گریه ها ناله ها شکستن ها ، دیگر از هم گسسته ام ای مرگ!

 

 مادرم نذر تازه ای کرده ، من که دیگر شفا نمی خواهم

زندگی ماجرای تکراری ست ، اتفاق خجسته ام ای مرگ!

 

دسته ی سینه زن نمی خواهم ،حجله ام را خودم علم کردم!

اشهدم را بلند می خوانم ، رو به قبله نشسته ام ای مرگ!


برچسب‌ها: فؤاد میرشاه ولد

تاريخ : یکشنبه دوازدهم شهریور ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

غرق شب های هیاهوی تو جان خواهم داد

ساحرم باش به جادوی تو جان خواهم داد

 

 شب مهمانی تو سینه سپر خواهم کرد

مثل نارنج به چاقوی تو جان خواهم داد

 

 جنگل وحشی شب بوی تو را می گردم

در پریشانی گیسوی تو جان خواهم داد

 

 مانده ام بین دو محراب کج خنجریت

عاقبت بین دو ابروی تو جان خواهم داد

 

 رقص با ساز طلا می بده ساغر ساغر

مست آهنگ النگوی تو جان خواهم داد

 

 تنگ آغوش بگیرم که بمیرم در تو

من که در حلقه ی بازوی تو جان خواهم داد

 

 آخر قصه سهراب چه شیرین شده است

بوسه را نوش به داروی تو جان خواهم داد


برچسب‌ها: فؤاد میرشاه ولد

تاريخ : سه شنبه هفدهم مرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

در سرم باش و بیا یکسره سرسام بده

قدری از باده ی ته مانده در آن جام بده

 

بنشین دود کنـــم هستی خود را با تو

مثل قلیان دو سر چاق به من کام بده

 

گره ی روسریت را کمی امشب شل کن

به تمـــام  شعرا... نه ... به من الهــــام بده

 

رعیت بـــاغ تـوام دختــــر ارباب فقط

مشتی از نوبر هرساله ی بادام بده

 

دست کم جای جوابی به سلامم یکبار

بی تفـــاوت نگذر از من و دشنــــام بده

 

حکم دادی به خداحافظی آخر ، قبلش

قدر یک بوسه به من فرصت فرجام بده

 

به سراغ من اگر آمدی آهسته بیا*

غــزلی تازه بخوان ، فاتحه آرام بده 


برچسب‌ها: فؤاد میرشاه ولد

تاريخ : سه شنبه هفدهم مرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

دنیای شیرینت به کـام دیگران باشد

لبخندهایت سهم از ما بهتران باشد

 

کج کرده راهش را به سمت دامنت خورشید

پرچیــن گلهـــای تـــــو وقتـــی زعفران باشد

 

گلگونه های شرجی شهریور گیلان

نارنـــج های نوبــــر مـــازندران باشد

 

یک دکمــــه از پیراهنت افتاده در کوچــه

جوینده اش یابنده ی گنجی گران باشد

 

شب زنده تر شد با پل ابروکمان شهرم

تا لهجه ی شیرین خرما هم در آن باشد

 

مطلــع ندیدم ناب تـــر از بیت ابرویت

باید قلم در بیت بیتش خیزران باشد

 

مستی خیالی نیست،همدستم اگر باشی

هر جــام چشمت ناب تر از شوکـــران باشد

 

وقتی که می دانم نگاهت در نگاهم نیست

دیگـــر  نبــاید  انتــظار  از  دیگـــران  باشد

 

پس لااقل شب روسری را از سرت بردار

مهتـــاب باید آسمانش بـی کـــران باشد 


برچسب‌ها: فؤاد میرشاه ولد

تاريخ : دوشنبه پنجم مهر ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

آمدی تا به یاد تو ، نامِ کوچه را انتظار بگذارم

با تو برف و یخ زمستان را زیر پای بهار بگذارم

 

سر صحبت چگونه وا بشود ، هر دوی ما خجالتی هستیم

بی قرارم ، اگر جسارت نیست ، با تو باید قرار بگذارم

 

روی نیمکت ، کنار هم ، در پارک ، خنده های تو سرخ و شیرین است

می شود با اجازه ، از لبهات ، در دهانم انار بگذارم ؟!

 

مدتی می شود گرفتارم ، مادرم تازه باخبر شده است

اعتیادم تویی نمی خواهم ، عادتم را کنار بگذارم

 

خاطرت را زیاد می خواهم ، مادرت گفته بی خیالش باش

باید از ایستگاه شهر خودم ، با تو پا به فرار بگذارم

 

صبح فردا تو مال من هستی ، می نشینی کنار من اما...

تا سرم را بروی شانه ی تو لحظه ای در قطار بگذارم -

 

در مسیرش قطار اول راه ، روی ریل عاقبت توقف کرد

ما جدا می شویم و من باید ، بی تو پا در غبار بگذارم

 

توی کوچه شنیده ام خیر است ، آرزویم برات خوشبختی ست

بعد پیکی شراب ، می چسبد ، بر لبم زهرمار بگذارم


برچسب‌ها: فؤاد میرشاه ولد

تاريخ : دوشنبه شانزدهم فروردین ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

هرچند بر لب ، واژه ی انکار دارم

در سر هوای عاشقی ، بسیار دارم

 

سقفی ست بالای سرم ، الحمدلله

من خانه ای بی سقف و بی دیوار دارم

 

چیزی بجز غربت درون کوله ام نیست

بر شانه ام چیزی ورای بار دارم

 

من (دوستت دارم) ، همین یک جمله کافی ست

لب بسته ام ، بر صحبتم اصرار دارم

 

لب وا کن و با خنده ، غرقم کن در این تنگ

با این دوتا ماهی قرمز ، کار دارم

 

گل کرده گیسوی تو بین روسری ها

بر دست هایم به جای زخم ، خار دارم

 

تهدید کردی و دوباره دست بردم

میدانی آخر شاعرم ، آزار دارم

 

بردار از سر روسری را ، چند وقتی ست

رویای گشتن ، توی گندمزار دارم 


برچسب‌ها: فؤاد میرشاه ولد

تاريخ : سه شنبه بیست و هفتم بهمن ۱۳۹۴ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

 

به گیسوان سیاهت کلاف می گویند

به شانه های بلند تو قاف می گویند

 

نشسته دشنه ی گیسو به زیر روسریت

حجــاب کن بـه حجابت غلاف مــی گویند

 

قبول کرده ام این را که عاشقت هستم

بـــه گریـــه های بلند اعتراف مـی گویند

 

تجمعی که اساسا به موت وابسته ست

به سر به زیـــری من اعتکاف می گویند

 

گذشته از خط قرمز لبت خبر داری؟

بــه رنگ قرمز تند انحراف می گویند

 

"هزار وعده ی خوبان یکی وفا نکند"

تــو فرق میکنی آخر خلاف میگویند

 

قبیله ام  بـــه  زبـــان  مؤلف  تاتـــی

همیشه فاصله ها را شکاف می گویند


برچسب‌ها: فؤاد میرشاه ولد

پیج رنک

دانلود آهنگ