تاريخ : یکشنبه دوازدهم شهریور ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی
رد شده سی بهار از تن من ، له شدم ، دل شکسته ام ای مرگ!
وقتی از من تو هم گریزانی ، از خودم سیر و خسته ام ای مرگ!
مثل هر روز بی قرار توام ، از در خانه میزنم بیرون
به خدا حاضرم همین حالا سر کوچه نشسته ام ای مرگ!
کفش رفتن برای من کافیست ، بال پرواز اگر نمی خواهم
چمدان باز و توشه ام غزل است ، من سبک بار بسته ام ای مرگ!
تا سحر در حرم نشستن ها ، من کجا و دخیل بستن ها
گریه ها ناله ها شکستن ها ، دیگر از هم گسسته ام ای مرگ!
مادرم نذر تازه ای کرده ، من که دیگر شفا نمی خواهم
زندگی ماجرای تکراری ست ، اتفاق خجسته ام ای مرگ!
دسته ی سینه زن نمی خواهم ،حجله ام را خودم علم کردم!
اشهدم را بلند می خوانم ، رو به قبله نشسته ام ای مرگ!
برچسبها: فؤاد میرشاه ولد
