تاريخ : سه شنبه هفدهم مرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی
در سرم باش و بیا یکسره سرسام بده
قدری از باده ی ته مانده در آن جام بده
بنشین دود کنـــم هستی خود را با تو
مثل قلیان دو سر چاق به من کام بده
گره ی روسریت را کمی امشب شل کن
به تمـــام شعرا... نه ... به من الهــــام بده
رعیت بـــاغ تـوام دختــــر ارباب فقط
مشتی از نوبر هرساله ی بادام بده
دست کم جای جوابی به سلامم یکبار
بی تفـــاوت نگذر از من و دشنــــام بده
حکم دادی به خداحافظی آخر ، قبلش
قدر یک بوسه به من فرصت فرجام بده
به سراغ من اگر آمدی آهسته بیا*
غــزلی تازه بخوان ، فاتحه آرام بده
برچسبها: فؤاد میرشاه ولد