زیبا تر از مهتاب ،زیبای زیبایی
سر هر طرف بردم ،دیدم که آنجایی
چشمان من عمری مبهوت روی تو
جامی بده از آن چشمان شهلایی
دیدم که دستت را مهتاب می بوسد
مهتاب ،آری تو مهتاب شبهایی
دیوانه ام کردی ،مجنون مجنونم
آیا تو هم اینجا لیلای لیلایی؟؟
من را مسلمان کن با بوسه ای شیرین
پرهیز جایز نیست از سیب حوایی
برچسبها: محمدجواد شاه بنده
خوابیده در میانه ی گلها، ببوسمت
زیبا ، بیا که واله و زیبا ببوسمت
فرهاد می شوم، و چه شیرین شود لبت
مجنون شوم ،شبیه به لیلا ببوسمت
چون طعم ناب سیب بهشتی ست هر لبت
آخرتو را به کوچه ی حوا ببوسمت
امروز اگر نشد گذری میکنم ز شب
تا در طلوع مشرق فردا ببوسمت
آید بهار تا که شود غنچه آن لبت
در این بهار معجزه،آیا ببوسمت؟
قصری فراهم آمده در خانه ی دلم
یک شب بیا به خانه ی من تا ببوسمت
برچسبها: محمدجواد شاه بنده
یک عمر نشستم به خفا بر سر راهت
تا رد شوی از راه و کنم سیر نگاهت
شاعر شدنم دست خودم نیست به والله
الهام شود بر من از آن موی سیاهت
خورشید غزل خوان دو چشمان خمارت
مهتاب شده مات همان صورت ماهت
در چشم تو صد لشگر کفر است بیا تا
مغلوب شوم یکسره در جنگ سپاهت
چون ماهی افتاده به خاکم ،به چه جرمی
محرومم از آن مرحمت گاه به گاهت
رفتی و ندیدی که چه آمد به سراغم
ای کاش غزل بگذرد از جرم و گناهت
تا خواستم اینبار کنم ناله و نفرین
یکباره دلم گفت:خدا پشت و پناهت
برچسبها: محمدجواد شاه بنده
رفتی و در دل من هُرم تنور است هنوز
نقش یک خاطره در حال نفور است هنوز
باغبان در پی احیای گلستانی خشک
عمر خود داد ولی سخت و صبور است هنوز
بوی پیراهن یوسف به مشام آمده است
چشم یعقوب ولی در پی نور است هنوز
من مسلمان رُخت می شدم اما افسوس
رفتی و در کمد خانه زبور است هنوز
اشک چشمان تو در باغچه ام ریخته بود
سیب این باغ هم از اشک تو شور است هنوز
سال ها میگذرد رفتی و تنها ماندم
در سرم فکر تو در حال عبور است هنوز
قلب من در گِرو دامن پر چینت مانْد
راستی خرمن موهای تو بور است هنوز؟
برچسبها: محمدجواد شاه بنده
احساس با من بودنش را دوست دارم
عطر اقاقی تنش را دوست دارم
با پلک های پنجره چشمم عجین است
از بس از آنجا دیدنش را دوست دارم
رنگ بنفش و برگ های سبز و زردِ
گل های روی دامنش را دوست دارم
یک دکمه از پیراهنش جا مانده پیشم
آن دکمه ی پیراهنش را دوست دارم
وقتی که سمتم می دود با سرعت نور
وای،،، از نفس افتادنش را دوست دارم
گفتم به شوخی دور شو،هی گریه می کرد
این سختی دل کندنش را دوست دارم
هرگز نگاهم خیر بر خورشید و مه نیست
تا چشم های روشنش را دوست دارم
تا آخر شب مستم از مصراع آخر
هر صبحدم بوسیدنش را دوست دارم
برچسبها: محمدجواد شاه بنده
می نشینم در پس دیوارها
خسته ام از حسرت دیدارها
کاش بودی کاش بودی کاش،کاش
آه ،از اندوه این تکرار ها
از خیال و دوری و دلواپسی
جان به لب هایم رسیده بارها
بر خودم می پیچم از انبود درد
مثل پیچ و تاب های مارها
از گلستان تنت با بوی یاس
سهم چشمانم فقط شد خارها
کشف کردم،،خال لبهای تو بود
علت بیماری بیمارها
من به چشم دوستان دیوانه ام
مثل مست از منظَر هوشیارها
خسته ام،غمگین و با چشمان خیس
می نشینم در پس دیوارها
برچسبها: محمدجواد شاه بنده
چادرت را بر ندار و با دلم بازی نکن
حرفی از رفتن نزن اینقدْر لجبازی نکن
با نگاه ساده ات آتش نشاندی در دلم
این جهنم را ببین،اینگونه طنازی نکن
روسری مشکی و چشم آبی و لب انگور سرخ
لااقل با عشوه هایت صحنه پردازی نکن
قافیه سخت است اما من فراهم می کنم
پیش من هی صحبت از اشعار شیرازی نکن
تیر مژگان را نشاندی در کمان ابروان
سمت من با اخم لطفا تیر اندازی نکن
گر چه من رندانه می رقصم به هر آهنگ تو
لا اقل هر لحظه خود را غرق یک سازی نکن
عمر من لحظه به لحظه صرف این یک بند شد
چادرت را بر ندار و با دلم بازی نکن
برچسبها: محمدجواد شاه بنده
من فدای لب و آن چال کنار لب تو
آلت قتل من آن خال کنار لب تو
قهوه ای خوردی و مالیده کنار دهنت
چشم را خیره کند، فال کنار لب تو
گوشه ای از لب تو لای دو دندانت رفت
وای بر شاعر از احوال کنار لب تو
یوسف شعر من از چاه رها گشت ولی
باز افتاد به گودال کنار لب تو
خنده ای کردی و اشعار تمام شُعرا
مثل من گشته لگد مال کنار لب تو
من که در دل غم صد حاجت مدفون دارم
می رسم بر همه آمال کنار لب تو
برچسبها: محمدجواد شاه بنده
«ای لبت انگور یاقوتی و چشمانت عسل»
از لب و چشمان تو گفتم ،پدید آمد غزل
باز شعر و باز دوری تو و دریای چشم
واژه ی بیچاره هم افتاد در عمق هَچَل
حلقه ی موی تو گِردا گِرد ماه صورتت
می شود مثل عروس آسمانی ها، زُحل
دوریت در حدِّ کافی باعث آزار هست
لحظه ای را در خیالاتم بمان پس لا اقل
در معمای خم گیسوی تو وا مانده ام
می نشینم چِلِه تا شاید بیابم راه حَل
خانه زادت هستم و خانه به دوشم کرده ای
من خراب چشم شهلای تو بودم از ازل
می نویسم از تو و می لرزد از پا تا سرم
مثل اینکه دفترم خوابیده بر موج گسل
خوردن مِی از لبانت احسن الاعمال شد
من مسلمان تو ام حی علی خیر العمل
لحظه لحظه زندگی یعنی نگاه نافذت
چشم میبندی و از در می رسد شاه اَجَل
برچسبها: محمدجواد شاه بنده
