هوای تو
به نام آنکه ابری را می گریاند تا گلی را بخنداند
تاريخ : چهارشنبه نوزدهم خرداد ۱۴۰۰ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

شبیه مسجد پرتی که از خدا خالی ست
تن از حرارت تو دست بر قضا خالی ست

به جز غم تو که گه گاه میهمان دل است
چهار گوشه ی این کاروان سرا خالی ست

دلم برای صدای تو لک زده وقتی
خیالهای تو تصویر از صدا خالی ست

سری بزن به خیالم خودت ببینی که
دلم بدون تو چون کاسه ی گدا خالی ست

برای من که توانی نمانده برخیزم
چقدر جای دو تا دست آشنا خالی ست


 


برچسب‌ها: حسن حسن پور

تاريخ : چهارشنبه پانزدهم شهریور ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

نامهربانی با من و با دیگری خوبی

با آنکه فکر تفرقه می پروری، خوبی

 

 انصاف باید داشت خلق تو چنان بد نیست

وقتی که با لبخند دل را می بری خوبی

 

 زلف خودت را جمع کن آتش به جانم زد

زیبای من! با روسری ، بی روسری ... خوبی

 

 با آنکه می دانم دمار از روزگار من

با خنده های تلخ در می آوری خوبی

 

 این آخر عشق جنون آمیز ما هم بود

با ما چپ افتادی، ولی با دیگری... خوبی...


برچسب‌ها: حسن حسن پور

تاريخ : چهارشنبه پانزدهم شهریور ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

حتی تورا به عشق قسم دادم و نشد

من بارها به پای تو افتادم و نشد

 

گفتم شکار میکنم آخر دل تو را

در این خیال خام که صیادم و نشد

 

وقتی که خواستی بروی صد هزار بار

از بی کسی به پای تو افتادم و نشد

 

گفتم تورا خلاصه فراموش میکنم

گفتم تو را که میبرم از یادم و نشد




برچسب‌ها: حسن حسن پور

تاريخ : سه شنبه چهاردهم شهریور ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

ای بی وفا که وعده ء لبخند می دهی

دل را به آنکه از همه دل کند می دهی

 

دکان گشوده ای که حراجی به پا کنی

یک جفت سیب تازه به من چند می دهی

 

 یا رومیت ببینم و یا زنگیت ...چرا

خنجر کشیده ای و مرا پند می دهی

 

فهمیده ای که من به زمستان نمی رسم

هی وعده در حوالی اسفند می دهی

 

دستم کنار دست تو کابوس مهلکی است

لعنت به هر چه را که تو پیوند می دهی


برچسب‌ها: حسن حسن پور

تاريخ : سه شنبه چهاردهم شهریور ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

امشب اگر سهمم ز تو حد اقل باشد

باید به جای نیش بر لبها عسل باشد

 

وقتی که گیسو را به دور ماه میگیری

یک جفت در این آسمان باید زحل باشد

 

می خواهم امشب دست بر موهات بگذارم

حتی اگر پس لرزه های یک گسل باشد

 

یک سلسله ایمان به پای چشمهایت ریخت

این چشم شاید فتنه ی جنگ جمل باشد

 

 بااین شتابی که برای دیدنت دارم

باید تنت حی علی خیر العمل باشد

 

 آرام ماندن پیش چشمان تو ممکن نیست

بگذار لبهایم براین لب لااقل باشد

 


برچسب‌ها: حسن حسن پور

تاريخ : سه شنبه چهاردهم شهریور ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

گاهی دلم شعر ملال انگیز می خواهد

بذر جنون اعصاب حاصل خیز می خواهد

 

 لعنت به گندم زار موهایت مرا امشب

مثل مترسکهای حلق آویز می خواهد

 

گاهی گمان شیر ای آهو شکارت نیست

گاهی به قدر بوسه ای ناچیز می خواهد

 

 وقتی به دورت چادر گلدار می گیری

تشخیص اندام تو چشم هیز می خواهد

 

مشروطه خواهم نسل در نسلم همین جایی است

ستار خان چشم تو تبریز می خواهد


برچسب‌ها: حسن حسن پور

تاريخ : دوشنبه سیزدهم شهریور ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

چند روزی است که از ترس سفر می میرم

شک ندارم بروی تا دم در می میرم

 

فرق دستان تو با دست مسیحا این است

با کمی لمس تنم بار دگر می میرم

 

دست دردست کسی داری وخون خواهم خورد

آخرش شک نکن از خون جگر می میرم

 

قاصدکها خبر مرگ تو را می آرند

مطمئن باش  نیارند خبر،  می میرم

 

ماهی تنگ تنت را دگر آزاد نکن

مطمئنم نرسیده به خزر می میرم


برچسب‌ها: حسن حسن پور

تاريخ : دوشنبه سیزدهم شهریور ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

وقتی که غصه روزهایت را بگیرد

وقتی کسی چشم خدایت را بگیرد

 

 ناچار باید درد را در خود بریزی

بغضی اگر راه صدایت را بگیرد

 

 من با توام نگذار پیش چشمهایم

دستی بیاید دستهایت را بگیرد

 

نگذار بعد از این کسی در خاطراتم

یک عمر... نه یک لحظه جایت بگیرد

 

حالا تو بانوی کسی غیر منی ... آه

شاید نباید دل هوایت را بگیرد


برچسب‌ها: حسن حسن پور

تاريخ : یکشنبه دوازدهم شهریور ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

هم از سکوتت ، هم ز عصیانیت میترسم

از لهجه ی طناز تهرانیت میترسم

 

این سر به زیری هام پیشت از خجالت نیست 

از ګزمه های روی پیشانیت میترسم

 

قبل از مدرنیته کمانها قاتلم بودند

حالا من از ابروی شیطانیت میترسم

 

این چندمین بار است ګفتی آمدم، باشم

تو جای من ، من! از پشیمانیت میترسم


برچسب‌ها: حسن حسن پور

تاريخ : یکشنبه پانزدهم اسفند ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

روح کسی که در تنم اطراق کرده است

دل را به چشمهای تو مشتاق کرده است

 

من را اگر که جای لب انگشت می مکم

تحریم بوسه های تو خلاق کرده است

 

با من دولول چشم تو کاری که میکند

با میرزا تپانچه ی قزاق کرده است

 

ماندم چگونه چشم من سر به زیر را

زیبایی ات به موی تو سنجاق کرده است

 

برعکس نامه ای که به دست تو می رسد

من خوب نیستم قلم اغراق کرده است


برچسب‌ها: حسن حسن پور

تاريخ : پنجشنبه بیست و یکم بهمن ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

 

شبیه مسجد پرتی که از خدا خالی ست

تن از حرارت تو دست بر قضا خالی ست
 

 

به جز غم تو که گه گاه میهمان دل است

چهار گوشه ی این کاروان سرا خالی ست
 

 

دلم برای صدای تو لک زده وقتی

خیالهای تو تصویر از صدا خالی ست
 

 

سری بزن به خیالم خودت ببینی که

دلم بدون تو چون کاسه ی گدا خالی ست
 

 

برای من که توانی نمانده برخیزم

چقدر جای دو تا دست آشنا خالی ست


برچسب‌ها: حسن حسن پور

تاريخ : چهارشنبه بیست و پنجم آذر ۱۳۹۴ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

ماه وقتی در شب موهای تو گم می شود

کاروانی بین ابروهای تو گم می شود

ناخدا هر قدر دریا را بلد باشد ، شبی

کشتی اش در موج گیسوهای تو گم می شود

وحشتم از مرگ خیلی کمتر است از لحظه ای

که سری بر روی زانوهای تو گم می شود

کاروان سالار من ! زنگ شترهای عرب

لای آواز النگوهای تو گم می شود

مانده ام یا آسمان در چشمهایت مخفی است

یا زمین در بین بازوهای تو گم می شود


برچسب‌ها: حسن حسن پور

پیج رنک

دانلود آهنگ