در شهر ما لطف خدا را ميفروشند
حتی در اين سامان دعا را ميفروشند
فرياد را از ياد بردم چون كه اينجا
دلالها صوت و صدا را ميفروشند
اين ابرهاي خيس و تلخ و بي مروّت
گاهي به ماها، قطره ها را ميفروشند
من مادراني را به چشمم دیده ام كه
به لقمه ناني بچه ها را ميفروشند
هرجا شلوغ و هر كجا مردم زيادند
كلّاشها لطف و صفا را ميفروشند
شعرم شعاري شد ولي دارد حقيقت
در شهر بي دردان بلا را ميفروشند
با حكم قانون ، حكم قاضي عده اي هم
بر مردمان جور و جفا را ميفروشند
هر چيز خوبي قيمتي دارد در اين شهر
آقا نيا! اینها شما را ميفروشند
امير عاملي
برچسبها: مذهبی
تا میشود ز چشمهی توحید جو گرفت
از دست هر کسی که نباید سبو گرفت
تو آبی و به آب تو را احتیاج نیست
پس این فرات بود که با تو وضو گرفت
کوچک نشد مقام تو، نه! تازه کربلا
با آبروی ریخته ات آبرو گرفت
شرم زیاد تو همه را سمت تو کشید
این آفتاب بود که با ماه خو گرفت
دیگر برای اهل بهشت آرزو شدی
وقتی عمود ازسر تو آرزو گرفت
خیلی گران تمام شد این آب خواستن
یک مشک از قبیله ما یک عمو گرفت
از آن به بعد بود صداها ضعیف شد
ازآن به بعد بود که راه گلو گرفت
زینب شده شکسته غرورش، شنیده ای؟
دست کسی به کنج النگوی او گرفت
در کوفه بیشتر به قدت احتیاج داشت
با آستین پاره نمیشد که رو گرفت
علی اکبر لطیفیان
تاسوعای حسینی بر رهروان حسین(ع) تسلیت باد .
برچسبها: مذهبی
پدری خَم شده تا دردِ کمر را بِکِشَد
مادری مانده که تا نازِ پسر را بکشد
چشمِ او خورد به لبهای تَرک خورده و گفت:
کاش میشُد به لبش دیدهیتر را بکشد
بُردنِ این تَنِ بی وزن برایش سخت است
نیست عباس که این قُرصِ قمر را بِکِشَد؟
از دو سو تیر به بیرون زده باید چه کند
از کدامین طرف این تیرِ سه سر را بِکِشَد
خواست از سمتِ سهشعبه بکشد سر چرخید
بهتر این دید که او قسمتِ پَر را بِکِشَد
تیر از بچه که رَد شد جگرش تیر کشید
نَکُند با سرِ این تیر جگر را بِکِشَد
هرچه میخواست بیاید به حرم باز نشد
یک نفر کاش که تا خیمه پدر را بِکِشَد
باید او قبر کَنَد خاک کُنَد شرح دهد
آه این سینه غَمِ چند نفر را بِکِشَد
زیرِ لب گفت: فقط آه رباب آه رباب
وای اگر پیشِ سنان بارِ سفر را بِکِشَد
حرمله گفت: پسر را زد و بابا را کُشت
باید او در کمرش کیسهی زَر را بِکِشَد
هم سبک هم که گران است سرش پس دعواست
قسمتِ کیست در این قائله سَر را بِکِشَد
کاش میشُد که نمیدید رُباب این دفعه
نیزهای رد شده از خاک پسر را بِکِشَد
«حسن لطفی»
برچسبها: مذهبی
مشک را بر دوش آب آور کن و بعداً بیا
کوله بارت را پر از معجر کن و بعداً بیا
کوفه اشک میهمان را زود در می آورد
روزهای خوب خود را سر کن و بعداً بیا
شهر در فکر پذیرایی ولی با نیزه است
فکر حلقوم علی اصغر کن و بعداً بیا
صدای چند آهنگر سرم را برده است
سینه را آماده خنجر کن و بعداً بیا
هرچه هم قرآن بخوانی باز سنگت میزنند
جای نیزه تکیه بر منبر کن و بعداً بیا
چشم های کوفیان شور است قبل حرکتت
فکر قد و قامت اکبر کن و بعداً بیا
راه بندان میشود اینجا سر هرکوچه ای
خواهرت را ایمن از معبر کن و بعداً بیا
؟؟؟
برچسبها: مذهبی
سوره ی غم می رسد ، آیات مریم می رسد
عطر سیب و بوی اسپند محرم می رسد
دست خود را روی سینه می گذارم با ادب
آه دارد مادری با قامت خم می رسد
میزبان زهرا که باشد من خیالم راحت است
چون که الطافش به مهمان ها دمادم می رسد
انبیا پشت سر هم یک به یک صف بسته اند
حضرت خاتم برای خیر مقدم می رسد
بار عام است و ضیافت خانه ی هیئت شروع
نامه های دعوت از عرش معظم می رسد
زیر و رو کردن فقط کار حسین بن علی ست
در محرم ارمنی هم زیر پرچم می رسد
چایی روضه دوای درد بی درمان ماست
بین این دارالشفا پیوسته مرهم می رسد
با لباس مشکی اَم از قبر می آیم بُرون
یک نخ این پیرهن فردا به دادم می رسد
جبرئیل عرش خدا را آب و جارو می کند
کاروان کربلا از راه کم کم می رسد
؟؟؟
فرا رسیدن محرم حسینی را بر عاشقان مکتبش تسلیت عرض می نمایم
برچسبها: مذهبی
این کیست که بالاتر از او دستِ کسی نیست
این کیست که جز دامنِ او دسترسی نیست
این کیست که در سِیطَرهاش بود و نبود است
عالم سَرِ این سفره به غیر از قفسی نیست
این کیست که حتی همهی هولِ قیامت
در پیشِ تجلّیِ ظهورش قَبَسی نیست
این کیست که در هولِ هراس آورِ محشر
جز سایهی او هیچ کجا دادرَسی نیست
این کیست که یک عُمر نبی گفت و ستودش
بالاتر از این دستِ خدا دستِ کسی نیست
صد جام به شُکرانهی این باده شکستیم
تا هست علی تا به اَبَد باده پرستیم
خورشید اگر آب کُنَد پا به سَرَش را
جبریل اگر فرش کُنَد بال و پَرَش را
اَفلاک اگر خاک شود یا که غباری
از پایِ تو گر سُرمه کِشَد چشم تَرَش را
شب پُر کند از پولک و مهتاب و ستاره
دامانِ تو را تا که ببیند سحرش را
اینها همه هیچاند در آنجا که خداوند
رو کرده به شکلِ تو تمامِ هنرش را
نام تو چه دارد که به هنگام رَجَزها
از هِیبتِ آن شیر دریده جگرش را
ای شاهِ سواران نظری کُن به پیاده
حالا که خدا دست اُخُوَت به تو داده
آرامش طوفانیِ گیسویِ تو عشق است
طوفانِ تماشاییِ اَبرویِ تو عشق است
با آتشِ هر ضربهیِ دستِ تو خدا گفت
تیغی بزن ای مرد که هوهویِ تو عشق است
بر تیغهی شمشیرِ تو حَک کرده خداوند
بر پهنهیِ هر معرکه بازویِ تو عشق است
خورشید طلوع میکند از کُنجِ حریمَت
یعنی که در این خاک فقط کویِ تو عشق است
سجادهام از جنسِ غبارِ قدمِ توست
این قبله که داریم فرارویِ تو عشق است
سر تا به قدم هرچه که داریم فدایت
عشق است اگر سر بِدَوانیم به پایت
هر شعر که در عرش خدا گفت علی بود
هر شور که در خلقتِ ما گفت علی بود
سوگند به شبهایِ تماشاییِ مکه
نامی که محمد به حرا گفت علی بود
وِردی که به هنگامِ قنوتش به لبش داشت
ذکری که نبی وقتِ دعا گفت علی بود
آن نغمه که در کوچکیام مادرم آموخت
با کودکِ اُفتاده زِ پا گفت علی بود
لالاییِ ما بود همین نام که هر شب
با زمزمه و گریهی ما گفت علی بود
تا لحظهیِ مرگَم لبم از نام تو گویاست
یا حضرتِ حیدر تپشِ سینهی زهراست
حسن لفی
عید غدیر بر عاشقان مکتب مولا مبارک باد .
برچسبها: مذهبی
از "یا حسین" تا " با حسین " فرسنگها فاصله است
کوفیان نیز " یا حسین" گفتند ولی " با حسین " نماندند
برچسبها: مذهبی
کاش سهراب اینگونه میگفت:
آب را گل نكنیـــد
شاید از دور علمدار حســـین(علیه السلام) مشـک طفلان بردوش،
زخم و خــون بر اندام،
میرســد تا كه از این آب روان، پر كند مشــــك تهـی،
ببرد جرعـــه آبی برساند به حــــــرم،
تاعلی اصغـــــر (علیه السلام) بی شیر رباب (سلام الله علیها) نفســـش تازه شود و بخــوابد آرام،
آب را گل نكنیـــد..
برچسبها: مذهبی
بی شک گدای خانه ات آقا شود، حسین
هر قطره زود پیش تو دریا شود، حسین!
فیض گدایی تو به هر کس نمیرسد
باید که زیر نامه اش امضا شود:”حسین”
هر کس شنید کار گنهکار با شماست
خواهد که رو سیاه دو دنیا شود، حسین
وقتی که درب خانه ی لطف تو در دل است
ما سینه میزنیم که در وا شود، حسین!
در روضه ها به قرب خداوند میرسیم
شبهای هیئتت شب احیا شود، حسین
آقا جوان سینه زنت حاجتش شده:
در کاروان کرب و بلا جا شود، حسین
از کودکیم تا دم مرگم به روی لب
تنها حسین بوده و تنها شود : حسین
ای کاش وقت مردن من! وقت احتضار
ذکر مدام بر لبم آنجا شود: “حسین…”
سینا نژاد سلامتی
برچسبها: مذهبی
در دایره ی عشق گرفتار حسینم
حیران شده ی چرخش پرگار حسینم
فریاد زند چاک گریبان جنونم
عمری ست که منصورم و بر دار حسینم
انگشت نمای همه ی رهگذرانم
دیوانه ی زنجیری بازار حسینم
این زاغ بد آواز سزاوار غضب نیست
من مرغ ستایشگر گلزار حسینم
خوشبخت ترینم که نیازم به کسی نیست
چون ریزه خور سفره ی دربار حسینم
در زندگیم واسطه ی فیض الهی ست
من تا ابدالدهر بدهکار حسینم
فردای قیامت همه سر گشته؛ ولی من
آسوده میان صف زوار حسینم
در باغ جنان از کرم حضرت معبود
همسایه ی دیوار به دیوار حسينم
وحید قاسمی
برچسبها: مذهبی
در چشم باد لاله گل پرپرش خوش است
خورشید, روز واقعه خاکسترش خوش است
از باغها شنیدهاماین را که عطر یاس
گاهی نه پشت پنجره, لای درَش خوش است
دریا همیشه حاصل امواج کوچک است
یعنی علی به بودن با اصغرش خوش است
در راه عشق دل نه فقط سر سپرده باش!
حتی حسین پیش خدا بیسرش خوش است
جایی که ماه همسفر آب میشود
دلها به آب نه که به آبآورش خوش است
جایی که پیشمرگ پدر میشود پسر
اولاد هم نبیرهی پیغمبرش خوش است
عالم شبیه آن لب و دندان ندیده است
لبخند هم میانهی تشت زرَش خوش است!
این خون سرخ اوست که تاریخ زنده است
این شاهنامه نیست ولی آخرش خوش است:
اندوه سالهای پسر را گریستن
سر بر سپید پیرهنمادرش خوش است
از ماههای سال, محرّم که محشر است!
از «روز»های سال ولی «محشر»ش خوش است
برچسبها: مذهبی
تنها ترین امام زمین ، مقتدای شهر
تنها، چه میکنی؟ تو کجایی؟ کجای شهر؟
وقتی کسی برای تو تب هم نمی کند
دیگر نسوز این همه آقا به پای شهر
تو گریه میکنی و صدایت نمی رسد
گم می شود صدای تو در خنده های شهر
تهمت، ریا و غیبت و رزق حرام و قتل
ای وای من چه می کشی از ماجرای شهر
دلخوش نکن به “ندبه”ی جمعه، خودت بیا
با این همه گناه نگیرد دعای شهر
اینجا کسی برای تو کاری نمی کند
فهمیده ام که خسته ای از ادعای شهر
گاه از نبودنت مثلا گریه می کنند
شرمنده ام! از این همه کذب و ادای شهر
هر روز دیده می شوی اما کسی تو را
نشناخت ای غریبه ترین آشِنای شهر
جمعه... غروب... گریه ی بی اختیار من...
آقا دلم گرفته شبیه هوای شهر
برچسبها: فرزاد نظافتی, مذهبی
خراب کرده ام آقـــــا خـــودت درستش کن
امیــــــد آخــــر دنیــــا خودت درستش کن
نمـــــانده پشت ســـر من پلی که برگردم
خراب کرده ام آقــــا خـــودت درستش کن
ببیـــن چگونه به هم خورده کار من ماندم
به حق حضرت زهـــرا خودت درستش کن
گرفت دست مـــــرا هرکسی ، زمینــم زد
شکست بال و پــرم را خودت درستش کن
اگـــــرچه پیش تـــو در خلوت آبرویم رفت
برای محشــــر کبری خودت درستش کن
ثمــــــــر نــــداده درخت الهی العفـــــوم
به پیش صاحب نجوا خودت درستش کن
شکسته بال و پر من ولی دلم تنگ است
سفر به کرب وبلا را خـــــودت درستش کن
برچسبها: مذهبی
از پيغمبر سئوال شد:يارسول الله،ما وقتي صحبتمون،حرفمون با يکي تموم ميشه، پايان
کلاممون، او را به خدا مي سپاريم، به بيان پارسي مي گوييم:خداحافظ و به زبان عربي مي
گوييم:في امان الله، اگر بدون خداحافظي کردن در وسط سخن گفتن از او جدا بشيم، نوعي
بي ادبي مي پنداريم...
شما وقتي در معراج با خدا هم صحبت شديد ، پايان جمله که نمي توانستيد به ذات خدا
عرضه بداريد:تو را به خدا مي سپارم! آخرين جمله ي رد و بدل شده بين شما و خدا چه
بود؟ حضرت فرمودند:پايان صحبت، خداوند سبحان به من "ياعلي" گفت، من نيز به خداي
خود " يا علي" گفتم. اين آخرين جمله بين من و ذات مقدس خدا بود. ياعلي ( ع )
برچسبها: داستان, مذهبی
روزى حضرت عیسى (ع) از صحرایى میگذشت. در راه به عبادتگاهى رسید که عابدى
در آنجا زندگى میکرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانى که به
کارهاى زشت و ناروا مشهور بود از آنجا گذشت. وقتى چشمش به حضرت عیسى (ع) و
مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان جا ایستاد و گفت: «خدایا من از
کردار زشت خویش شرمندهام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟ خدایا!
عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر.»
مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا! مرا در قیامت با این
جوان گناهکار محشور مکن.»
در این هنگام خداى برترین به پیامبرش وحى فرمود که به این عابد بگو: «ما دعایت را
مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمیکنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانى،
اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینى، اهل دوزخ.»
برچسبها: داستان, مذهبی
از این همه انزوا ، مردد شده ام
دیوانه ی رنگ زرد گنبد شده ام
امروز دلم حال کبوتر دارد
انگار که بیقرار مشهد شده ام
برچسبها: مذهبی
تقدیم به ساحت مقدس آقا امام زمان ( عج )
لحظه ها را متوسل به دعاییم بیا
سالیانی ست که دل تنگ شماییم بیا
وسعتت در دل این ظرف نشد جا ماندیم
تشنه از حسرت رویت لب دریا ماندیم
چشممان خشک شد از وسعت این بی اَبی
و نداریم دگر طاقت این بی اَبی
در قنوت دلمان خواهش باران داریم
ندبه خوانیم و تمنای بهاران داریم
پس ببار ای پسر حضرت باران بر ما
که ترک خورده زمین ، از اثر این گرما
دامن دشت شده سفره ی راز دل ما
داغ آلاله ، نشانی ز نیاز دل ما
چند جمعه دلمان را سر راهت آریم
تا بدانی که تمنای وصالت داریم
شهرمان را ز رخ چون قمرت روشن کن
کوچه ها را پر از نسترن و سوسن کن
آسمان خواهش یک جرعه نگاهت دارد
نه که ما ، فاطمه هم چشم به راهت دارد
***صابر خراسانی***
برچسبها: اشعار متفرقه, مذهبی
سفر کردم به دنبال سر تو
سپر بودم برای دختر تو
چهل منزل کتک خوردم برادر
به جرم این که بودم خواهر تو
حسینم وا حسین گفت و شنودم
زیارت نامهام ، جسم کبودم
چه در زندان چه در ویرانه شام
دعا میخواندم و یاد تو بودم
برای هر بلا آماده بودم
چو کوهی روی پا استاده بودم
اگر قرآن نمیخواندی برایم
کنار نیزه ات جان داده بودم
برچسبها: مذهبی
حالا برای خنده که دیر است، گریه کن
بابا نخواب… موقع شیر است، گریه کن
درمانده ام میان دو راهی، کجا روم؟!
چشمم که رفته است سیاهی، کجا روم؟!
جان رباب من به همه رو زدم نشد
دنبال آب من به همه رو زدم نشد
عمه تو را ز دور نشان می دهد، نخواب!
هی شانه رباب تکان می دهد، نخواب!
شد وقت بازی ات کمرت را گرفته ام
با احتیاط زیر سرت را گرفته ام
همبازی تو ساقه تیر است، گریه کن
بابا نخواب موقع شیر است، گریه کن
قنداقه ات که بست، لبت باز شد علی
خندید مادرت چه قدر ناز شد علی
افسوس مادر تو شب شادی ات ندید
چشم رباب حجله دامادی ات ندید
در خیمه گرم کرده خودش مجلست علی
جای نفس بلند شده خس خست علی
تا پشت خیمه کار پدر سر به زیری است
تازه زمان دیدن دندان شیری است
دیدی که دید حرمله هم ناامیدی ام؟!
لبخند می زند به محاسن سفیدی ام
خون تو را به چهره که پاشید وای من
تا خیمه صوت قهقهه پیچید وای من
با این لبی که مثل حصیر است، گریه کن
بابا نخواب! موقع شیر است، گریه کن
قنداقه ات هنوز به بازوست مانده است
اما سر تو بند به یک پوست مانده است
خشکش زده دهان تو پیداست نای آن
بیرون زده سه شعبه ای از لا به لای آن
تیری که چشمهای عمو را گرفته است
با قطر خویش راه گلو را گرفته است
تیری چنان کشید که گفتم کمان شکست
تقصیر تیر بود اگر استخوان شکست
رویت عجیب مثل کویر است، گریه کن
بابا نخواب! موقع شیر است، گریه کن
رحمی به من بکن جگرم تیر می کشد
بعد از برادرت کمرم تیر می کشد
سر درد مادر تو مرا آب کرد و کشت
وقتی به عمه گفت سرم تیر می کشد
با پنجه قبر می کنم و خواهرت رسید
دارد ز حنجر پسرم تیر می کشد
گودال توست کوچک و گودال من بزرگ
بعد از تو عمه از جگرم تیر می کشد
لختی گذشت پیرزنی غرق درد گفت
یک پیرزن به گریه به یک پیرمرد گفت
رفتی حسین جسم تو را بوریا گرفت
وقتی که تیر بچه ما را ز ما گرفت
تازه شروع ضجه ی ما بعد از این شده
دیدم جماعتی همگی دست چین شده
با نیزه ی بلند زمین شخم می زند
دنبال رأس هجدهمین شخم میزند
دیدم که غربتت سندش روی نیزه رفت
یک شیرخواره با لحدش روی نیزه رفت
بال و پرش جدا شد و افتاد بر زمین
از نی سرش جدا شد و افتاد بر زمین
برچسبها: اشعار متفرقه, مذهبی
برای اولین دفعه میان خیمه عاقد گفت: خانم جان وکیلم؟
فضای خیمه ساکت بود بر عکسِ تمام دشت
برای دفعه ی دوم سر ارباب سویِ دخترش برگشت
برای دفعه دوم.......وکیلم؟....بار سوم شد
لب قاسم لبالب از تبسم شد
برای بار سوم من وکیلم؟
پدر جان با اجازه از عمو عباس و مشک پاره اش آری
پدر جان با اجازه از علیِ اصغر و گهواره اش آری
پدر جان با اجازه از علیِ اکبری که اربأ اربا شد
به تدبیر جوانان بنی هاشم به زحمت در عبا جا شد
پدر جان با اجازه از سکینه از رقیه
از دوتا دریای جان بر لب
پدر جان با اجازه از رباب و عمه جان زینب
...بله...
بدین ترتیب قاسم گشت داماد و
دل نجمه شده شاد و
به شادی تیرها و نیزه ها گشتند آماده
برای پای کوبی نیز نوشیدند از ظرف عسل باده
زمان می ایستد این جا و درس خانواده یاد می گیرد،
اگر برده است ابراهیم در مسلخ،فقط فرزند را یک بار
حسین بن علی در کربلا آورده
فرزند و برادر زاده و داماد و خواهر زاده و شش ماهه و یک کاروان
مثل رباب و زینب وعباس و مانند سکینه یا رقیه بازهم بسیار تا بسیار
نشسته در میان خیمه داماد و عروسش در کنار و بی خبر،
ناگاه می آید صدا از دور
صدا از دور می آید که من مأمورم و معذور
قاسم جان عمو تنهاست
ببین تنهایی اش از دور هم پیداست
بدین ترتیب قاسم تازه داماد عمو
از جای خود برخاست
که ای تازه عروس من خداحافظ
شده طبق قرار قبل،دیگر موقع رفتن خداحافظ
نمی فهمم ز کُلِّ داستان تنها همینش را
عروس از او نشانی خواست و
جای نشانی داد قاسم تکّه ای از آستینش را
گمانم معنی اش این است
مثل آستین و دست؛
از سوی حسن،قاسم شده در آستین،پنهان
که در کرب و بلا بهر حسین امروز عیان گردد
که حتی سنگ در مرثیه اش آب روان گردد
زره.... نه..... بر تنش جوشن کفن باشد
اگر عباس شد ذُخرٌ الحسین
این نوجوان ذُخرٌ الحسن باشد
در این شادی
کفن پوشیده این داماد جای رخت دامادی
صدای یا حسین و یاحسن بانگ خروشش شد
در این سو نیزه و... شمشیر، آن سو، ساق دوشش شد
زمان برجا زمین برپا
شده جشنش چنین برپا
که نُقل سنگ می ریزند و
می ریزند بر سر تیر چون شاباش
تنش مانند بوم و نیزه چون نقاش
نمی دید از حرم این صحنه ها را نو عروسش کاش
میان دشت،دامادیت را ضرب المثل کردی
نشستی نیزه را با نیت زهرا، تو از پهلو بغل کردی
فقط ماه محرم را تو با دامادی ات، ماه عسل کردی
عمو بادا مبارک باد
و یک دفعه عمو شد چون حسن گفتا به تو:
بابا مبارک باد
عجب قدّی کشیدی توی این صحرا،مبارک باد
شدی مثل علیِ اکبر لیلا،مبارک باد
برچسبها: مهدی رحیمی, مذهبی
تیر آه از نهاد پدر در بیاورد
وقتی سر از گلوی پسر در بیاورد
بی شک برای بردن زیر گلوی تو
حق دارد اینکه تیر سه پر در بیاورد
از تیر گفته اند به کرات شاعران
آنجا که از گلوی تو سر در بیاورد
اما نگفته اند که ارباب از گلوت
باید که تیر را به هنر در بیاورد
ای کاش حرمله بنشیند مگر خودش
این تیر را به تیر دگر در بیاورد
هم که سه شعبه است همینکه سه شعله است
یعنی دمار از سه نفر در بیاورد
برچسبها: مهدی رحیمی, مذهبی
سعی دارد کودکش را در عبا پنهان کند
باید او تن را جدا ؛ سر را جدا پنهان کند
گریه ی اصغر ، صدای هلهله ، با تیر خود
حرمله باید صدا را در صدا پنهان کند
مشتی از خون علی را ریخت سمت آسمان
خواست تا جرم زمین را در هوا پنهان کند
با غلاف خنجری ، بابا پسر را دفن کرد
کربلا را خواست تا در کربلا پنهان کند
گیرم اصلا طفل خود را پشت خیمه دفن کرد
خنده های آخرش را در کجا پنهان کند
هر که سر را زد ، خودش هم می برد ؛ باید حسین
طفل را دور از نگاه نیزه ها پنهان کند
مجید تال
برچسبها: اشعار متفرقه, مذهبی
زهیر باش دلم ! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینــــوا برسی
امام پیک فرستاده در پی ات ... برخیز!
در انتظار جوابت نشسته... تا برسی
چه شام باشی و کوفه.. چه کربلا ای دل!
مقیم عشق که باشی... به مقتدا برسی
زهیر باش ! بزن خیمه در جوار امام
که عاشقانه به آن متن ماجرا برسی
مرید حضرت ارباب باش و عاشق باش!
که در مقام ارادت به مدعا برسی
تمام خاک جهان کربلاست...پس بشتاب
درست در وسط آتش بلا برسی...
زهیر باش دلم ! با یزید نفس بجنگ !
که تا به اجر شهیدان نی نوا برسی...
مریم سقلاطونی
برچسبها: اشعار متفرقه, مذهبی
(( ام سليم همسر ابوطلحه انصاري)) از زنان جليله هاشميه بود.
هنگامي كه ابوطلحه از او خواستگاري كرد گفت: تو مرد شايسته اي
هستی اما چه كنم كه كافري و من زني مسلمانم . اگر اسلام بياوري،
مهريه همان اسلام آوردنت باشد.
((ابوطلحه)) بعد از قبول اسلام از اصحاب بزرگ پيامبر صلي الله عليه
و آله بشمار مي رفت. در جنگ احد پيش روي پيامبر صلي الله عليه و آله
تيراندازي مي كرد؛ پيامبر صلي الله عليه و آله بر روي پنجه پا بلند مي شد
تا هدف تير او را مشاهده كند.
در اين جنگ سينه خود را جلو سينه ي پيامبر صلي الله عليه و آله
نگاه داشته، عرض مي كرد: سينه من سپر جان مقدس شما باشد پيش از
آنكه تير به شمار رسد، مايلم سينه مرا بشكافد.
ابوطلحه پسري داشت كه بسيار مورد علاقه او بود، اتفاقاً مريض شد.
مادر پسر، ام سليم از زنان با جلالت اسلام بود.
همين كه احساس كرد نزديك است فرزند فوت شود، ابوطلحه را خدمت
پيامبر صلي الله عليه و آله فرستاد. پس از رفتنش بچه از دنيا رفت.
ام سليم او را در جامه اي پيچيده، كنار اطاق گذاشت.
فورا غذاي مطبوعي تهيه نمود و خويش را براي پذيرائي شوهر آراست.
وقتي ابوطلحه آمد، حال فرزند خود را پرسيد، در جواب گفت:
خوابيده است. پرسيد: غذائي آماده است ؟ گفت: آري، غذا را آورد باهم
صرف كردند و پس از غذا از نظر غريزه جنسي نيز خود را
بي نياز كرده ، در آن بين كه شوهر بهترين دقائق لذت جنسي را داشت،
ام سليم به ابوطلحه گفت: چندي پيش امانتي از شخصي نزد من بود،
آن را امروز به صاحبش رد كردم، از اين موضوع كه نگران نيستي ؟
گفت: چرا نگران باشم وظيفه تو همين بود.
ام سليم گفت: پس در اين صورت به تو مي گويم فرزندت امانتي بود از
خدا در دست تو، امروز امانت را خدا گرفت.
((ابوطلحه)) بدون هيچ تغيير حالي گفت من به شكيبائي از تو كه مادر او
بودي سزاوارترم.
از جا حركت كرده غسل نمود و دو ركعت نماز خواند، پس از آن خدمت
پيامبر صلي الله عليه و آله رسيد، فوت فرزند و عمل ام سليم را به عرض
آن جناب رسانيد.
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: خداوند در آميزش امروز شما بركت دهد
آنگاه فرمود: شكر مي كنم خداي را كه در ميان امت من نيز زني همانند
زن صابره بني اسرائيل قرار داد.
برچسبها: داستان, مذهبی
رضا نشست و به معصومه اش نگاه انداخت
چنان که چشمه ی ذوق مرا به راه انداخت
خدا چه خوب ادا کرده حق مطلب را
به نام فاطمه آورده است زینب را
و ماه اول ذی القعده تا که پیدا شد
دخیل های ضریح برادری وا شد
ببین که حضرت نجمه چه کوکبی آورد
برای شاه خراسان چه زینبی آورد
مقامش آینه ای از مدارج پدر است
عجیب نیست که باب الحوائج پدر است
برای تشنه لبان باده را به خم آورد
مزار مادر خود را به شهر قم آورد
عجیب نیست که قم طعنه بر مدینه زده
که سنگ مادر سادات را به سینه زده
چه باشکوه به دستان خود علم دارد
از این به بعد بگو فاطمه حرم دارد
من فراری از این و آن بریده کجا
پناه چادر سر تا فلک کشیده کجا
مرا ببخش که شعرم برات زیبا نیست
به مدح فاطمه ها بهتر از علی ها نیست
تویی تو فاطمه مدح تو نیز قرآن است
برادرت به حقیقت علی ایران است
مجید تال
ولادت حضرت معصومه (س) بر تمام مسلمانان جهان مبارکباد .
برچسبها: اشعار متفرقه, مذهبی
روزی آقای بهجت در رابطه با بزرگواری و اغماض ائمه اطهار
ـ صلوات الله علیهم ـ فرمودند:
« در نزدیکی نجف اشرف، در محل تلاقی دو رودخانه فرات و
دجله آبادیی است به نام «مصیب»، که مردی شیعه برای زیارت
مولای متقیان امیر المؤمنین علیه السلام از آنجا عبور می کرد و
مردی از اهل سنت که در سر راه مرد شیعه خانه داشت همواره
هنگام رفت و آمد او چون می دانست وی به زیارت حضرت علی
علیه السلام می رود او را مسخره می کرد.
حتی یک بار به ساحت مقدس آقا جسارت کرد، و مرد شیعه خیلی
ناراحت شد.
چون خدمت آقا مشرف شد خیلی بی تابی کرد و ناله زد که:
تو می دانی این مخالف چه می کند.
آن شب آقا را در خواب دید و شکایت کرد آقا فرمود: او بر ما حقی
دارد که هر چه بکند در دنیا نمی توانیم او را کیفر دهیم.
شیعه می گوید عرض کردم: آری، لابد به خاطر آن جسارتهایی که او
می کند بر شما حق پیدا کرده است؟!
حضرت فرمودند: بله او روزی در محل تلاقی آب فرات و دجله نشسته
بود و به فرات نگاه می کرد، ناگهان جریان کربلا و منع آب از
حضرت سید الشهدا علیه السلام به خاطرش افتاد و پیش خود گفت:
عمر بن سعد کار خوبی نکرد که اینها را تشنه کشت، خوب بود به آنها
آب می داد بعد همه را می کشت، و ناراحت شد و یک قطره اشک از
چشم او ریخت، از این جهت بر ما حقی پیدا کرد که نمی توانیم او را
جزا بدهیم.
آن مرد شیعه می گوید: از خواب بیدار شدم، به محل برگشتم، سر راه
آن سنی با من برخورد کرد و با تمسخر گفت: آقا را دیدی و از طرف
ما پیام رساندی؟! مرد شیعه گفت: آری پیام رساندم و پیامی دارم.
او خندید و گفت: بگو چیست؟ مرد شیعه جریان را تا آخر تعریف کرد.
وقتی رسید به فرمایش امام علیه السلام که وی به آب نگاهی کرد و به
یاد کربلا افتاد و ...،
مرد سنی تا شنید سر به زیر افکند و کمی به فکر فرو رفت و گفت:
خدایا، در آن زمان هیچ کس در آنجا نبود و من این را به کسی نگفته
بودم، آقا از کجا فهمید.
بلافاصله گفت: أشهد أن لا إله إلا الله، و أن محمداً رسول الله،
و أن امیرالمؤمنین علیاً ولیّ الله و وصیّ رسول الله
و شیعه شد.»
برچسبها: داستان, مذهبی
من که دائم پای خود ، دل را به دریا می زنم
پیش تو، پایش بیفتد ، قید خود را می زنم
در وجودم کعبه ای دارم که زایشگاه توست
از شکاف کعبه گاهی پرده بالا می زنم
این غبار روی لب هام از فراق بوسه نیست !
- در خیالم بوسه بر پای تو مولا می زنم ! -
از در مسجد به جرم کفر هم بیرون شوم
در رکوعت می رسم ، خود را گدا جا می زنم
این که روزی با تو می سنجند اعمال مرا
سخت می ترساندم ، لبخند اما می زنم
من زنی را می شناسم ، در قیامت ... بگذریم!
حرف هایی هست که روز مبادا می زنم
برچسبها: کاظم بهمنی, مذهبی
گـر طاعـت خــود نقــش کنـــم بــر نانـی
و آن نان بنهم پیـش سگـی در خـوانـی
و آن سگ سالی بشود گرسنه در زندانی
از ننــگ ، بــر آن نــان ننــهد دنــدانــی
برچسبها: مذهبی
ویزا نمی خواهد بیا! در مرزها غوغاست
اینجا؛ تماشایی ترین منظومه ی دنیاست
مهر خروج ، آغاز یک معراج شیرین و
چشم گذرنامه به دست یاری سقاست
با هر که می گویی بترس از مرگ ، از داعش
می گوید عاشق باش! حالا که خدا با ماست
اجر هزاران جنگ بدرت می دهند اینجا
موسای روحت در مقام قرب أو أدناست
از مرز مهران تا نجف ، هر جا که موکب هست
دور و برش جمعیتی شوریده سر پیداست
این موج جمعیت خروشی پشت سر دارد
این قطره قطره، جمع گردد،وانگهی دریاست
این راهپیمایی که ملیون ها نفر دارد
میعادگاه وارثان داغ عاشوراست
این راهپیمایی فقط یک راه رفتن نیست
آماده باش عاشقان یوسف زهراست
از این ستون تا آن ستون بوی فرج آید
من مطمئنم منجی موعود در اینجاست
گفتم از اول ...تا به آخر حرف من این است
زائر تماشا کن ...تماشا ...اربعین زیباست
برچسبها: مذهبی
خداوند فاطمه را از نور عظمت خود آفرید.
وقتی فاطمه درخشید، زمین و آسمان را
نورانی کرد و ملائکه از روی تعجب گفتند:
خداوندا این چه نوری است؟
برای دیدن متن کامل به ادامه ی مطلب مراجعه
نمائید ./.
برچسبها: مذهبی
*در روز غدیر خم (هیجدهم ذی الحجه) خداوند توبه حضرت آدم را پذیرفت و
آدم به پاس آن روزه گرفت.
*در روز غدیر خم (هیجدهم ذی الحجه)خداوند کشتی حضرت نوح (ع)را بر کوه
جودی قرار دادونوح(ع) به پاس آن روزه گرفت.
*در روز غدیر خم (هیجدهم ذی الحجه)سلیمان(ع)آصف بن برخیا راوصی خود
کرد وسلیمان(ع) به پاس آن روزه گرفت.
*در روز غدیر خم (هیجدهم ذی الحجه)خداوندحضرت ابراهیم را از آتش نجات داد
وابراهیم (ع) به پاس آن روزه گرفت.
*در روز غدیر خم (هیجدهم ذی الحجه) موسی (ع) به اذن خدا بر جادوگران پیروزی
یافت وموسی)ع) به پاس آن روزه گرفت
*در روز غدیر خم (هیجدهم ذی الحجه)موسی(ع) هارون را به اذن خدا جانشین
خویش کرد و موسی)ع) به پاس آن روزه گرفت.
*در روز غدیرخم (هیجدهم ذی الحجه)عیسی(ع) وصی خود شمعون صفا را معرفی
کرد وعیسی(ع)به پاس آن روزه گرفت.
*در روز غدیر خم (هیجدهم ذی الحجه)پیامبر(ص)امیر الومنین علی(ع)را امام
وجانشین خود قرار دادوبه پاس آن روزه گرفت.
عیدغدیربرعاشقان مولا مبارک
برچسبها: مذهبی
کاش یک شب شمع بودم در شب تار بقیع
تا سحر میسوختم چون قلب زوار بقیع
کاش میشد مخفی از وهابیان سنگدل
مینهادم نیمه شب صورت به دیوار بقیع
قبه و قبر و رواق و خانه و گلدسته داشت
ای مدینه از چه ویران گشت آثار بقیع
نیست حق گریه اش بر چار قبر بی چراغ
زائری کز راه دور آید به دیدار بقیع
ماه، زائر، اختران، اشکند و گنبد، آسمان
صورت مهدی شده شمع شب تار بقیع
آب، خون و دانه اشک و ناله اش سوز جگر
هر که شد مرغ دل زارش گرفتار بقیع
گر زنان را نیست ره در این گلستان، غم مخور
شب که خلوت میشود زهراست، زوار بقیع
اینکه آثارش بوَد باقی میان دشمنان
دست حق بوده ست از اول نگهدار بقیع
گر به دقت بنگری بر این امامان غریب
می چکد پیوسته اشک از چشم خونبار بقیع
بس که آغوشش پر است از لالههای فاطمه
بوی جنت خیزد از دامان گلزار بقیع
برچسبها: مذهبی
عبد الحميد الفاضل' پژوهشگر اماراتي گفت كه صداي اذان در كره زمين
در تمام شبانه روز قطع نميشود ودرهر منطقهاي به پايان برسد بلافاصله
در جاي ديگري آغاز ميشود.
وي توضيح داد كه گفتن اذان 4 دقيقه زمان لازم دارد وزمينداري 360 خط
فرضي از قطب شمال به قطب جنوباست كه معادل 360 درجه ميباشد.
هنگامي كه مثلا ظهر شرعي در خط يك شروع ميشود 4 دقيقه طولميكشد
تا ظهر شرعي در خط دو شروع شود و اين مدت معادل زماني است كه در خط
يك اذان گفتهميشود.
به اين ترتيب 360 ضربدر 4 ميشود 1440 كه معادل 24 ساعت است.
كشف علمي ديگري كه با بررسي طول وعرض جغرافيايي زمين صورت
گرفت نيز ثابت كرد كه شهر مكه مكرمهمركز زمين است.
اين كشف پس از سالها تحقيقات علمي و با كمك جدولهاي پيچيده رياضي
توسط كامپيوتر صورت گرفت.
'حسين كمال الدين' دانشمند مصري كه اين موضوع را كشف كرده است گفت
كه وي هنگامي كه قصد داشتبا كمك عمليات پيچيده رياضي در كامپيوتر
راهي براي تشخيص قبله در هر نقطه از جهان بيابد به طور تصادفي
دريافت كه ميتواند دايرهاي با مركزيت مكه كه محيط آن را قارهها تشكيل
ميدهند كشف كند ودريابد كه مكهمركز زمين است.
منبع: خبرگزاری ایرنا به نقل از پايگاه خبري 'العرب آنلاين'
برچسبها: مذهبی
صدای بال و پر جبرئیل می آید
شب است و ماه به آغوش ایل می آید
لب کویر پس از این ترک نخواهد خورد
که ساقی از طرف سلسبیل می آید
لباس خاطره را از حریر عشق بدوز
حلیمه! نزد تو فردی اصیل می آید
نگاه آمنه از این به بعد می خندد
چرا که معجزه ای بی بدیل می آید
میلاد پیامبر رحمت، تاج آفرینش بر شما خجسته باد
برچسبها: اشعار متفرقه, مذهبی
او هیچ وقت گمگشته نبود. از همان دورترها که رسول امین صلی الله علیه و آله از او سخن گفته بود با برادرش امام علی علیه السلام، پیشاپیش، زائر کوی حقیقت شده بود و جرعه های ناب حکمت و راز، او را انتظار می کشید.
کم نبود؛ که اگر کم بود، خلوت شبانه خدا و ولیّ او، با او آشنا نمی شد؛ همان شب ها که هم قدم او به صحراهای عرفان و خشوع رهسپار می شد.
تب عشق
صدای عشق در گوشش می پیچد ـ انگار همین دیروز بود که از غلامیِ زن بنی اسدی بیرون آمد و برای ابد، غلام حلقه به گوش علی علیه السلام شد!
انگار همین دیروز بود که امیرالمۆمنین علی علیه السلام به او سلام کرد و اسلام آوردنش را تبریک گفت!
انگار همین دیروز بود و انگار همین درخت بود که علی علیه السلام پای آن ایستاد و به چشم های منتظر او زل زد و با مکثی بلند فرمود:
میثم! تو را بعد از من دستگیر می کنند و به دار می آویزند. روز سوم از دهان و بینی ات خون جاری می شود و محاسنت به خون رنگین خواهد شد.
علی علیه السلام در عمق نگاه میثم نفوذ کرد تا بشنود که با چه ایمانی زمزمه می کند:
جانم به فدایت یا علی !
و آن گاه ادامه کلامش را فرمود: میثم! تو در آخرت با من خواهی بود... .
و همین وعده کافی است تا میثم تمّار چنین آرام و مطمئن به درخت نزدیک شود؛ درختی که سال ها به یاد وعده علی علیه السلام ، پای آن نماز خوانده و گریسته بود، درختی که خلوت او را بارها و بارها تجربه کرده بود.
وعده موعود
دل های کور و بی پنجره، آفتاب عدالت را تاب نمی آورند و روزنه های آزادگی را همواره بسته می خواهند. اینان، یاوران عدالت را در حصار نیستی آرزو می کنند تا فریاد آگاهی، رنجدیدگان زمین را تسخیر نکند. اینگونه است که ظلم، ریشه می دواند تا کوچه های آزاد اندیش در خفقان و استبداد، به فراموشی سپرده شوند.
و اینک سال 60 هجری است و چیزی تا ورود اباعبداللّه به کربلا نمانده است. عبیداللّه بن زیاد، بر میثم تمّار خشم گرفته است. آری! اسلام میثم، همیشه تهدید دل مصلحت جویان بوده است و وجودش مانعی بر سر راه طاغوت زمان. عبیداللّه، دستور اعدام میثم را صادر کرده است.
ابن زیاد، مدت ها به دنبال میثم بود و هر روز خاک پاک پای او را بو می کشید تا خائن حق نان و نمک شکسته ای را به شکارش بفرستد!
و حال روز وعده داده شده، فرا رسید و طاقت «میثم» هر لحظه از کف می رفت. آن روز، شهر آکنده از زمزمه ای بود که مردم را متحیر می کرد. بارها قصه ی این روز خونین را نخل ها گفته، کوچه ها خوانده و پرندگان سروده بودند .
و اینک پله های دارالارماره بود و قدم های راستین میثم! که فارغ بال از نگاه خیانت بار ساکنانش به سوی مسلخ می رفت! مسلخی که بارها وصف آن را از مولایش شنیده بود و اینک شادمانه به پای آن می رفت.
آری، مرد هم نفس علی علیه السلام ، مرد یاری خدا، طناب دار را دور گردن احساس می کند.
اسرار دلش هر روز، سر ریز می شد؛ ولی چشم و گوش بسته های امّت، رفتار و گفتار او را حتی هذیانی از «تب عشق» نمی پنداشتند، چه رسد به «آیات و کرامات الهی»!
همیشه این گونه است! کویری ها، قادر به درکِ حتی بِرکه ای نمی شوند؛ چه رسد به دریا! آنان که خود، خورشید وجود علی علیه السلام را نشناختند، چگونه می توانستند از آینه وجود میثم، او را بشناسند؟!
دفتر تقدیر میثم را مولا، پیش تر برای او خوانده بود و او منتظر ورود به هفتمین «شهر عشق» یعنی «شهر شهادت» بود! شهادت بر فراز «نخلی» که بارها آن را با دست خویش آب داده بود! شهادت پیش روی تمام باورها، باورهایی که آن روز تنها بوی «دارالاماره» می دادند! و تنها منتظر شنیدن کلمات شیطانی از حلقوم «ابن زیاد» (لعنة اللّه علیه) بودند.
... آوردند و بستند به نخلی که «نخل آرزوی میثم» بود! نخلی که پلکان عروجش برای رسیدن به خدا بود؛ برای پیوستن به حلقه باده نوشانِ کوثر علوی!
گفت آن یار، کزو گشت سرِ دار، بلند جرمش این بود که اسرار، هویدا می کرد
اما دیگر سخن از سرریزی اسرار نبود! که خُم صبر، بر زمین زده بود و طوفان کلماتش لحظه لحظه پرده از رخ «بیداد امویان» می کشید! پرده از رخ نوادگانِ «لات» و «هُبل» و «عزّی»؛ پرده از رخ دست پروردگان «هِند» و «مرجانه» و فرزندانِ آتشین مزاج اهریمن!
فریادی برای همیشه
دهانش را بسته بودند و باریکه های خون از محاسنش جاری بود؛ امّا او خاموش نمی شد؛ سخن می گفت؛ امّا کسی را توان فهمیدن نبود!
چشم هایش عاشقانه سخن می گفتند؛ امّا کسی نبود که «عشق» را بشناسد!
دریغا، دریغا که مردم کوفه، هرگز شنیدن سخن حق و حقیقت ناب علوی علیه السلام را تاب نداشتند.
دژخیم سیاهپوش، حتی نگاه خود را باور نداشت. دست های خونینش به صداقت «میثم» ایمان آورده بود؛ امّا همچنان به کفر خویش می بالید.
هر چند در ناجوانمردانه ترین صحنه زمان، عبیداللّه ، بر دهان مطهرش، لگام می زند، امّا مگر صدای آسمانی میثم تمّار را می توان در حنجره ای محدود کرد و در حصاری خاموش؟! این تار و پود میثم است که در مقابل آسمان، به حقانیت علی علیه السلام شهادت می دهد.
آخرین دژخیم رسید و آخرین ضربه را زد!... دریچه آسمان برای پرواز گشوده شد و دستی از فراز «دار» با دست «میثم» گره خورد! انتظار عاشقانه پایان یافته بود و آسمان به جناب میثم تمّار خوش آمد می گفت! و دستی که عطر «نان و خرما» داشت، به گرمی برایش آغوش می گشود.
اما ابن زیاد، باورش نمی شد که میثم، بر سر دار هم به اهتراز درآید! باورش نمی شد میثم، بر شاخه نخل آویزان بماند و چون پرچمی در هوای نخلستان بوزد.
حتی خوابش را هم نمی دید که صدای حقیقت علی علیه السلام ، از میثمِ خرمافروش، بر روی شاخه های نخل در فضای تاریخ هم بپیچد.
میثم ازنگاه دیگران
امام خمینی رحمه الله، در 29 اسفند سال 1341، در مسجد اعظم کوفه، در مورد توطئه های استکبار جهانی بر ضد اسلام و مسئولیت سنگین علماء، سخنرانی کرده و میثم را به عنوان زبان گویای اسلام، معرفی کرده و فرمود:
«میثم تمار، این زبان گویای اسلام، تا آنجا گفت و گفت که جلادان معاویه، زبانش را بریدند».
مرحوم علامه مامقانی نیز در مقام میثم می گوید: «عظمت و بزرگی میثم، از بیان کردن بی نیاز است. ایشان عادل ثقه (مورد اطمینان) است؛ بلکه اگر بین عدالت و عصمت مرتبه دیگری وجود داشت، آن مرتبه را برای ایشان قائل می شدیم» .
شیخ عباس قمی نیز می فرماید:«میثم، از برگزیدگان اصحاب امام علی علیه السلام بود و حضرت، او را بر اسرار خفیه و اخبار غیبیه مطلع کرده بود. او یکی از زاهدترین افراد زمان خود بود و به علت زهد و عبادت زیاد، پوست بدنش خشکیده بود».
درود بی کران الهی بر روان مَحرمِ رازهای علی! درود بر روان آسمانی کسی که جانش را عاشقانه در راه محبت امامت و ولایت باخت! روحش شاد و شفاعتش نصیبمان باد!
برچسبها: مذهبی
با ما سخن از جنت و فردوس نگوئيد
ما ساكن ميخانهء دربار حسينيم
گيرم كه بود عشق حسين جرم دل ما
غم نيست كه ما ميثم تمار حسينيم
فردا كه همه در صف محشر بخروشند
ما سينه زنان گرد علمدار حسينيم
برچسبها: مذهبی