تاريخ : چهارشنبه پنجم آبان ۱۴۰۰ | نویسنده : اسماعیل جلیلی
در شهر ما لطف خدا را ميفروشند
حتی در اين سامان دعا را ميفروشند
فرياد را از ياد بردم چون كه اينجا
دلالها صوت و صدا را ميفروشند
اين ابرهاي خيس و تلخ و بي مروّت
گاهي به ماها، قطره ها را ميفروشند
من مادراني را به چشمم دیده ام كه
به لقمه ناني بچه ها را ميفروشند
هرجا شلوغ و هر كجا مردم زيادند
كلّاشها لطف و صفا را ميفروشند
شعرم شعاري شد ولي دارد حقيقت
در شهر بي دردان بلا را ميفروشند
با حكم قانون ، حكم قاضي عده اي هم
بر مردمان جور و جفا را ميفروشند
هر چيز خوبي قيمتي دارد در اين شهر
آقا نيا! اینها شما را ميفروشند
امير عاملي
برچسبها: مذهبی