ماییم و در این آینه حیران تو بودن
یک عمر تماشاچی چشمان تو بودن
این گونه به پیشانی عشاق نوشتند :
دل دادن و افتادن و ویران تو بودن
تقدیر چنین بود : بمیریم و بمیریم
دادند به ما قسمت قربان تو بودن
درویشی و بی خویشی و پیمانه پرستی
پیوسته چنین باد : پریشان تو بودن
رفتیم و رسیدیم و نشستیم و شکستیم
صوفی به خطا دم زد از امکان تو بودن
برچسبها: قربان ولیئی
چشمان درخشان تو تا جام گرفتند
این مردم آشفته چه آرام گرفتند
بی شبهه ، نخستین شعرا طرز غزل را
از شیوه ی چشمان تو الهام گرفتند
تا گوشه ای از صدق و صفا را بنمایند
رفتار تو را آینه ها وام گرفتند
مستان تو هرچند غریبان جهانند
از راه نشان دادن تو نام گرفتند
در وهم نمی گنجی و بیچاره جماعت
از بی خبری دامن اوهام گرفتند
آنان به سلامت به سرانجام رسیدند
کز سینه ی مشروح تو اسلام گرفتند
در پرده ای و پرتو می هوش مرا برد
چشمان درخشان تو تا جام گرفتند
برچسبها: قربان ولیئی
ترکم نکن ، چگونه بمانم بدون تو
این لاشه را کجا بکشانم بدون تو
من هیچ ، هیچ ، هیچ ندارم ، شبیه اشک
از شرم مثل ریگ روانم بدون تو
یک شورِ کور دارم و عالم تمام بت
تا کی تلف شود هیجانم بدون تو
بر گِردِ هیچ ، گرم طوافی سیاه و گنگ
با دیوِ باد در دَوَرانَم بدون تو
حیران ازدحام صداها و رنگ ها
آیینه ای دچار جهانم بدون تو
ای آنِ روشن لحظاتِ بدون من
تاریک شد زمین و زمانم بدون تو
برچسبها: قربان ولیئی