دارم به حرفهای دلم گوش می کنم
غیر از تو ، هرکه هست فراموش می کنم
من متهم به بوسه ی ناخورده از لبت
خود را اسیر تهمت و پاپوش می کنم
این چای ، چای آخر و رفتن کلام تو
چون زهر، چای آخر خود نوش می کنم
باید که از جنازه ی من رد شوی ، همین
خود را به رسم عشق ، کفن پوش می کنم
ازمن جدا نمی شود آن خاطرات تو
باور چه کرده ای ؟ که فراموش می کنم ؟
تنها شدن نصیب من از عشق بود و بس
تنهایی است آنچه که تن پوش می کنم
برچسبها: حسین مهمان پرست
گفتی که برو حضرت آقا! شدنی نیست
پس حاصل جمع من و تو ما شدنی نیست
در سینه ی من عشق گذاری شده گویا
بمبی ست در این سینه که خنثی شدنی نیست
با لشکر بهرام در افتاده مگر باد !
بانو گره ی روسریت وا شدنی نیست
پیچیده تر از هرچه بگویم شده مویت
حل کردن اینگونه معما شدنی نیست
زنبور عسل روی لبانت زده کندو
شیرینی لبهای تو معنا شدنی نیست
آغوش تو ، هم امن ، و هم زلزله خیز است
در نقشه چنین نقطه که پیدا شدنی نیست
گیرایی چشمان تو درصد نپذیزد
آنقدر که با ویسکی و ودکا شدنی نیست
"دل نیست کبوتر که چو بر خواست نشیند"
من دل بکنم از تو ؟ به مولا شدنی نیست
برچسبها: حسین مهمان پرست
