ما جدا مانده ايم از هم و اين ، بي گمان سرنوشت خوبي نيست
بي تو دنيا بهشت هم كه شود، بي شك اصلا بهشت خوبي نيست
ماه ارديبهشت من امسال،گرچه بارانِ بسياري داشت،
حس تلخي ولي به من مي گفت:اصلا ارديبهشت خوبي نيست
اين كه ما فكر مي كنيم به هم ، نيمي از راه عشق طي شده است
بازگشت از ميانه ي اين راه ، منطقاً بازگشت خوبي نيست
مي شود نا اميد بود از عشق ، از تو دلخور نمي شوم....اما
اين كه چيزي عوض نخواهد شد،حرف هاي درشت خوبي نيست
عشق حالا معطل من و تست،تو ولي دل سپرده اي به زمان،
عشق يك معجزه ست، باور كن،كه زمان لاك پشت خوبي نيست
رفته اي تا كه شعر خلق شود؟زندگي شعر نيست، باور كن
اين كه"ليلي"شوي تو، من "مجنون"، ابدا سرنوشت خوبي نيست
پيش از اينها نه،بعد از اين هم نه،عشق اكنون معطل من و تست
زنگ اين خانه را بزن، هستم ، ما شدن سرگذشت خوبي نيست؟
برچسبها: مهرداد نصرتی
تو به من فکر می کنی اما، کاشکی بار آخرت باشد
بِگُذار از تو رد شوم هرچند ، برخلاف تصورت باشد
تو خودت را به جای من بگذار،شده تصویری از همیشهی درد،
بین یک قاب کهنهی زخمی، روز و شب در برابرت باشد؟
یاکه تکرار خاطرات کسی، در سرت تا هنوز درد کند
هی سرت را تکان دهی نرود، درد گنگی که در سرت باشد؟
بعد یک عمر منتظر ماندن، ناگهان باد با خودش ببرد
خانهای را که فکر میکردی، ایستگاه مسافرت باشد
تو خودت را به جای من...اما ، نه....مبادا که جای من باشی
نه! مبادا که درد دربهدری ، سرنوشت مقدرت باشد
من همینم همین که میبینی، تلخ مثل همیشههای خودم
این منِ رقّت آورِ مأیوس، نتوانست شاعرت باشد
ما دو خط موازی گنگیم، تا ابد هم نمیرسیم به هم
این که باید رها شوم از تو، سعی کن عین باورت باشد
زندگی در نهایت تلخی، سعی دارد به من بفهماند
آنکه خنجر در آستین دارد،میتواند برادرت باشد
برچسبها: مهرداد نصرتی