چقدر ساختگـــــی بود شعار من و تو
خاک عالم به سر قول و قرار من و تو
هیچ معلوم نشد از چه نژادی هستند
تُف به روی دل بی ایل و تبـار من و تو
گریه کن ابرک معصوم، زمینگیر شدیم
آسمان نیــــز نشد آینــــه دار من و تو
حرف هایی که به هم ردّ و بدل می کردیم
آخرش نیـــــز نخوردند بــــه کــار من و تـــو
چقــــدر زود بریـدی و بـــــــه من بد کـردی
دستخوش! همسفر این بود قرار من و تو؟!
باغ ما مزرعه ی هرزه ترین زمزمه بود
مفتکی هم نمی ارزید بهار من و تــو
آخرین بیت: ببین قافیه را باخته ایم
فحش و نفرین غزل نیز نثار من و تو
برچسبها: علی اکبر یاغی تبار
می چکد از چشم هایت آسمانی سوخته
قصّه ای راوی گداز و داستانی سوخته
می چکد از چشم هایت یک کماکان درد و داغ
هم چنانی مردم افکن ، هم چنانی سوخته
دست هم از شدّت ننوشتن آتش می شود
در جهنّم درّه ی ذهن و زبانی سوخته
می سرایم از زمینی که تو بر آن ساکنی
تا بماند سفله پرور تا بمانی سوخته
دست پخت خانم اندیشه چیزی نیست جز
کاسه ای آش نخورده ، با دهانی سوخته
اسم و رسمِ شاعر لاادریِ خود را بدان
یک « نمی دانم کیِ از بی نشانی سوخته »
شعر یعنی آنچه از چشمت تراوش می کند
لخته لخته لخته خون ، یا واژگانی سوخته
من کیَم؟ مردی به نام هیچ چیز و هیچ کس
شاعری آتش به جان از دودمانی سوخته
برچسبها: علی اکبر یاغی تبار
مثل «داش آکل» که برق چشم یک دختر به بادش داده باشد
مثل یک «فرمان» که نارو خوردن از «قیصر» به بادش داده باشد ـ
ـ بغض دارم؛ بغض، چون مردی که بی رحمانه ترکش کرده باشی
بدتر از آن، مثل فرزندی که یک مادر به بادش داده باشد
بغض دارم؛ بغض از تصویر دنیایی که بی تو جای من نیست
بغض دارم؛ مثل یک «باور» که یک «یاور» به بادش داده باشد
مثل «دارا» یی که «اسکندر» ذلیلش کرده باشد درد دارد
پشت سالاری که دست غدر همسنگر به بادش داده باشد
حال من؟؟؟: حالِِ غرورِ شاعرِ فحلی که شاگردِ عزیزش
با سرآمد خواندنِ یک شاعرِ دیگر به بادش داده باشد
شانه ام هم وزنِ نامِ خانه ام ویران و رنج آجین و زخمی است
مثل یک کشور که ظلم حاکمی خودسر به بادش داده باشد
شرمگاه مرده برمی خیزد؛ امّا برنخواهد خاست هرگز
پشتِ گرمی که خیانت دیدن از همسر به بادش داده باشد
حسِّ مافوقِ به سربازان خیانت کرده حسّ دردناکی است
مثل ایمانی که کفرِ شخصِ پیغمبر به بادش داده باشد
بغض دارم؛ بغض، هم سنگِ «برادرخوانده» یِ خودخوانده ای که
نارفیقی، تحتِ نامِ نامیِ «خواهر» به بادش داده باشد
شکّ ندارم که تو برمی گردی؛ امّا بر نخواهد گشت دیگر
حرمتِ شعری که مدحِ یک ستم پرور به بادش داده باشد
شانه یعنی مار؟؟ یا نه! مار یعنی شانه؟؟ تعبیر دقیقش؟؟
شانه یعنی هرچه یک همگریه با خنجر به بادش داده باشد
برچسبها: علی اکبر یاغی تبار
