از چشم هایت می روم آهو بچینم
یا نه چراغستانی از جادو بچینم
باید پی تکرار تو تا بی نهایت
آیینه ها را با تو رو در رو بچینم
فانوس های روشن دلتنگی ام را
تا کی در این دالان تو در تو بچینم؟
یا کوزه های تشنه کامم را شبانه
پُر مِی کنم پنهان و در پستو بچینم
کی می رسی از راه ای خورشید ای پیر
کز دست تو کشکول ها یاهو بچینم
کی می رسی تا من هزاران گوشه آواز
از مسجد آدینه تا خواجو بچینم
لب های شورم به هم می چسبد آرام
گر بوسهای شیرین از آن کندو بچینم
یک شب در این دالان قدم بگذار تا من
یک عمر نرگس بو کنم شب بو بچینم
امشب مهیا کن شراب و شعر حافظ
تا سفره ای رنگی برای او بچینم
برچسبها: سعید بیابانکی
دلم گرفته هوای بهار کرده دلم
هوای گریه ی بی اختیار کرده دلم
رها کن از لب بام آن دو بافه گیسو را
هوای یک شب دنباله دار کرده دلم
بیا بیا که برای سرودن بیتی
هزار واژه ی خونین قطار کرده دلم
به هر تپش که نفس تازه می کند باری
مرا به زیستن امّیدوار کرده دلم
کنون که آخر پیری نمانده دندانی
غزال خوش خط و خالی شکار کرده دلم
بخند ای لب خونین ، لب ترک خورده
دلم شکسته هوای انار کرده دلم .
برچسبها: سعید بیابانکی
آن روزها که چــشم تو را کــم نداشتم
پیراهنی بــه رنگ مـحـرم نداشتم
هــرگز نمیســرودمت ای آبـیِ زلال
طبعی اگر به پاکی شبنم نداشتم
این روح شاعــرانه ی زیباپرست را
آن روزها کــه با تـو نــبودم، نداشتم
گر باز بود پنجرهام، رو بـه سوی تو
کــاری به کار مــردم عالـَـم نداشتم
باور کــن ای رفیـق اگـر دوریات نبود
میــلی به ایــن تغزّل پُرغـم نداشتم
دیشـــب کـسـی نبــود و برای گریستن
غــیر از صــفای آینه هـمدم نداشتم
عمری گذشـت و ساختهام بـا نداشتن
ای دل چه خوب بود تو را هم نداشتم!
برچسبها: سعید بیابانکی
دلم گرفته هوای بهار کرده دلم
هوای گریه ی بی اختیار کرده دلم
رها کن از لب بام آن دو بافه گیسو را
هوای یک شب دنباله دار کرده دلم
بیا بیا که برای سرودن بیتی
هزار واژه ی خونین قطار کرده دلم
به هر تپش که نفس تازه می کند ، باری
مرا به زیستن امّید وار کرده دلم
کنون که آخر پیری نمانده دندانی
غزال خوش خط و خالی شکار کرده دلم
بخند ای لب خونین ، لب ترک خورده
دلم شکسته ، هوای انار کرده دلم ..
برچسبها: سعید بیابانکی
مستی به شکستن سبویی بند است
هستی به بریدن گلویی بند است
گیسو مفشان ،توبه ی ما را مشکن
چون توبه ی عاشقان به مویی بند است ..!
برچسبها: سعید بیابانکی
آن روزها که چشم تو را کم نداشتم
پیراهنی به رنگ محرّم نداشتم
هرگز نمی سرودمت، ای آبی زلال!
طبعی اگر به پاکی شبنم نداشتم
این روح شاعرانه ی زیبا پرست را
آن روزها که با تو نبودم، نداشتم
گر وا نبود پنجره ام رو به سوی تو
کاری به کار مردم عالم نداشتم
باور کن ـ ای رفیق!ـ اگر دوری ات نبود
میلی به این تغزّل پُر غم نداشتم
دیشب کسی نبود و برای گریستن
غیر از صفای آینه هم دم نداشتم
عمری گذشت و ساخته ام با نداشتن
ای دل! چه خوب بود تو را هم نداشتم
برچسبها: سعید بیابانکی
از غیر تو بی نیاز کردند مرا
با عشق تو هم تراز کردند مرا
تا فاش شود فقط تو در قلب منی
جراحی قلب باز کردند مرا ...!
برچسبها: سعید بیابانکی
با من چه کرده است ببین بی ارادگی
افتاده ام به دام تو ای گل ، به سادگی
جای ترنج ، دست و دل از خود بریده ام
این است راز و رمز دل از دست دادگی
ای سرو! ذکر خیر تو را از درخت ها
افتادگی شنیده ام و ایستادگی
روحی زلال دارم و جانی زلال تر
آموختم از آینه ها صاف و سادگی
با سکّه ها بگو غزلم را رها کنند
شاعر کجا و تهمت اشراف
برچسبها: سعید بیابانکی
گفتی که «از آن باشد» گفتم که «از این باشد»
یک نکته ی بی معنی گفتیم و همین باشد
هرگز ندهندش زن در کوچه و در برزن
مانند رضازاده هر کس که وزین باشد
در کار گلاب و گل گفتند که «حُکمت چیست؟»
گفتم که «همین خوب است، بگذار همین باشد»
پیراهن ما را هم از پشت، کسی جر دارد
من فکر کنم کارِ شیطانِ لعین باشد
خلقی شده گمراهت وقتی که به همراهت
یک روز شهین باشد، یک روز مهین باشد
پایت به زمین باشد دستت به هوا باشد
دستت به هوا باشد پایت به زمین باشد
هر جنس که در بازار دیدی و پسندیدی
یا ساخت ایران است یا ساخت چین باشد
بر عکس شما، حافظ! من معتقدم در کل
هِی شعر تَر انگیزد خاطر که حزین باشد ...
برچسبها: سعید بیابانکی, طنز