حکایتیست که من باشم و غم و تو نباشی 
 من و خیال تو باشیم باهم و تو نباشی
دلم گرفت که دور از تو در تداوم غربت 
 نوازشم کند از هر طرف غم و تو نباشی
قسم به رنج غریبی، گلایه از تو ندارم 
 که قامتم شود از غصهها خم و تو نباشی
ولی نمیشود اینجا به زیر زخم زبانها 
 نیاز داشته باشم به مرهم و تو نباشی
روا مدار که با من درین غروب نفسگیر 
 غریبهها همه باشند محرم و تو نباشی
درین نداری و دوری ، همیشه دلهره دارم 
 که دست پر به سراغت بیایم و تو نباشی
برچسبها: مهدی شهابی
با حضورت زنده خواهم شد نفس خواهم گرفت
 سهم پرواز خودم را از قفس خواهم گرفت
 
 دسته گلهایی که در این سالها دادم بر آب
 یک به یک با لطف دستان تو پس خواهم گرفت
 
 شهر ، خالی نیست از عشاق خواهی دید باز
 راه بر پردهدریهای هوس خواهم گرفت
 
 نوبت جولان من خواهد رسید و باز هم
 عرصهی سیمرغ از دست مگس خواهم گرفت
 
 ایل شب سرمست کفن و دفن خورشیدست و من
 راهشان را در طلوعی زودرس خواهم گرفت
 
 باورش سخت است اما حتم دارم با شما
 من دوباره زنده خواهم شد نفس خواهم گرفت
برچسبها: مهدی شهابی
از هول عسل پاپی کندو شده بودم
 ای دوست ببخشید که پُررو شده بودم
 
 در برکه ی چشمان تو تنها به تصادف
 آن اردک زشتم که شبی قو شده بودم
 
 نادیده بگیرید اناالحق زدنم را
 جَوگیر دوتا حلقه ی گیسو شده بودم
 
 میخورد به هم حال من از برف و زمستان
 آخر به هوای تو پرستو شده بودم
 
 تا وصله زنم زندگیم را به نگاهت
 دیدید که باریکتر از مو شده بودم
 
 گفتم که : شدم قاطی مرغان و تو گفتی:
 یک سوء تفاهم شده ، هالو شده بودم
 
 فردای همان روز تو بانو شده بودی
 من نیز که در چشم تو  یارو شده بودم
 
 بانوی غزل های من ای خوب ، ببخشید
 کز هول عسل پاپی کندو شده بودم
برچسبها: مهدی شهابی
