گیسوانت زیر باران، عطــر گندمزار... فکــرش را بکن!
با تو آدم مست باشد، تا سحر بیدار... فکرش را بکن!
در تراس خانه رویارو شوی با عشق بعـد از سالها
بوسه و گریه، شکوه لحظهی دیدار... فکرش را بکن!
سایهها در هم گــره، نور ملایـــم، استکان مشترک
خنده خنده پر شود خالی شود هربار... فکرش را بکن!
ابـــر باشم تا کـــه ماه نقـــرهای را در تنــم پنهــان کنم
دوست دارد دورِ هر گنجی بچرخد مار... فکرش را بکن!
خانهی خشتی، قدیمی، قل قل قلیان، گرامافون، قمر
تکیـه بر پشتــی زده یار و صدای تار... فکرش را بکن!
از سمــاور دستهایت چای و از ایوان لبانت قند را...
بعد هم سیگار و هی سیگار و هی سیگار... فکرش را بکن!
اضطراب زنگ، رفتم وا کنم در را، کـــه پرتم میکنند
سایهها در تونلی باریک و سرد و تار... فکرش را بکن!
ناگهان دیوانهخانه... ــ وَ پرستاری که شکل تو نبود
قرصها گفتند: دست از خاطرش بردار! فکرش را نکن!
برچسبها: غلامرضا سلیمانی
در خیالم ترا پلنگ شدم آهوانه نگاه می کردی
و تنت روی چشمه می لغزید داشتی اشتباه می کردی
تک و تنها به چشمه آمده ای آه عریان شدی در آب اي واي
روزگار پلنگ وحشی را ذره ذره سیاه می کردی ....
و تنت.... چشم من سیاهی رفت و تنم ... رعشه های ناهنگام
داشتم من گناه می کردم داشتی تو گناه می کردی....
تو زنی با لبان شاتوت و گونه های انار ، ویرانگر...
هي روانِ زمين بهم مي ريخت چهره را قرص ماه می کردی ...
و زلیخا شدی که عصمت را ببری تشنه تا لب چشمه!
ذره ذره به رسم نیرنگت یوسفم را به چاه می کردی ....
آمدم تا ترا شکار کنم بي تفنگ و کمان شکار شدم !
فاتحانه پلنگ عاشق را زیر چشمی نگاه می کردی
سایه هامان گره به هم خوردند بوسه ها چون جرقّه در کاهند
در سکوت اجاق ، هیزم را نم نمک روبراه می کردی
چشمه ای در درون تو قل زد ماهی ام که شناورم در عشق
از دلت تُنگ ساختی ، فکرِ ، ماهيِ بی پناه می کردی....
به خودم آمدم فقط یک عکس زل به چشمان عاشقم زده بود !
گرم و معصوم مثل آهوها داشتی تو نگاه می کردی ....
برچسبها: غلامرضا سلیمانی
آمدی بی آن غروری که مرا بیچاره کرد!
بی طنین گامهایی که مرا آواره کرد
کو بتی که بی توجه بود ؟ مغرور و سترگ!...
کو کسی که نامه هایم را نخوانده پاره کرد!
قبله را گم کردم و سجاده ام آتش گرفت
تا مرا در تاک گیسوی خودش میخواره کرد
آمدی دیر آمدی دیر آمدی دیر آمدی!
آمدی یک بار دیگر بر دلم آتش زدی
آمدی ، آرام لم دادی به من ، باران گرفت
عاشقانه عاشقانه ، شعر در من جان گرفت
چشمهایت پشت عینک دودی و پنهان شدند
دستهایت دستهایم را ولی پنهان گرفت
در شیار دور چشمت زندگانی کند بود
ایستادی ، از قیام غربتت طوفان گرفت
آمدی دیر آمدی دیر آمدی دیر آمدی!
آمدی یک بار دیگر بر دلم آتش زدی
گربه های چشمهایت شیطنت دیگر نداشت
آتش نامرئی چوبی که خاکستر نداشت
سرد بودی هرچه می بوسیدمت يخ مي زدم
مرده ای بودی که هرگز مرگ را باور نداشت
سر به روی شانه ام آرام می خوابید ماه
خواندم از عمق نگاهش عاشقی در سر نداشت
آمدی دیر آمدی دیر آمدی دیر آمدی!
آمدی یک بار دیگر بر دلم آتش زدی
یادت آمد شاعری در روزگاران داشتی
برف و باران بود... ساعتها مرا می کاشتی
در محله آبرویم را غمت بر باد داد
رد شدی صدبار از آنجا و محل نگذاشتی
لای موهای تو امشب هست رگهای سپید
پرچم صلح خودت را آه دیر افراشتی!
آمدی دیر آمدی دیر آمدی دیر آمدی!
آمدی یک بار دیگر بر دلم آتش زدی
باورت هرگز نمیشد سنگها عاشق شوند
زیر پایت ذره ذره بی صدا عاشق شوند
گرگها از گریه های گله ای که تاختند
ناگهان در رستگاری برّه را عاشق شوند!
باورت هرگز نمیشد گرگ ها هم الکلی
ساکت و سیگاری و بی اشتها... عاشق شوند!
آمدی دیر آمدی دیر آمدی دیر آمدی!
آمدی یک بار دیگر بر دلم آتش زدی
خوب یادت هست یا نه ؟! فال حافظ می زدی
گوشه ی گیسوی خود رزهای قرمز می زدی
فال حافظ ، روز وصل دوستداران ... بود و تو
روی لبهای درشتت مهر هرگز می زدی!؟
حرفهایی را که منظورش برو گم شو ست را
محترم با عینک و در قالب تز می زدی؟!
آمدی دیر آمدی دیر آمدی دیر آمدی!
آمدی یک بار دیگر بر دلم آتش زدی
تو پرنسس بودی و مغرور ، من یک شاه پیر
دختری با کوزه ای تشنه ... / سکوت چاه پیر
مثل خرگوشی گذشتی لاک پشت خسته را
چون که در ذهن تو پایانی ندارد راه پیر!
آمده حالا پس از یک کهکشان سرگشتگی
نیمه شب سوی پلنگی زخم خورده ماه پیر!
آمدی دیر آمدی دیر آمدی دیر آمدی!
آمدی یک بار دیگر بر دلم آتش زدی
آمدی ای یار ، ای رؤیای دیر و دور من!
آمدی یوسف شوی بر چشمهای کور من؟
چشمهایی را که می دزدیدی اش دیگر ندزد!
آمدی با عینک دودی به روی گور من؟!
موسیقی با دستهای تو مرا تسخیر کرد
دستهایت را ولی بردار از تنبور من!
آمدی دیر آمدی دیر آمدی دیر آمدی!
آمدی یک بار دیگر بر دلم آتش زدی
برچسبها: غلامرضا سلیمانی
