چهره ات بی روسری وقتی نمایان میشود
بین باد و پنجره , پرده پریشان میشود
در درونم کودکی مشتی به قلبم میزند
آدم از طرز نگاه کوچه حیران میشود
زلزله می آید و زانو زمینم میزند
پایم از پیمایش کوچه پشیمان میشود
مردی از جنس خداوندان عاشق دیده ای؟
بنده ای میبیند و یک گوشه پنهان میشود
من کما فی السابق از خشم خدا ترسیده ام
خنده هایت موجب فقدان ایمان میشود
رختهای ورزشی را که تو بر تن میکنی
قلب سالم حسرت عمر ضعیفان میشود
باد میگوید تو را در کوچه ها بوییده است
حرف بادی از هوا هم بار انسان میشود
گرگ باران دیده ام اما نگاه وحشی ام
با نگاه بره هایت غرق باران میشود
برج میلاد شما طوری نگاهم میکند
برج آزادی من لرزان و ویران میشود
هر ابر قدرت بداند درد بی درمان تویی
یک شبِ آماده حمله به ایران میشود
برچسبها: حسین آهنی
حرفی نزن چیزی نگو باید برایم گریه کرد
باید برای مردن افسانه هایم گریه کرد
عکسم درون آینه دارد چه زجری میکشد
بعد از شکستم آینه در زیر پایم گریه کرد
ثابت نشد من مجرمم یا چشمهای وحشی ات
قاضی برای دادن حکم خطایم گریه کرد
دکتر نشسته پشت میز و نسخه را خط میزند
او هم که عاشق بوده از بهر شفایم گریه کرد
مادر که میداند دلم عمری خرابت میشود
دیشب به جای خواندن قران به جایم گریه کرد
گفتم فراموشش کنم اما پدر ناباور و...
وقتی که میگفتم به تو بی اعتنایم گریه کرد
حرفی برای آسمان گفتم که طوفانی نشد
اما برای مدتی از ناسزایم گریه کرد
گفتم به خود حرفی نزن باید تماشایش کنم
عکسش به آغوشم کشید و پابه پایم گریه کرد
برچسبها: حسین آهنی
لبم یاد لبت افتاد دلم در سینه ام لرزید
نبودی آتش سیگار فقط حال مرا فهمید
نشستم دور هر چیزی به جز توخط کشیدم تا
بفهمی عاشقت هستم بدون ذره ای تردید
نبودی و نبودی و نمی آیی و من هستم
همیشه زیر بارانی که بعداز رفتنت بارید
ببین باران که می آید کمی کمترهوایی شو
تصور می کنم مستی شبیه ساقه های بید
توهم میزنم بادی که در کوچه تو را بویید
برای مردم آزاری نمک بر زخم من پاشید
حسادت چیزخوبی نیست ولی ازتو چه پنهان که
دلم از نقش پروانه به روی سینه ات رنجید
محاسن را نمی خواهم کشیدم تیغ بر صورت
خودم دیدم که چشم تو به ریش عاشقت خندید
صبورم سالمم تنها سرشبها خودآزارم
لبت خندان، خیالت تخت سرم با قرص ها خوابید
برچسبها: حسین آهنی
حرفی نزن چیزی نگو باید برایم گریه کرد
باید برای مردن افسانه هایم گریه کرد
عکسم درون آینه دارد چه زجری میکشد
بعد از شکستم آینه در زیر پایم گریه کرد
ثابت نشد من مجرمم یا چشمهای وحشی ات
قاضی برای دادن حکم خطایم گریه کرد
مادر که می داند دلم عمری خرابت میشود
دیشب به جای خواندن قرآن به جایم گریه کرد
گفتم فراموشش کنم اما پدر ناباور و...
وقتی که می گفتم به تو بی اعتنایم ، گریه کرد
حرفی برای آسمان گفتم که طوفانی نشد
اما برای مدتی از ناسزایم گریه کرد
گفتم به من حرفی نزن بايد تماشايت کنم
عکست به آغوشم کشيد و پابه پایم گریه کرد
برچسبها: حسین آهنی
هوای تازه ی پاییز بود و ، صدای خیس باران یادم آمد
نشستن با خیالت شعر گفتن ، شبانه کنج ایوان یادم آمد
درون سینه ام محبوس بودم ، پر از حسرت پر از افسوس بودم
سرانگشتم قلم را دید ، خندید ، کلید قفل زندان یادم آمد
سرم از نقشه هایی تازه پر شد ، شلوغ و غرق در دود و سیاهی
حضور کودک آواره ای در خیابانهای تهران یادم آمد
الم شنگه به پا کردم بدانی ، تمام مردم دنیا مریضند
تو با من مهربان بودی و با تو ، تفاوتهای درمان یادم آمد
نگاه خسته ام گاهی به چشمت، امید آخرم گاهی به دستت
لگد خوردم من از هر استجابت، رخ قالی کرمان یادم آمد
ندادم میوه ای جز با رفاقت، تبر را می ستایم در صداقت
به ریشه تکیه کردم با تعمق ، حسادتهای پنهان یادم آمد
تمام عمر ، کوه درد بودم ، کسی که سادگی میکرد بودم
شبی که استکانم را شکستند ، مرام نانجیبان یادم آمد
به فکر توبه ای نستوه اما ، توقع در تناسخ ماند وقتی
صدای عجز منطق را شنیدم ، و رنگ خط بطلان یادم آمد
تسلسل در خیالات کشنده ، رگ و تیغ جنون آمیز... خنده
نظر کردم به پیچکها ی وحشی ، فرار از جبر گلدان یادم آمد
شبی آماده ی معراج بودم ، شبیه حضرت حلاج بودم
تو که در بین نا مردم نماندی ، بها و قیمت جان یادم آمد
نشستم زل زدم در چشم دنیا ، گرفتم حالت گرگی دریده
نه زوزه ، ضجه ی قیصر کشیدم ، نبودنهای فرمان یادم آمد
سگ هاری که بودم حمله ور تر، سرم از نفرت و غم شعله ورتر
نگاهم کرد و پا پس کشیدم ، نژاد گوسفندان یادم آمد
همیشه یک کبوتر خواب می دید ، که فردا بر لب بامی عزیز است
لب سرخ و دم چاقو که آمد ، سرابی در بیابان یادم آمد
برچسبها: حسین آهنی
