تاريخ : سه شنبه بیستم تیر ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی
چهره ات بی روسری وقتی نمایان میشود
بین باد و پنجره , پرده پریشان میشود
در درونم کودکی مشتی به قلبم میزند
آدم از طرز نگاه کوچه حیران میشود
زلزله می آید و زانو زمینم میزند
پایم از پیمایش کوچه پشیمان میشود
مردی از جنس خداوندان عاشق دیده ای؟
بنده ای میبیند و یک گوشه پنهان میشود
من کما فی السابق از خشم خدا ترسیده ام
خنده هایت موجب فقدان ایمان میشود
رختهای ورزشی را که تو بر تن میکنی
قلب سالم حسرت عمر ضعیفان میشود
باد میگوید تو را در کوچه ها بوییده است
حرف بادی از هوا هم بار انسان میشود
گرگ باران دیده ام اما نگاه وحشی ام
با نگاه بره هایت غرق باران میشود
برج میلاد شما طوری نگاهم میکند
برج آزادی من لرزان و ویران میشود
هر ابر قدرت بداند درد بی درمان تویی
یک شبِ آماده حمله به ایران میشود
برچسبها: حسین آهنی
