پسر رو قـــدر مــــادر دان کـه دایم کشد رنج پسر بیچــــــــاره مـــــادر
برو بیش از پدر خواهش که خواهد تو را بیش از پــدر بیچــــاره مـــــادر
نگهـــــداری کند نـه مــــاه و نه روز تو را چون جـــان ببر بیچاره مـــــادر
از ایــن پهلو بــــه آن پهلو نگــــردد شب از بیم خطـــر بیچــاره مـــــادر
به وقت زادن تــو مــــرگ خـــود را ببیند در نظـــــــر بیچــــــاره مـــــادر
بشــــوید کــهــنه و آرایـــــــد او را چــو کمتر کارگــــر بیچــــاره مـــــادر
اگــر یک سرفه ی بی جـــا نمایی خورد خون جگـــــر بیچـــاره مـــــادر
برای اینکه شب راحت بخـــــوابی نخوابد تا سحـــــر بیچـــاره مـــــادر
به مکتب چـــون روی تـــا بازگردی بود چشمش به در بیچــاره مـــــادر
نبیند هیچ کس زحمت بـــه دنیـــا ز مــــــادر بیشتر بیچـــــاره مـــــادر
تمام حاصلش از زحمت این است کــه دارد یک پسر بیچــــاره مـــــادر
برچسبها: ایرج میرزا, مادرانه
مادر ، تکواژهای است زیبا
مادر ، عین زیبایی است و البته که زیباتر از زیبایی چیزی نیست
قلب بزرگ خدا در سینهی مادران میتپد
مادر ، دستی بر گهواره دارد و دستی در دست خدا
آنگاه که مادر، گهواره را تکان میدهد
عرش خدا به لرزه درمیآید
و همهی فرشتگان سکوت میکنند
تا زیباترین سمفونی ِ هستی را بشنوند: « لالایی مادر را »
هیچ سنگی به آن سنگینی نیست
که بتوان آن را در یک کفهی ترازو نهاد
و در کفهی دیگر آن ، وزن مهر و قدر و قیمت مادرانه را سنجید
پدر ، باران است و مادر ، خاک حاصلخیز !
و زندگی با وجود این دو موجود ِ همزاد است
که سبز ِ سبز و آبی ِ آبی ست
مادر ، عنوان عاشقانهترین شعر خداست
شعری که مضمون آن جز عشق نیست
مادر ، همان عشقیست که در هیأت آدمی بر خاک گام برمیدارد
مادر ، چیزیست شبیه خودش
هیچچیز شبیه مادر نیست
مادر ، فقط مادر است . . .
و امّا ، پدر:
پدر ، میبخشد بیدریغ و دوستمیدارد بیچشمداشت
پدر ، کار میکند آنگونه که شمع میسوزد
او در تب و تاب ، خود را آب میکند
تا که گرما و روشنی به من و شما ببخشد
تنها خداست که به خلوت و تنهایی پدران راه دارد
تنها خداست که میداند پدران چه میکشند و چهها در دل دارند
پدران حضوری سبکبال دارند ، به چشم نمیآیند
و آنگاه که دیگر نیستند ، جایشان چهقدر خالیست . . .
جای خالی پدران را با هیچچیز نمیتوان پرکرد
پدر ، همان روحیست که خداوند به کالبد خاکی زندگی دمیده است
زندگی اگر زنده است ، دلیل آن پدراناند
این ابر بارانزای حضور پدران بر سر ِ زندگی
و سرزندگیتان هماره سایهگستر باد
برچسبها: احساسی, مادرانه
ای وای مادرم
آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
امّا گرفته دور و برش هاله ای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگیّ ما همه جا وول می خورد
هر کُنج خانه صحنه ای از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر کار خویش بود
بیچاره مادرم
***
هر روز می گذشت از این زیر پله ها
آهسته ، تا بهم نزند خواب ناز ما
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از این بغل کوچه می رود
چادر نماز فلفلی انداخته به سر
کفش چروک خورده و جوراب وصله دار
او فکر بچه هاست
هر جا شده هویج هم امروز می خرد
بیچاره پیرزن همه برف است کوچه ها
***
او مُرد ودر کنار پدر زیر خاک رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پُر بَدَک نبود
بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند
لطف شما زیاد
اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت:
این حرف ها برای تو مادر نمی شود.
***
او پنج سال کرد پرستاری مریض
در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسرچه کرد برای تو؟ هیچ، هیچ
تنها مریضخانه، به امّید دیگران
یک روز هم خبر: که بیا او تمام کرد.
در راه قُم به هر چه گذشتم عبوس بود
پیچید کوه و فحش به من داد و دور شد
صحرا همه خطوطِ کج و کوله و سیاه
طومار سرنوشت و خبرهای سهمگین
دریاچه هم به حال من از دور می گریست
تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
یک اشک هم به سوره ی یاسین من چکید
مادر به خاک رفت.
***
این هم پسر، که بدرقه اش می کند به گور
یک قطره اشک مُزد همه ی زجرهای او
اما خلاص می شود از سرنوشت من
مادر بخواب، خوش
منزل مبارکت.
***
آینده بود و قصه ی بی مادریّ من
نا گاه ضجه ای که به هم زد سکوت مرگ
من می دویدم از وسط قبرها برون
او بود و سر به ناله برآورده از مغاک
خود را به ضعف از پی من باز می کشید
دیوانه و رمیده، دویدم به ایستگاه
خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع
ترسان ز پشت شیشه در آخرین نگاه
باز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاش
چشمان نیمه باز:
از من جدا مشو.
***
می آمدم و کله ی من گیج و منگ بود
انگار جیوه در دل من آب می کنند
پیچیده صحنه های زمین و زمان به هم
خاموش و خوفناک همه می گریختند
می گشت آسمان که بکوبد به مغز من
دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه
وز هر شکاف و رخنه ی ماشین غریو باد
یک ناله ی ضعیف هم از پی دوان دوان
می آمد و به مغز من آهسته می خلید:
تنها شدی پسر.
***
باز آمدم به خانه، چه حالی! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دل شکسته بود:
بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟
تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر
می خواستم به خنده درآیم به اشتباه
اما خیال بود
ای وای مادرم...
(( شهریار))
خداوند روح تمام مادران از دست رفته رو شاد کنه . این شعر شهریار منو بدجوری توی
حال و هوای مادر برد و منو یاد مادر مرحومم انداخت 

برچسبها: استاد شهریار, مادرانه
از بایزید بسطامی سئوال کردند این حسن شهرت را از کجا آوردی ؟
گفت : شبی مادر از من آب خواست . دقایقی طول کشید تا آب را بیاورم . وقتی به کنارش
رفتم خواب مادر را در ربود . دلم نیامد بیدارش کنم . به کنارش نشستم تا پگاه مادر چشمان
خویش را باز کرد و وقتی کاسه آب را در دست من دید پی به ماجرا برد و گفت : فرزندم
, امیدوارم که نامت عالمگیر شود .
بدینسان بایزید بسطامی مرد خرد و آگاهی و عرفان , شهرت خویش را مرهون دعای مادر
میداند.
برچسبها: داستان, مادرانه
بچه که بودم آرزو داشتم ماه و ستاره های آسمون رو بردارم و توی
اتاقم بذارم...
بزرگتر که شدم فهمیدم آرزوهام خیلی رؤیایی و دست نیافتنیه ...
ولی الآن می بینم که ماه و ستاره های واقعی رو همون موقع توی
خونه مون داشتم ...
پدرم ، مادرم ،...
آه زندگی ...
برچسبها: مادرانه

مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد!
مادر یعنی بهانه درآغوش کشیدن زنی که نوازشگر دلتنگی تو بود
فدای همه مادرها
برچسبها: مادرانه
به نظر من هر کسی در زندگیش 5 فصل دارد .
مادر پنجمین فصل زندگی هر شخص است
نعمتی که داشتنش یعنی داشتن همه ی دنیا .
28 خرداد یاد آور تلخترین خاطره ی زندگی من
یعنی بی نصیب شدن از فصل پنجم و از دست دادن
گوهری به نام مادر است .
روح تمام مادران درگذشته ی میهنم شاد .
شعر زیر را برای مادرم سروده ام که مدتی است مرا تنها گذاشته و
به دیار باقی شتافته است :
چند روزی است ،به دنبال شما میگردم
دل ز دست داده ام و سر به هوا میگردم
چند روزی است که دل ، ازکف من رفته و من
در به در ، از پی او، تا ناکجا میگردم
تو که تیمار دلم بودی و غمخوار همه
بهرغمخواری تو ، تا به خدا میگردم
به جهانی که شده ، قحطی پیوند و وفا
بهر همراهی تو ، چه با وفا میگردم
گوهر یکدانه ای در کوی دل دادم ز دست
در پی گمشده ام تا به کجا میگردم
کس نمی پرسد ز غافل ، گریه اش از بهر چیست؟
یا چرا مات و حزین ، به کوچه ها میگردم؟
برچسبها: اشعــــــــــــــــــــار خودم, مادرانه
و این شعر زیبا نیز ، تقدیم به همه بانوان گرامی
زنی را می شناسم من
که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن
درون آشپزخانه
سرود عشق می خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداست
زنی هم زیر لب گوید
گریزانم از این خانه
ولی از خود چنین پرسد:
چه کس موهای طفلم را
پس از من می زند شانه؟
زنی با تار تنهایی
لباس تور می بافد
زنی در کنج تاریکی
نماز نور می خواند
زنی خو کرده با زنجیر
زنی مانوس با زندان
تمام سهم او اینست
نگاه سرد زندانبان
زنی را می شناسم من
که می میرد ز یک تحقیر
ولی آواز می خواند
که این است بازی تقدیر
زنی با فقر می سازد
زنی با اشک می خوابد
زنی با حسرت و حیرت
گناهش را نمی داند
زنی درد نهانش را
ز مردم می کند مخفی
که یک باره نگویندش
چه بد بختی ، چه بد بختی
زنی را می شناسم من
که شعرش بوی غم دارد
ولی می خندد و می گوید
که دنیا پیچ و خم دارد .؟؟؟
ولادت بی بی فاطمه و روز زن و روز مادر رو
به همه ی بانوان عزیز تبریک میگم
برچسبها: اشعار متفرقه, مادرانه, زن
مادرم شاعر نیست
در عوض نصف غزل های جهان را گفته!
شعر را می فهمد
مادرم قافیه ی لبخند است
وزنِ احساس
ردیفِ بودن
مادرم مثنوی معنوی است
حافظ و سعدی و خیّام و نظامی
اصلاً...
مادرم شعرترین منزوی است!
من رباعی هستم
خواهرانم غزل اند
پدرم شعر سپید...
صبح، بیدل داریم
با کمی نان و پنیر
ظهر سهراب و عطر ریحان
شب رهی یا قیصر
مادرم شاعر نیست
در عوض نصف غزل های جهان را گفته
دفتر شعرش آب
ناشرش آیینه
و محلّ توزیع
خانه ی کوچک ما... .
رضا احسان پور
روز مادر و روز زن بر همه ی مادران و زنان میهنم مبارک باشه
امیدوارم که خدا روح همه ی مادران از دست رفته رو شاد بکنه
جای مادر در زندگیم خیلی خالیه خوشا به حال کسانی که مادر دارن 

برچسبها: اشعار متفرقه, مادرانه, زن
آن هنگام که مادرت پیرتر میشود؛
و چشمهای گرانبها و با ایمان او،
زندگی را آنگونه که [زمانی میدید ] نمیبینند؛
زمانیکه پاهایش فرسوده میگردند،
و برای گام برداشتن نمیتوانند او را یاری دهند؛
در آن هنگام بازوانت را برای یاری او به کار گیر،
با خوشی و سرمستی از او نگاهبانی کن،
زمانی که اندوهگین است،
بر توست که تا آخرین گام او را همراهی کنی،
اگر از تو چیزی میپرسد،
او را پاسخگو باش،
و اگر دوباره پرسید،
باز هم پاسخگو باش،
و اگر دگربار پرسید، دگربار پاسخش گو،
نه از روی ناشکیبایی، بلکه با آرامشی مهربانانه،
واگر تو را به درستی درنمی یابد
شادمانه همه چیز را برای او بازگو،
ساعتی فرا میرسد، ساعتی تلخ،
که دهان او دیگر هیچ درخواستی را بیان نمیکند .
برچسبها: مادرانه
مادری پیر مرا
نکته ای زیبا گفت!
از بد دنیا گفت!
گفت طاووس مشو
که به عیبت خیزند،
گر شوی شعله شمع،
زیر پایت ریزند!
گفت: پروانه مشو،
که به سرگردانی،
لای انگشت کتاب،
سالها میمانی!
نه زمین باش نه خاک،
که تو را خواب کنند،
وانگهی ذهن تو را،
پر ز مرداب کنند!
آسمان باش که خلق،
به نگاهت بخرند!
وز پی دیدن تو
سر به بالا ببرند.
آسمان باش عزیز
ﮔﻠﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭ !
ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺲ ﻛﻦ !
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﮔﻮﺵ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺗﻮ ﻫﻲ ﺷِﻜﻮﻩ ﻛﻨﻲ !
ﺯﻧﺪﮔﻲ ﭼﺸﻢ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺑﺒﻴﻨﺪ ﺍﺧﻢ ﺩﻟﺘﻨﮓِ ﺗﺮﺍ !!
ﻓﺮﺻﺘﻲ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺻﺮﻑ ﮔﻠﻪ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﺷﻮﺩ !
ﺗﺎ ﺑﺠﻨﺒﻴﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺳﺖ ﺗﻤﺎﻡ !!
فصل پاییز ﺩﻳﺪﻱ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺑﺮﻫﻢ ﺯﺩﻥ ﭼﺸﻢ ﮔﺬﺷﺖ ….
ﺑﺎﺯﻛﻢ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﻋﻴﺪ !!
باز یک سال جدید
ﺍﻳﻦ ﺷﺘﺎﺏ ﻋﻤﺮ ﺍﺳﺖ …
ﻣﻦ ﻭﺗﻮ ﺑﺎﻭﺭﻣﺎﻥ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻧﻴﺴﺖ

برچسبها: مادرانه
عید دارد میرسد، یکبار دیگر نیستی
جمع ما جمع است ، ما هستیم و مادر ، نیستی
گیرم آخر هفت سین سفره هم تکمیل شد
باز کم دارد کنار سفره ، آخر نیستی
لااقل پیغام سبزی باش ، در این فصل سرد
زود برگرد ، از پرستوها که کمتر نیستی
خواهرم از کفشهای تازهاش چیزی نگفت
خواست آنها را ببینی ، حیف دیگر نیستی
هستی این خانه چندین سال پیش از دست رفت
آی دنیا! آی دنیای سراسر نیستی!
می سرایم اشکهایم را و می دانم به حتم
از سرودم جز همین یک بیت از بر نیستی:
جان ما قربان اشک دختری ویراننشین،
چشم من! مدیون من باشی اگر تر نیستی!
عباس سودایی
برچسبها: اشعار متفرقه, مادرانه
روزهای بچگیم که دعا میکردم بزرگ شوم...
یادم نبود گوشه آرزوهایم تورا از دست میدهم مـــــادرم...
وگرنه هیچ وقت آرزو نمیکردم بزرگ شوم......
بزرگترین آرزوی این روزهایم داشتن دوباره توست مـــــادر...
برچسبها: مادرانه
آدمها تا وقتی کوچیکن دوست دارن برای مادرشون هدیه بخرن اما پول ندارن
وقتی بزرگتر میشن ، پول دارن اما وقت ندارن.
وقتی هم که پیر میشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!...
به سلامتی همه مادرای دنیا...
پدرم ، تنها کسی است که باعث میشه بدون شک
بفهمم فرشته ها هم میتوانند مرد باشند !
شرمنده می کند فرزند را ، دعای خیر مادر ، در کنج خانه ی سالمندان ...
خورشید
هر روز
دیرتر از پدرم بیدار می شود
اما
زودتر از او به خانه بر می گردد !
به سلامتیه مادرایی که با حوصله راه رفتن رو یاد بچه هاشون دادن
ولی تو پیری بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرشونو هل بدن !!!
سرم را نه ظلم می تواند خم کند،
نه مرگ،
نه ترس،
سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادرم؛
سلامتیه اون پسری که...
..
10سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت
..
20 سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت....
... ... ... ... ..
30 سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه...!!!
..
باباش گفت چرا گریه میکنی..؟
..
گفت: آخه اونوقتا دستت نمیلرزید...!
قند خون )) مادر بالاست ))
دلش اما همیشه (( شور )) می زند برای ما ؛
اشکهای مادر , مروارید شده است در صدف چشمانش ؛
دکترها اسمش را گذاشتهاند آب مروارید
حرفها دارد چشمان مادر ؛ گویی زیرنویس فارسی دارد
دستانش را نوازش می کنم ؛ داستانی دارد دستانش
دست پر مهر مادر
تنها دستی ست،
که اگر کوتاه از دنیا هم باشد،
از تمام دستها بلند تر است
پدر و پسر داشتن صحبت میکردن
پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو؟
پسر میگه : من
... ... ...
پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو؟؟!!
پسر میگه : بازم من شیرم...
پدر عصبی مشه دستشو از رو شونه پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو!!؟؟
پسر میگه : بابا تو شیری
پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو ؟؟
پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه اما حالا ...
مادر
تنها کسیست که میتوان "دوستت دارم"هایش رااا باور کرد
حتی اگر نگوید ...
سلامتی اون پدری که شادی شو با زن و بچش تقسیم میکنه
اما غصه شو با سیگار و دود سیگارش !
مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری
مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ،دلواپسی
مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری
مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد
مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود
مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن
پدرم هر وقت میگفت : (( درست میشود ))
تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ میباخت
آدم پیر می شود وقتی مادرش را صدا میزند اما جوابی نمیشنود
ممماااااااااااادددددددررررررر
کهکشانها کو زمینم؟
زمین کو وطنم؟
وطن کو خانه ام؟
خانه کو مادرم؟
مادر کو کبوترانه ام؟
وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ، میفهمی پیر شده
وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده
وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه
و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش ، دلت میخواد بمیری
اگر 4 تکه نان خیلی خوشمزه وجود داشته باشد و شما 5 نفر باشید
کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید (( مادر )) است
همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم
که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود
ولی پدر ...
... ... ... ...
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد
بیایید قدردان باشیم ...
تو 10 سالگی : " مامان ، بابا عاشقتونم"
تو 15 سالگی : " ولم کنین "
تو 20 سالگی : " مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم"
... ... ...
تو 25 سالگی : " باید از این خونه بزنم بیرون"
تو 30 سالگی : " حق با شما بود"
تو 35 سالگی : "میخوام برم خونه پدر و مادرم "
تو 40 سالگی : " نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم!!!!"
تو هفتاد سالگی : " من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن ...!
بیاید ازهمین حالا قدر پدرو مادرامونو بدونیم...
برچسبها: مادرانه
در مطب دکتر به شدت به صدا درآمد .
دکتر گفت در را شکستی ! بیا تو .
در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله ای که
خیلی پریشان بود ، به طرف دکتر دوید : آقای دکتر ! مادرم ! ا
و در حالی که نفس نفس میزد ادامه داد :
التماس میکنم با من بیایید ! مادرم خیلی مریض است .ا
دکتر گفت : باید مادرت را اینجا بیاوری ،
من برای ویزیت به خانه کسی نمیروم .ا
دختر گفت : ولی دکتر ، من نمیتوانم.اگر شما نیایید او میمیرد !
و اشک از چشمانش سرازیر شد .ا
دل دکتر به رحم آمد و تصمیم گرفت همراه او برود .
دختر دکتر را به طرف خانه راهنمایی کرد ،
جایی که مادر بیمارش در رختخواب افتاده بود .ا
دکتر شروع کرد به معاینه و توانست
با آمپول و قرص تب او را پایین بیاورد و نجاتش دهد .
او تمام شب را بر بالین زن ماند ،
تا صبح که علایم بهبودی در او دیده شد .ا
زن به سختی چشمانش را باز کرد و از دکتر به خاطر
کاری که کرده بود تشکر کرد .ا
دکتر به او گفت : باید از دخترت تشکر کنی .
اگر او نبود حتما میمردی ! ا
مادر با تعجب گفت :
ولی دکتر ، دختر من سه سال است که از دنیا رفته !
و به عکس بالای تختش اشاره کرد .ا
پاهای دکتر از دیدن عکس روی دیوار سست شد .
این همان دختر بود ! یک فرشته کوچک و زیبا ..... ! ا

برچسبها: مادرانه, احساسی
آپارتمانی که در آتش و دود گرفتار شده ، و مادری که برای
حفظ جان دختر بچه اش او را از پنجره بیرون نگه داشته تا
با دود ناشی از آتش خفه نشود .
متاسفانه مادر این کودک بعد از مدتی بعلت خفگی از دود آتش جان سپرد .
نکتهء شگفت انگیز : اینکه بچه بعد از مرگ مادر همچنان
در دستان مادر باقیمانده و ماموران آتش نشانی تونستن بچه رو
صحیح و سالم از آن ارتفاع پایین آورند .
برچسبها: مادرانه
فرزندم..............
گفته بودم دوستت دارم ..............
ایا این حق من بود؟؟
.
که در اتاقی تنها باشم..... تنهای تنها.........
فرزندم......... حالا که محتاجم کجایی ؟
نگفته بودی دوستم داری ........... افسوس یادت رفت
دریغ از شاخه گلی .......... شاخه گل نمیخواهم. میخواهم ببینمت..............
لاقل جوابم را بده عزیزم...........
با درد تنهایی چه میشود کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من امیدم به خداست ............
افسوس دلم را شکستی ..............
امدی ولی ..................
دیگیر دیر شد................
بیایید قبل از این که دیر شود به یاریشان برویم.....................
برچسبها: مادرانه, احساسی
سلام دوستان شعر زیر را برای مادرم سروده ام
که مدتی است مرا تنها گذاشته و
به دیار باقی شتافته است :
چند روزی است به دنبال شما میگردم
دل ز دست داده ام و سر به هوا میگردم
چند روزی است که دل ازکف من رفته و من
در به در از پی او تا ناکجا میگردم
تو که تیمار دلم بودی و غمخوار همه
بهرغمخواری توتا به خدا میگردم
به جهانی که شده قحطی پیوند و وفا
بهر همراهی تو چه با وفا میگردم
گوهر یکدانه ای در کوی دل دادم ز دست
در پی گمشده ام تا به کجا میگردم
کس نمی پرسد ز غافل گریه اش از بهر چیست
یا چرا مات و حزین به کوچه ها میگردم
برچسبها: اشعــــــــــــــــــــار خودم, مادرانه


