روزي خدا به سينه ي من پا گذاشته
مهر تو را درون دلم جا گذاشته
تا من براي يافتنت دربدر شوم
ديوار را کشيده و در را گذاشته
بي شبهه آفريده تو را از ژِنِ شراب
آنکس که در خمار تو ما را گذاشته
با زر کشيده خط لبت را و ناگزير
در موزه اش براي تماشا گذاشته
چون آسمان حسود شده از دل زمين
چشم تو را گرفته و دريا گذاشته
تا تو جهان بگيري بر روي روي تو
سرمايه اي به وسعت دنيا گذاشته
هم قند در قبال سمرقند داده و
هم خال در ازاي بخارا گذاشته
تحريم کرده نعمت مي را براي ما
در سفره ي لبان تو اما گذاشته
او خاک را به پاي تو پايين کشيده و
خورشيد را به دست تو بالا گذاشته
با فاصله کشيده اگر مهر و ماه را
مابينشان براي شما جا گذاشته
روزي که ياد داده به تو نازوغمزه را
انگشت روي ضعف دل ما گذاشته
چشمت چنان فريفت ، ندانستم ، از سرم -
برداشته کلاه مرا يا گذاشته
من از خدا چگونه بپرسم که پس چرا
جفت مرا کشیده و تنها گذاشته؟
برچسبها: غلامرضا طریقی