هوای تو
به نام آنکه ابری را می گریاند تا گلی را بخنداند
تاريخ : یکشنبه بیست و چهارم مرداد ۱۴۰۰ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

مثل باران

بوسه های خیس خود را

 بر لب شفاف و صاف شیشه جاری می کنم

لحظه های خویش را

 با نم نم عشق آبیاری می کنم

 

مثل باران

کوچه هارا با سرشک شوق جارو  می زنم

زخم باغ و بوستان را نوشدارو می زنم

 

مثل باران

 گرچه می گریم ولی

بر لب جوبارها لبخند گل می پرورم

گرد از روی صنوبر می برم

ناز از چشم شقایق می خرم

 

مثل باران

نرم نرمک

 زیر پای بوته ها جان می دهم

بوسه های آبدار خویش را

بر لب تفتیده ی بی روح ریحان می دهم

 

کودکانم خفته بر پهنای خاک

دستهایم مانده بر دامان ابر تیره ناک

.

چشمه ها جان می دهند

.

سر به سنگ کوهساران می زنم

از خشونت ننگ دارم مثل رعد

مثل باران می گریزم ... می پرم

عشق را این سو وآن سو می برم

زیر پای بوته ها جان می دهم

 

مثل باران

آسمان جای من است

نرمی آغوش ابر تیزپر همواره ماوای من است

شور و شوقم آسمانی 

شادباشم ،مهربانی

در مسیر جویباران سور بر پا می کنم

رختخواب چشمه را تا می کنم

فرش گل وا می کنم

دست بر زلف پرستو می کشم

شاه بال خویش را بر یال آهو می کشم

 

مثل باران

از زمین تا آسمان پل می زنم

بر سر سبز زمین گل می زنم

یر فراز کوه ها چتری سراسر می کشم

با زبان سرخ رعد و

 با بیان تند تندر،

عشق را تصویر دیگر می کشم

چشم  خود را می گشایم

از عمیق دره ها

بال در بال ستاره 

 تا به اوج کهکشان پر می کشم

 

چشمه را معنای بودن می دهم

جویباران را دم ناب سرودن می دهم

رودها را در مسیر عشق تا دریای جان

جراتِ  با سنگ ها زورآزمودن می دهم

 

مثل باران

کشتِ تخمِ مهربانی

در دل دشت و دمن کار من است

از زمین تا آسمان در زیر پرگار من است

ابر و باد و موج و طوفان بهترین یار من است

می گریزم تا نمیرم

مردن اندر تیرگی ها مایه ی  عار من است.

 

گشته بردریا و صحراها طنین انداز باران

بهترین آواز ، باران

یادگار درس خوب زندگانی « باز باران »

مثل باران « با ترانه »

کرده ام در کنج دلها آشیانه

می گذارم دست خود را بی بهانه

هرگلی را روی شانه

اشک شوقی می شوم از کوه تا دریا روانه.

 

مثل باران

عشق پاک و ساده ایمان من است

دختر بکر نجابت تا ابد در عقد و پیمان من است

کرده ام در دست زیبای عروس آسمان

حلقه ی رنگین کمان

وه چه دلچسب است این پیوند آب و آسمان

 

 

گرچه من آموزگار هر دبستان بوده ام ،

مثل باران ،

جسم درس زندگی را سالها جان بوده ام ،

در بهار عشق ، قلب غنچه های پاک  را

با کمال افتخار و شوق مهمان بوده ام ،

لیک در درس  و كلاس عاشقی

فاش می گویم که خود

 شاگرد باران بوده ام

 

       رضا قربانی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

پیج رنک

دانلود آهنگ