تاريخ : شنبه پنجم تیر ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی
ای که ابروی کجت از دم عقرب کج تر
سرمه بر چشم نکش تا نشود شب کج تر
ناز کم کن ، دلم آنگونه که میخواهی نیست
دوره ی عشوه گذشتست نکن لب کج تر
از کدامین طرف شهر گذشتی که چنین -
می شود یک طرف شهر مرتب کج تر
آری آنروز که نقاش به نقش تو رسید
ریخت بر روی دو چشم تو مرکب کج تر
بارها دیده در این شهر تورا باز که مست -
راه کج می روی ای ماه و من اغلب کج تر...
برچسبها: بنیامین دیلم کتولی