تاريخ : چهارشنبه سیزدهم مرداد ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی
من خوشم از تو نمی آید ، خب ، زور که نیست
دل من خواسته این گونه و ، مجبور که نیست
بوسه ات مال خودت ، دم نزن از نیشابور
لب تو گرچه اناری شده ، انگور که نیست
خب به من چه که در آیینه ، طلا میریزی
رونق اینهمه بازار، فقط بور که نیست
هرچه شیرین، عسل ناب نخواهی شد نه!
با نمک بودن تو قصه ی پرشور که نیست
هرکسی گفته ، غلط کرده که آدم کشتی
چشمهای تو سیاه است ، سیانور که نیست
باد ! دست از سر پیراهن یوسف بردار
درد و یعقوب، خودش می بیند کور که نیست!
دست بردار از این ساز شکسته، به تو چه
ماه تو ماه نوازنده ی ماهور که نیست
اشتباه آمده ای سمت خلیجم ، برگرد
هر پری لایق خوشبختی این تور که نیست
برچسبها: شهراد میدری