تاريخ : چهارشنبه بیست و سوم تیر ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی
لطف کن دست از سرم بردار، یارت نیستم
بیخودی زحمت نکش من دوستدارت نیستم
هی سر خود می بری هی چشم میدوزی به راه
من که همقد لباس انتظارت نیستم
خش خش پاییزم و خوشبخت با هر برگ زرد
غصه دار جای خالی بهارت نیستم
پیش من فرقی ندارد نوبری یا اینکه کال
بی تعارف فکر لبهای انارت نیستم
قله ی مغرور کوهم ادعایم میشود
تخته سنگی پیش پای آبشارت نیستم
توی قاب عکس بعد از این به من کم زل بزن
دستمال خیس گریه بر غبارت نیستم
سوز آوازت به من ربطی ندارد کافی است
بیقرار زخمه ی شبهای تارت نیستم
شعله ها را زودتر خاموش کن دیوانه جان!
معرکه کمتر بگیر، آتش بیارت نیستم
آخرین باری ست که امشب به تو سر میزنم
بعد از این یک لحظه هم دیگر کنارت نیستم
خب به من چه باز باران است و می لرزی تو خیس
من که مسئول ترک های مزارت نیستم
برچسبها: شهراد میدری