تاريخ : سه شنبه هفتم اردیبهشت ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی
تنهایی ام را با تو قسمت می کنم ،سهم کمی نیست
گسترده تر از عالم تنهایی من ،عالمی نیست
غم ، آنقدر دارم ،که می خواهم تمام فصلها را
بر سفره ی رنگین خود بنشانمت ، بنشین غمی نیست
حوای من ، بر من مگیر این خودستانی را ،که بی شک
تنهاتر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست
آیینه ام را ، بر دهان تک تک یاران گرفتم
تا روشنم شد : در میان مردگانم همدمی نیست
همواره چون من نه ! فقط یک لحظه خوب من ، بیندیش
لبریزی از گفتن ، ولی در هیچ سویت محرمی نیست
من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم
شاید برای من که همزاد کویرم ، شبنمی نیست
شاید به زخم من ، که می پوشم ز چشم شهر، آن را
دردستهای بی نهایت مهربانش مرهمی نیست
شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر ، اگرچه
اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست
برچسبها: محمدعلی بهمنی
