بعد مرگم جنازه ی من را در (( پیاده نرو )) بیندازید
ساعتی در شراب غسل دهید بعد در آبجو بیندازید
مرگ من یک سوال پیچیده ست؛ آخرش سر به مهر می میرم
پس به جای کفن جنازه ی من را توی پالتو بیندازید
تا نگویند مرد ناکامی مرد درحسرت همآغوشی
زیر و رویم به جای خاک و لحد چادر و مانتو بیندازید
بعد از قبر خویش می رویم ، : (( این درخت ازجهنم آمده است ))!!!
با دروغ و فریب در بین مردم شهر چو بیندازید -
جرثقیل آورید و یکباره ریشه ام را درآورید از خاک
نه ! تبر آورید و روح مرا با درختان مو بیندازید
از سرم کاغذی بسازید و خط به خط اشتباه بنویسید
خشمگینانه اش مچاله کنید گوشه ی راهرو بیندازید
یا که تقویم از تنم سازید و مرا روی میز بگذارید
دست من را کتاب شعر کنید ؛ گوشه ای در کشو بیندازید
یا نه با یک تسلسل باطل دور باطل کنید دنیا را
روح و جسم مرا - دو عقربه را - در دو میدان دو بیندازید
منزوی را به انزوا ببرید ؛ شاملو را در آورید از خاک
و تمام گناه نیما را گردن شعر نو بیندازید
تا زمین سرزمین احمقهاست حرف من را کسی نمی فهمد
های اطرافیان عزراییل !!! مرگ من را جلو بیندازید !!!
برچسبها: اصغر عظیمی مهر
