هوای تو
به نام آنکه ابری را می گریاند تا گلی را بخنداند
تاريخ : دوشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

گویند شیخ ابوسعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت كعبه رود. با كاروانی همراه شد و

چون توانائی پرداخت برای خریدن حیوانی جهت سوار شدن  نداشت پیاده سفر كرده و خدمت

دیگران میكرد .

تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع آوری هیزم به اطراف رفت، در زیر درختی مرد ژنده

پوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد و دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم

كسب روزی به اینجا پناه آورده است و یک هفته است كه خود و خانواده اش در گرسنگی به سر

میبرند.

چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت : برو . مرد بینوا گفت : مرا رضایت نیست تو در سفر

حج در سختی باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم . شیخ گفت : حج من ، تو بودی و اگر

هفت بار گرد تو طواف كنم بهتر از آن است که هفتاد بار زیارت آن بنا كنم .


برچسب‌ها: داستان

پیج رنک

دانلود آهنگ