هوای تو
به نام آنکه ابری را می گریاند تا گلی را بخنداند
تاريخ : دوشنبه بیست و هفتم دی ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

 

 

ایستادی که را ببینی باز؟ باغبانی که نوبهار ندید؟

یا کسی را که مرگ بوسیده ؟ جز غم از دست روزگار ندید
 

 

حال و روزم شبیه چوپانی ست، که سر از ناکجا درآورده

گله اش روی ریل جا ماند و، چشم راننده ی قطار ندید
 

 

مثل سربازی ام که بعد از پاس، وقت توزیع نامه ها خوشحال

داخل صندوقش نگاهی کرد، هیچ چیزی بجز غبار ندید
 

 

پدری خسته ام که شب هنگام، وعده با بچه دزدها دارد...

دست از پا درازتر برگشت، هیچ کس را سر قرار ندید
 

 

حس این روزهای من مثل، بوفه داری کنار جادّه است

چانه اش روی دست خشکیده، راه را دید و یک سوار ندید
 

 

داغ من را دقیق تر بشناس؛ ناخدایی که ماند در ساحل

نه که از موجها بترسد؛ نه... عرشه را سخت و استوار ندید
 

 

ایستادی که را ببینی باز؟ آنکه از من سراغ داری رفت

آنکه از من سراغ داری مُرد، آنکه در خویش اقتدار ندید
 


برچسب‌ها: سید سعید صاحب علم

پیج رنک

دانلود آهنگ