تاريخ : دوشنبه ششم اردیبهشت ۱۳۹۵ | نویسنده : اسماعیل جلیلی
پاره های یک تن و ، دور از همیم این روزها
مثل اوضاع زمانه ، درهمیم این روزها
فکر نان ، از عشق می کاهد ، مقصر نیستی
آه ... ما بازیچه ی بیش و کمیم این روزها
می دویم و جاده انگاری دهن وا می کند
در هراس راه پر پیچ وخمیم این روزها
می رسد تا استخوان این زخم ها ، اما هنوز
در امید واهی یک مرهمیم این روزها
سیب در دامانمان افتاد و ، دور انداختیم
وصله ی ناجور نسل آدمیم این روزها
تا کجاها می رسد فریادهامان ، تا کجا ؟
در نی پوسیده ی خود می دمیم این روزها
بچه گی کردیم ، دنیا هم به بازیمان گرفت
دست هایت را بده ... گم میشویم این روزها
برچسبها: لیلا عبدی
