تاريخ : پنجشنبه چهارم خرداد ۱۴۰۲ | نویسنده : اسماعیل جلیلی
داری عروس می شوی و من هنوز هم...
وامانده در نگفتن و گفتن! هنوز هم...
می ترسم از شنیدن ِ(نه)! ، پس چه بهتر است
حرفی نیاورم به لب اصلا ! هنوز هم...
حس ِ بدی به جمعه ی هر هفته دارم و
ترس ِ به پای سفره نشاندن! هنوز هم...
از اضطراب ِبی تو شدن کم نمی شود
حتی به قدر یک سر ِ سوزن ، هنوز هم...
پای تمام ِ خاطره هایت نشسته ام
با نامه های کهنه ی زونکن! هنوز هم
کارت ِ عروسی ِ تو؟! نه !باور نکردنی ست
حتی صدای ِ (دین دَ دَ دین دَن ( !هنوز هم...
برچسبها: محمدحسين ملكيان
