تاريخ : شنبه دوم دی ۱۳۹۶ | نویسنده : اسماعیل جلیلی
پیش از آنی که به یک شعله بسوزانمشان
باز هم گوش سپردم به صدای غمشان
هر غزل گر چه خود از دردی و داغی میسوخت
دیدنی داشت ولی سوختن با همشان
گفتی از خسته ترین حنجرهها میآمد
بغضشان، شیونشان، ضجهی زیر و بمشان
نه شنیدی و مباد آنکه ببینی روزی
ماتمی را که به جان داشتم از ماتمشان
زخمها خیره تر از چشم تو را میجستند
تو نبودی که به حرفی بزنی مرهمشان
این غزلها همه جانپاره ی دنیای مناند
لیک با این همه از بهر تو میخواهمشان
گر ندارند زبانی که تو را شاد کنند
بی صدا باد دگر زمزمهی مبهمشان
فکر نفرین به تو در ذهن غزلهایم بود
که دگر تاب نیاوردم و سوزاندمشان
برچسبها: محمدعلی بهمنی
